۱۳۸۸ بهمن ۴, یکشنبه

حکومتی که به فرزندان خود رحم نکرد (سیاست بی پدر و مادر) ۲ (تحلیل)

شنبه 3 بهمن ماه سال 1388 ساعت 05:25 AM

صادق قطب‌زاده از جمله افرادی بود که همچون ابوالحسن بنی صدر و ابراهیم یزدی در سال ۱۳۵۷ در پاریس به آیت الله خمینی پیوسته بود و با هواپیمای حامل وی به تهران آمد. پس از پیروزی انقلاب به منصب‌های حساسی همچون وزارت امور خارجه و پیش از آن هم یک دوره مدیر عامل سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران دست یافت. صادق قطب‌زاده عضو شورای انقلاب بود و در اولین دوره انتخابات ریاست جمهوری در سال ۱۳۵۸ حدود ۰٫۲۵ درصد آرا را به دست آورد.

قطب‌زاده در تاریخ ۱۳۶۱/۱/۱۷ به اتهام توطئه نظامی برای براندازی جمهوری اسلامی بازداشت شد و در ادامه آن از آیت‌الله شریعتمداری به عنوان کسی که قرار بود پس از این کودتا آن را تأیید کند نیز سلب صلاحیت مرجعیت شد. صادق قطب زاده در ۱۵ سپتامبر ۱۹۸۲ (شهریور ۱۳۶۱) در تهران اعدام شد.

ماجرای اسرارآمیز یک رجل سیاسی

این روزها دیگر کمتر کسی نام «صادق قطب زاده» را بیاد می آورد. اما او بدون شک یکی از تأثیرگذارترین رجال سیاسی متأخّـر بوده است. درست ۲۷ سال از اعدام او می گذرد. اما گرد و غبار زمان، همچنان نتوانسته ماجرای سراسر رمز و راز او را محو کند. تا آنجا که فردی از نسل بعد از انقلاب (همچون من) را به واکنش وا داشته. قصد آن دارم که در آینده مطلبی بسیط در مورد داستان شگفت انگیز قطب زاده، ارائه کنم.

می گویند متولد زمستان ۱۳۱۵ بوده است. در دارالفنون تحصیلات مقدماتی را به آخر رسانده. خیلی زود به اپوزیسیون حکومت پهلوی بدل گشته. به سلک مصدّقــیون در آمده و بارها صابون زندان به تنش خورده. ناچار در اواخر دههء سی به امریکا مهاجرت می کند و رهبری انجمن اسلامی دانشجویان را بر عهده می گیرد.

در جشنی که حکومت پهلوی در واشنگتن ترتیب داده، قطب زاده بر گوش سفیر ایران «اردشیر زاهدی» سیلی می زند و از امریکا دیپورت می شود. مدت ها سرگردان دنیا بود تا بالاخره در کانادا رحل اقامت می گزیند. حالا دیگر او یک انقلابی واقعی شده بود.

ساواک برایش تروریست اجیر می کند تا او را در پاریس بکشد (درست مانند اقدامی که حکومت بعدی در مورد شاپور بختیار کرد) اما او جان بدر می برد. بعدها محمّد رضا شاه پهلوی در آخرین مصاحبهء زندگیش که درست چند روز پیش از مرگش با دیوید فراست خبرنگار شبکه ا.بی.سی.نیوز انجام داد، چنین گفت: «من باور نمی کنم همهء این کارها را خمینی به تنهایی انجام داده باشد. او حتی نمى داند پروتئین چیست! او مشاورینی دارد. به عنوان مثال همهء ما دو نفر از آنها را به خوبی مى شناسیم: ابراهیم یزدی و صادق قطب زاده. قطب زاده دانشجوی بی استعدادی بود که از دانشگاه اخراج شد. گروهی او را عامل سـیــا و گروهی دیگر او را عامل کا.گ.ب می دانند.»

بعد از اتفاقات خرداد ۱۳۴۲ به کمک آیت الله خمینی می شتابد. سپس به لبنان می آید و در زمرهء هواداران امام موسی صدر به فعالیت می پردازد.

نکتهء جالب آنکه: در همان زمان قطب زاده با سرویس امنیتی دولت معمّر قذافی در لیبی همکار می کند. این همان سرویس اطلاعاتی ست که درست پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، امام موسی صدر (استاد معنوی قطب زاده) را می رباید و تا همین امروز هم خبری از او در دست نیست. بعد از پیروزی انقلاب، قطب زاده برای آزادی امام موسی صدر تلاش فراوان می کند اما بخش عمدهء آن تلاش ها هرگز بر ما فاش نشد.

آقای سید روح الله ساکن نجف است. قطب زاده مدام با چمدان های مملوّ از دلار به دیدن آیت الله می رود. کسی نمی داند قطب زاده این پول ها را از کجا می آورد. هزینه های مبارزه از این راه تأمین می شود. «سید مصطفی خمینی» به این پول ها اعتراض می کند. حتی در یکی از دیدارها، با قطب زاده درگیری فیزیکی پیدا می کند. اما آیت الله خمینی، جانب قطب زاده را می گیرد، حتی بر سر دو پسر خود فریاد می زند که : « صادق، بیش از شما فرزند من است.» این مسأله سبب ساز کینهء عمیق فرزندان آیت الله خمینی نسبت به قطب زاده می گردد.

در خلال اجلاس گوادالوپ که در مکزیک برگزار می شود، رهبران کشورهای غربی به دور هم گرد می آیند و تصمیم می گیرند که دست از حمایت رژیم پهلوی بردارند اما در عوض حکومت برآمده از انقلاب را برسمیت بشناسند. صادق قطب زاده به نمایندگی از کمپین آقای خمینی در این اجلاس شرکت می کند و با نبوغ خود، از دولت های غربی امتیازات زیادی به نفع انقلابیون می گیرد.

در دورهء اقامت در پاریس هم، آیت الله بدون مشورت با قطب زاده و ابراهیم یزدی حتی آب هم نمی خورد. در پرواز انقلاب به تاریخ ۱۲ بهمن ماه ۱۳۵۷ ، قطب زاده تنها کسی ست که اجازه می یابد در طول سفر پر التهاب، در کنار آیت الله خمینی بنشیند. حتی زمانی که خبرنگاری از احساس آیت الله می پرسد که بعد از پانزده سال قدم بر خاک میهن می نهد، آیت الله خمینی جواب غیر مسؤلانهء «هیچی» را می دهد که قطب زاده در مقام مترجم، با دستپاچگی سعی در رفع و رجوع این جواب نابخردانه می کند. اما این موضوع از چشمان تیزبین رسانه ها مخفی نمی ماند.

آیت الله خمینی همواره معتقد بود که مهمترین رکن هر حکومت، رادیو و تلویریون آنست. به همین دلیل قطب زاده که بیشترین وثوق را او به دارد، بر مسند ریاست ادارهء رادیو تلویزیون انقلاب می گمارد. نظرات ضدّ و نقیضی در مورد عملکرد او در این سمت وجود دارد. اما گروه های تندرو و متعصب مذهبی، برنامه های تلویزیون قطب زاده را مخرب تر از برنامه های تلویزیون طاغوت می دانند. لذا چندین بار شکایت نزد امام شان می برند.

به نظر می رسد که قطب زاده رابطهء چندان خوبی با مهندس مهدی بازرگان و دولت موقت او نداشت. لذا عباس امیرانتظام چندین بار از تبلیغات غیرمسؤلانهء تلویزیون تحت امر قطب زاده علیه دولت موقت، گله می کند.

در روز 13 آبان ماه 1358 دانشجویان موسوم به پیرو خط امام، سفارت امریکا را به اشغال خود در می آورند. بحران جهانی بالا می گیرد. ایران کانون توجه دنیا مى گردد. در آن زمان ابوالحسن بنی صدر، سرپرستی وزارت امور خارجه را بر عهده دارد. بنی صدر در این باره چنین میگوید : «من قطب زاده را در فرودگاه دیدم. به او گفتم: بالاخره کار خودت را کردی؟ جواب داد: من کاری نکردم. به او گفتم این گندی ست که خودت زدی، خودت هم جمعش کن. و به این ترتیب پست وزارت امور خارجه را به او محول کردم.» پرسش در اینجاست که: چرا دکتر بنی صدر، قطب زاده را عامل این اتفاقات می داند؟ تردیدی نیست که قطب زاده برای آزادی گروگان ها و استرداد شاه، تلاش زیادی انجام داد.

در آن روز ها قطب زاده، سرشناس ترین فرد ایرانی به شمار می آید. روزی نیست که در رسانه های بین المللی ظاهر نشود و در مورد بحران پیش آمده به مصاحبه نپردازد. مقامات امریکایی هم حساب خاصی روی قطب زاده باز کرده اند. چون مى دانند که او علاوه بر وزیر امور خارجه، پسر معنوی امام نیز هست. قطب زاده با هماهنگی آیت اللّه خمینی، ملاقات های محرمانهء زیادی با مقامات امریکایی دارد. بعد ها مقامات جمهوری اسلامی، همین گفتگوها را سند خیانت قطب زاده معرفی کردند.

در همین روزها یعنی در آذر ماه سال 1358، موسم اولین دورهء انتخابات ریاست جمهوری اسلامی ایران فرا رسیده. دو رقیب قدیمی یعنی قطب زاده و بنی صدر باز در مقابل هم صف آرایی می کنند. قطب زاده برای کمپین انتخاباتی، خرج فراون می کند. اما بنی صدر به لطف سخنرانی های پر شوری که در دانشگاه صنعتی ایراد کرده، وضعیت بهتری دارد. در این ایام هنوز مردم ایدئولوژی را بر پول ترجیح مى دهند. لذا قطب زاده شکست سختی از رقیب مى خورد.

بعد از شکست در انتخابات، آرام آرام خورشید اقبال قطب زاده رو به افول می گذارد. روز های سخت او فرا می رسد. وقتی که می بیند در نظام جمهوری اسلامی، تازه واردینی که کوچک ترین نقشی در پیروزی انقلاب نداشته اند، قدرت را قبضه کرده اند، خونش به جوش می آید. سر ناسازگاری با مسئولین می گذارد. در رأس همهء آنها به حزب جمهوری اسلامی که آیت اللّه بهشتی یکّه تاز آن است، حمله می کند.

حزب جمهوری اسلامی در حال به دست گرفتن کامل قدرت و پاکسازی حکومت است. بسیاری پاکسازی های اول انقلاب را به بهشتی نسبت می دهند. هر آن کس که با این حزب یا اصل ولایت فقیه مخالف است، به تیر غیب گرفتار می آید. از آیت اللّه طالقانی تا مطهری ، قرنی ، مفتّح ، … همه به دست این فرقه حذف می شوند.

گفتگو های تلفنی قطب زاده شنود می شوند. قطب زاده توسط قدوسی (دادستان کلّ انقلاب) دستگیر می شود. انقلاب از مسیر خود خارج شده. همهء کسانی که روزی دل خوشی از قطب زاده نداشتند (مثل بازرگان ، بنی صدر ، دکتر سامی و …) به حمایت از او بر می خیزند. چون به خوبی واقفند که انقلاب به کجا می رود. به خاطر تلاش این افراد و مقالات فراوان که در روزنامه ها چاپ مى کنند، حکومت ناگزیر به آزادی قطب زاده می شود. اما این تازه آغاز ماجراست.

مدّتی مى گذرد. ناگهان در روز 17 فروردین ماه سال 1361 خبر دستگیری قطب زاده به جرم کودتا علیه جمهوری اسلامی و ترور آقای خمینی، دنیا را به حیرت وا مى دارد. این دیگر جرمی نیست که بشود از آن به آسانی گذشت. اعلام می شود که کودتاگران با دفن مقدار زیادی مواد منفجره در اطراف منزل آیت اللّه خمینی در جماران، قصد توطئه به جان ایشان را داشته اند.

نورالدّین کیانوری (دبیر کل حزب تودهء ایران) در این رابطه می گوید: «ما از قصد توطئهء قطب زاده آگاه شدیم. لذا دو نفر از افسران حزب (سرهنگ عطاریان و سرهنگ کبیری) را در ستاد کودتا نفوذ دادیم. اخبار را به صورت منظّم به خامنه اى و رفسنجانى می رساندیم. تا درست در حالی که تنها چند ساعت به شروع کودتا مانده بود، قطب زاده را دستگیر کردیم.» جالب اینجاست که وزیر اطلاعات نه تنها از آن دو افسر (عطاریان و کبیری) تشکّر نمى کند، که بلافاصله هر دوی آنها را اعدام مى کند!

سید احمد خمینی در زندان به ملاقات قطب زاده می رود و از او می خواهد که استغفار نامه ای که از قبل تنظیم شده را امضاء کرده و از آقای خمینی طلب مغفرت کند. قطب زاده بر می آشوبد و می گوید : کسی که باید عذر خواهی کند، خود خمینی ست نه من.

بالاخره قطب زاده بر روی صفحهء تلویزیون ظاهر می شود و اعتراف میکند. اما مهم ترین نکته این که نامی از آیت اللّه «سید کاظم شریعتمداری» به میان می آورد که همین مسأله موجب نابودی این مرجع تشیع مى گردد. بسیاری بر این باور هستند که آقای خمینی با این عمل مرجع اعلاء زمان خود را از دور خارج ساخت تا خود به تنهایی در قدرت بماند. فراموش نکنیم که آیت اللّه شریعتمداری در سال 1342 درجهء مرجعیّت را به آقای خمینی اعطاء کرد تا جان او را در برابر حکومت وقت نجات دهد. اما بعدها خود قربانی این تصمیم شد.

این معما زمانی پیچیده تر مى شود که خاطرات آیت اللّه حسینعلى منتظری را در همین رابطه مى خوانیم : «وقتی که آقای قطب زاده را بازداشت کردند، ما شنیدیم که ایشان سوء قصدی راجع به مرحوم امام داشته و در چاهی نزدیک محل سکونت ایشان موادی کار گذاشته اند که کشف شده و آقای شریعتمداری هم از این موضوع اطلاع داشته اند.

روزی آقای احمد آقا در قم به منزل ما آمد و در حالی که آقای حاج سید هادی نیز حضور داشت، با نحوهء تهدید آمیز گفت: امشب قطب زاده در تلویزیون مطالبی را راجع به آقای شریعتمداری می گوید. شما مواظب باشید حرفی نزنید و چیزی نگویید! بعد شب، مصاحبهء آقای قطب زاده از تلویزیون پخش شد و در این راستا بود که به سراغ آقای شریعتمداری رفتند، و من از صحّت و سقم قضایا بی اطّلاع بوده و هستم. بعداً شنیدم آقای حاج احمد آقا در زندان سراغ قطب زاده رفته و به او گفته است: شما مصلحتاً این مطالب را بگویید و اقرار کنید و بعد امام شما را عفو می کنند. اما بالاخره او را اعدام کردند. و باز بعدها از طریق موثقی شنیدم که جریان ریختن مواد منفجره در چاه نزدیک محل سکونت مرحوم امام، به کلّی جعلی ست و واقعیت نداشته است و منظور، فقط پرونده سازی برای مرحوم شریعتمداری بوده است.»

روزنامه های آن روز برای تأکید بر فساد اخلاقی قطب زاده، نوشتند: قطب زاده در حالی که با معشوقهء فرنگی خود در منزلش بود، دستگیر شد.

در واقع این دختر، نامزد قطب زاده بود. نامش «کرول جروم» ، اهل کشور کانادا و خبرنگار شبکه سی بی سی بود. او بعدها کتابی در مورد قطب زاده نوشت به نام “مردی در آینه”. خودش چنین می گوید: «صادق می دانست که به سراغش خواهند آمد. به او گفتم: من و دوستانم تو را از کشور خارج خواهیم کرد. اما او جواب داد: نه. این انقلاب کابوسی بود که من برای این ملت رقم زدم. من مقصر هستم. می مانم و با سرنوشتم روبرو می شوم. وقتی که سوار ماشین شد که برود، هرگز نمیدانستم که دیگر او را نخواهم دید. باور نمی کردم که آقای خمینی پسر خود را خواهد کشت.»

مى گویند یکى از کسانى که در رابطهء با این کودتا دستگیر و زندانى مى شود، شخصى است که قطب زاده او را پیر و مرشد خود مى دانست. حتى اعتقاد داشت که این شخص داراى کرامت است و ضمیر افراد را مى خواند. گویا ایشان بنا داشته اند با اصول تصوف و طریقت لاهوتى، راه اصلاح دنیا را فراهم سازند. کسى به نگارنده گفت: «شخصى در گروه قطب زاده نفوذ مى کند، اما چون هرگز استاد قطب زاده او را ندیده بود تا با قدرت ماورائی خود، به ذاتش پى ببرد، لذا طرح آنها عقیم ماند و همگى قربانى این دسیسه شدند.» الله اعلم !

محمد محمدى رى شهرى (اولین وزیر اطلاعات جمهورى اسلامى) در این باره میگوید : قطب زاده براى کودتا یک سال و نیم فعالیت کرده بود و پس از دستگیرى اعلام کرده که «آماده ام حرف هایم را در مصاحبهء تلویزیونى بگویم اما به شرط اینکه مرا فوراً یا اعدام کنید یا عفوم کنید.»

قطب زاده فوراً اعدام یا عفو نشد. او پنج ماه در زندان اوین (به زندانبانی اسداللّه لاجوردی) روز های پر محنتی را سپری کرد. دادگاه او در مرداد همان سال تشکیل شد و بعد از 20 روز محاکمه، سرانجام در سحرگاه روز بیست و چهارم شهریور ماه سال 1361 به جوخهء اعدام سپرده شد.

گروهی بر این باورند که او هرگز اعدام نشد. بلکه جایی در همین نزدیکی مخفی شده. به هر روى کتاب فرزند خوش قد و بالاى انقلاب اسلامى این گونه بسته شد و باز یک انقلاب دیگر، یک فرزند دیگر را طعمهء خویش ساخت. داستان صادق قطب زاده یکی از معما های چند دههء اخیر به شمار می رود. گروهی او را به سان فرشته ای پاک و منزّه مى دانند و گروه دیگر او را ابلیسی تمام عیار می شمرند. او هر چه که بود، قسمتی انکار نشدنی از تاریخ معاصر ما بود.

میرزا جهانگیرخان صور اسرافیل
تهران – چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۸۸ خورشیدى


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر