۱۳۸۸ دی ۲۲, سه‌شنبه

سال نو، فرهنگ نو ،نظام اداره امور جمعی نو


سال نو، فرهنگ نو ،نظام اداره امور جمعی نو



دهه اول هزاره سوم به پایان رسید و شادباش های خود را تقدیم خوانندگان عزیز می دارم.
اما راستش را بخواهید، نمی دانم که بایستی به مناسبت پایان سال ۲۰۰۹ و یا آغاز سال ۲۰۱۰ این شادباش ها را تقدیم دارم. وقتی زندگی قومی تکراری می شود آدم از رسیدن بهارهای تازه هم احساس تازه ای ندارد چه رسد به آغاز زمستان دیگری. اما امید، به ما نهیب می زند که در پایانِ شب دراز سیاهی ها، سرانجام، به تولد خورشید صبحگاه دیگری می رسیم که نوید بهار را از فاصله ای نزدیک، به گوش می رساند.
این پرسش باز در تاریخ جدید کشور ما مطرح می گردد که آیا این ملت تلخ و شیرین چشیده تاریخ از رخوت خواب گذشته، هوشیار می شود تا با قافله روزگار نوین همراه گردد؟
آیا می تواند تجربه یکصدوپنجاه سال مبارزه و بیش از یکصد سال حکومت مشروطه و جمهوری را از ابتذال موجود درآورد؟ آیا با درس های مردم سالاری و همگرایی و تساهل و تعامل ملی و قانون پذیری جمعی که در این دوران دراز، در تلاش به دست آوردن و حسرت آن بوده است، سرانجام حاکمیت ملی و آزادی و قانومندی را همراه با اصول حقوق بشر، در کشور مستقر می گرداند؟
نشانه های متعددی در جامعه ما دیده می شود که عملی شدن این آرزوی دیرین را تأیید می کند. همین که ذهن انقلابی گری به ذهنیت اصلاح طلبی و فروریزی ارکان حکومت به تلاش برای ایجاد تغییرات تدریجی از راه انتخابات سالم و کوشش در توافق جمعی روی حداقل شعارها و خواسته های مشترک ملی، در سطح وسیع و عمومی وجود دارد، امید به گسترش فرهنگ نوین دموکراسی را افزون می کند. بیگمان بدون داشتن فرهنگ دموکراتیک، استقرار دموکراسی نامقدور است. واژه دموکراسی، بدون فرهنک دموکراسی، فریبی است که در سایه آن استبداد فقط می تواند حاصل گردد. علايم این فریب در تندروی ها و کندروی ها، در بی احترامی و بی توجهی به عقاید دیگران، در آرمانگرایی در جایی که باید عملگرا بود و مطلق اندیشی و بی آرمانی به جای برنامه ریزی و آینده نگری و ایده آل سازی گذشته تاریخی روی ترس از تحول و تغییر آینده است.
جامعه ما در ایران بویژه با تجربه انتخابات ۲۲ خرداد ۱۳۸۸ نشان داد که تا چه اندازه بلوغ فکری و فرهنگی داشته است. رویدادهای بعد از انتخابات نیز نشانگر فهم عمومی از دمکراسی طلبی آنها ست. آینده مبارزات آنها نیز نشان خواهد داد که تا چه حد مردم پی گیر این آرمان هستند و استبداد تا چه حد سخت جان و ریشه دار و ساختار اجتماعی و اقتصادی حکومت تا چه اندازه نادرست و استبدادپرور است. بی گمان همین تجربه در مورد ریشه داری استبداد و ساختار های آن می تواند درس دیگری برای کوشندگان آزادی باشد که بدانند تنها پیروزی در انتخابات پایان کار نیست و تغییر تدریجی این ساختار نیز از نیازهای ماندگار سازی پیروزی است. در کشوری که حکومت مالکیت دارد و قدرت کلان اقتصادی است، خواه ناخواه گرایش به نظر و رأی مردم، چندان جدی نیست. زیرا این حکومت نیاز به مالیات مردم برای چرخش کارهایش ندارد، بلکه این مردم هستند که برای گذران زندگی خود نیاز به حمایت های مالی دولت دارند.
نگاهی به برنامه های عوام فریبانه و گداپرورانه احمدی نژاد، اوج این جنایت ساختاری مالکیت دولت رانشان می دهد که چگونه پول نفت، ضمن حیف و میل شدن، صرف گداپروری هم می شود.
نوشته ها و مصاحبه های رادیو تلویزیونی نخبگان موافق و مخالف جنبشی که از درون انقلاب، کجراهه کشیده شده سال ۱۳۵۷ خورشیدی مشاهده می شود، نشان می دهد که گروه بزرگ و قابل توجهی از مردم از افراط و تفریط های سنتی دست کشیده اند و به اعتدال و خردگرایی نوین و اتکاء به خود، برای ایجاد تحول و تغییر در نظام اداره جمعی رسیده اند.
این زنان و مردان در جنبشی به نام جنبش سبز به شکل آرام و غیرانقلابی در تلاش تغییر شیوه اداره کشور هستند. شعار اساسی آنان در مرحله فعلی، انتخابات آزاد است. این شعار نه ساختار شکن است و نه خودی و غیرخودی ساختن جامعه. این شعار نه ضد دین است و نه مخالف با پیشرفت و ترقی و استقلال کشور. این شعار انتخابات آزادی را طلب میکند که مردم آزادانه بتوانند هم کاندیدا بشوند و هم رأی بدهند و هم نظارت برای رأی دادن و رأی گرفتن و رأی شمردن داشته باشند. بدیهی است که اگر ساختار فعلی اداره امور کشور نمی تواند بی طرفی و درستی این کار را تأمین کند، بهتر است که از سازمان ملل تقاضای نظارت شود. از آنجا که گروه حاکم معتقد است که اکثریت مردم به او رأی داده اند و رأی می دهند، بنابراین تجدید انتخابات و یا نظارت نهادهای بی طرف جهانی نبایستی اشکالی داشته باشد.

گروه سبز با همین شعار ساده و شرایط مقدماتی و انجام آن وارد میدان شده و بایستی قاعدتا کار به خشونت نرسد. اما اگر قدرت موجود از انتخابات آزاد می ترسد و از ناسالم بودن انتخاباتی که انجام داده است آگاه است و کار را به خشونت می کشاند، عملا خود را از مشروعیت خلع می کند و چون به نام دین اینکار را انجام میدهد، بدیهی است که به مشروعیت دین و باور مردم دیندار نیز صدمه می زند. در این مرحله، وظیفه مردم مبارز و غیرمبارز است که از نامشروع شدن یک باور مورد احترام گروه بزرگی از مردم، دفاع کنند. البته که روحانیان دین اسلام شیعی بایستی به صدا درآیند و از این جفایی که نسبت به دین مردم صورت می گیرد جلوگیری کنند. در این مورد نیز می بینیم که فرهنگ«باری به هر جهت» و یا ترجیح منافع خصوصی بر منافع جمعی و حتی قربانی کردن باورهای دینی برای مرقعیت شخصی در میان رهبران دینی، یعنی شیخ الاسلام ها و آیت الله های ایران تا کجا می تواند ادامه داشته باشد.
در چنین فضایی است که درگذشت فردی، مانند آیت الله منتظری، تأسف بارتر و اهمیت اندیشه و پایداری او در دفاع از قانون و دفاع از حقوق زندانیانی که حتی مخالف انقلابی بودند که او از موافقان و سردستگان آن بود، برجسته تر می شود. بویژه آنکه منتظری کاری کرد که در ایران و شاید در شرق بی سابقه و یا کم سابقه بود. او از قدرت و مقام گذشت و از حق و حقیقت دفاع کرد. او می توانست بعد از فوت خمینی رهبر بلامنازع انقلاب و ایران باشد. اما او از حقوق زندانیان جمهوری اسلامی که به دستور خمینی و برخلاف قانون، محکوم به مرگ شدند دفاع کرد. او می دانست که زندانیان با باورهای او هم مخالفند، ولی بازهم از آنها دفاع کرد و در برابر دوست و رهبر کریسماتیک انقلاب ایستاد و مردم مفتون این رهبری نیز نه تنها او را تنها گذاشتند، بلکه مسخره کردند و برای او متلک و داستان های خنده آور ساختند. او از مقام جانشینی رهبری عزل گردید. او باز هم بعد از فوت خمینی به دفاع از زندانیانی پرداخت که روزگاری او را مسخره می کردند تا از خمینی و نظام او دفاع کنند. ولی تجربه های بعدی آنها را به بی قانونی های جمهوری اسلامی آگاه کرد و با آن به مبارزه برخاستند و به زندان افتادند و منتظری بی اعتنا به همه این جفاها از آنها باز هم دفاع کرد. منتظری به عنوان یک فقیه بزرگ اسلامی به دلیل دفاع از آنچه حق می دانست و نظام زیر پا می گذاشت و یا نادرست و ناحق می دانست و نظام مرتکب می شد، علیه نظام سخن می گفت و فتوا صادر می کرد. نظام نیز او را محکوم به حبس خانگی کرد و انواع فشارها را بر او وارد آورد و او دست از رک گویی و مبارزه و حتی بدعت گذاری در فقاهت برنداشت. منتظری برخلاف فرهنگ عامه و سنت علمای اسلام،کشتن یا حبس کردن و آزار بهاییان را خلاف قانون اعلام کرد. او اعلام کرد که بیرون رفتن از دین اسلام مستوجب مرگ نیست. او از نهضت سبز دفاع کرد و مرگ او برای این نهضت و همه آزادی خواهان ایران ضایعه بزرگ وتأسف بار است.
سخن از منتظری گفتن نه برای اثبات درستی و نادرستی باورهای دینی او و یا نوشتار های او در مورد اثبات ولایت فقیه و با دوازده روایت است، بلکه به دلیل دفاع جانانه او از حق و قانون و عدالت است تا جایی که به قیمت جاه و مقام و ثروت و امنیت او تمام شد. چرا که چنین شجاعت و درستی در تاریخ ما کم سابقه بوده است. «بیسمارک»، صدراعظم بزرگ آلمان (صدراعظم ویلهلم اول در سال ۱۸۶۲) جمله معروفی دارد که می گوید دلیل عقب ماندن شرق (بگیرید ایران) از غرب این است که در غرب اگر امپراتور سخنی برخلاف قانون و یا نادرست بگوید، صدراعظم آن را تأیید نمی کند و برای جلوگیری از اجرای آن سخن می ایستد و حتی از مقام خود نیز صرف نظر می کند، ولی در شرق صدراعظم نه تنها از مقام خود نمی گذرد و آن سخن نادرست و یا کار ناروا را رد نمی کند، بلکه سخن شاه یا امپراتور… را تأیید می کند و در درستی آن دلیل هم می آورد!
آیا چنین نیست؟ آیا تاریخ پر از رنج ما گواه این حقیقت نیست که: «هر عیب که سلطان بپسندد هنر است»، «مردم به دین ملوک خود می پیوندند»، «سخن شاه، شاه سخن است» و حتی کار به ابتذال سازشکاری که می کشد، می گوید: «من نوکر خان هستم، نه نوکر بادمجان» یا بدتر از آن: «هر که شد خر، ما می شویم پالانش!»…
با چنین دردهای بی درمان فرهنگی است که وقتی قدرت نداریم و در فشاریم، آزادیخواه و قانون طلبیم و وقتی که به قدرت می رسیم شمر و ستمگریم! تا از قدرت دوریم منتقد و اصلاح طلبیم و چون به قدرت نزدیک می شویم مدیحه سرا و مصلحت گرا می شویم. بخشی از فرهنگ دیکتاتورپروری در همین تاریک و روشن زندگی عادی مردم ما پرورده می شود. و البته استبداد تاریخی نیز رواج دهنده و خواهان این فرهنگ است. کدام قدرتمندی در ایران از ناقد خود سپاسگزار بوده است؟ سپاسگزاری که سهل است، کدام قدرتمندی است که برای ناقد خود حق حیات قایل باشد؟ از قدرت بگذریم، کدام یک از ما هستیم که می توانیم حرف مخالف خود را درست گوش بدهیم و اگر مطلب درستی دارد بپذیریم و اگر نادرست است، دلایل در رد آن بیاوریم و نه آنکه رگ های کردن کلفت گردانیم؟
به هر صورت، اگر از قشر سنت گرایان، فردی مانند آیت الله منتظری با توجه به تعلیماتی که دیده بوده است، مانند اعتقاد به دین که خود سنت است و تخصص فقهی که سنت در سنت است، توانسته به اندیشه نوین نقد برسد و توانسته از قدرت بگذرد و بر قدرت نقد کند، مردم تحصیل کرده در درس های جدید که اساسش بر شک علمی و نقد است، راحت تر می توانند از زیر لحاف کهنه و خفه کننده فرهنگ نقدگریزی نجات پیدا کنند. جامعه ما، روشنفکران ما و سیاستمداران و حکومتگران ما اگر نقد گریز نبودند و ناقد کُش نبودند، کار ما به این جا نمی کشید که در قرن بیست و یکم حکومتی بر ما مسلط باشد که ستمگرترین، آدمکش ترین و فاسدترین حکومت تاریخ دراز ایران باشد. با نام دین، بر ضد انسانیت و اخلاق و حتی همان دین ادعایی شمشیر بکشند و در روز عاشورا مردم را در خیابان و مسجد و ایستگاه قطار و صحن قبر امامان و امامزاده هایی که خودشان برافراشتند و متولی گری می کردند، بکُشند. چنین نظامی چگونه می تواند دوام آورد؟ نظامی که نه دین و نه دین داران را دارد. نظامی که گذشته و آینده و درون و برون کشور با آن مخالفند، نظامی که می خواهد بر گورستان جوانان و مبارزان ایران حکومت کند. این نظام پایدار نیست. مرگ چنین نظامی نزدیک است، حتی اگر قصاوت سردمداران و اسلحه نوکران اجیر آنان بر تعداد کشتگان بیفزاید. تنها نفرت و لعنت تاریخی می تواند برای خود بخرد و نه تداوم حکومتی.
سال جدید را با تصمیم برای پذیرش بیشتر و بیشتر در تمرین دموکراسی و اتحاد در همکاری روی حداقل های مورد پذیرش حداکثر افراد هر جامعه کوچکی که در آن هستیم و به امید کمک کردن به برقراری نظام اداره جمعی در ایران که حقوق بشر و حاکمیت قانون مردمی و آزادی، اساس آن باشد، آغاز کنیم و بدانیم که پیروزی واقعی تنها به فروریزی این حکومت نیست بلکه به فرهنگ و شیوه ای است که نظام بعدی را می سازیم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر