۱۳۸۸ شهریور ۱, یکشنبه

با خفتگان قطعه گمشده بهشت زهرا

با خفتگان قطعه گمشده بهشت زهرا
وقتی برای کشتگان خاوران فتوا گرفتند, چند سال داشتی؟ اصلا به دنیا آمده بودی؟ در تمام سال هایی که نامی از آزادی نمی شنیدی و همه تو را نسل سومی می خواندند و دور از همه آرمان های انقلاب می دانستند, هیچ به همه آنهایی فکر کرده بودی که جرمشان ماندن بر سر عقایدشان بود؟ فکر کرده بودی اصلا در میان هیاهوی چت روم ها و کانال های صدگانه ماهواره که این خاورانی ها, ایران زمینی بودند یا غربی؟ اصلا بودند یا افسانه ساخته پدر و مادر ها و بزرگترهایی بودند که مخالف بودند با وضعی که بود؟ می خواندی چیزی اصلا از آن جوانانی که منتظر آزادی بودند اما آخرین صدایی که شنیدند گلوله بود؟ می شنیدی چیزی از پدر و مادرهایی که چندی بود خبری از عزیزانشان نداشتند و نمی دانستند آن سوی دیوارهای بلند اوین و قزلحصار و هزار زندان پرهیب دیگر خبر تازه چیست؟ می شنیدی و می خواندی و سرت را گرم می کردی به شنیدن جدیدترین آهنگ ها و پیاده کردن فیلم ها از روی اینترنت و گرفتن آخرین خبرها از خواننده ها و حتی سرک می کشیدی داخل اتاق خواب هایشان؟ یا که همه آن ها را می دانستی و می شنیدی و می خواندی و می فهمیدی و به روی خودت نمی آوردی؟

خبر داشتی اصلا بودند کسانی که قبل از آن تابستان کذایی 67 , آخرین خاطره شان از فرزندانشان یا حتی پدر و مادرهایشان, تصویر گنگ و مبهم او بود پشت شیشه همیشه لک دار قزلحصار و اوین و ده ها زندان نام آشنا یا بی نام دیگر و پیش از دیدن چهره اش, به روی خاک زانو زدند به خاطره اش؟ اصلا قطعه ای در بهشت زهرا را می شناختی که قبرهایش هنوز بعد از 28 سال, سنگ ندارد و مادرهایی را دیده بودی چادر روی خاک پهن کنند و بر خاک بی سنگ مویه کنند؟ پرسیده بودی آنجا مزار کیست که سنگی هم بر گور ندارد؟ اصلا دیده بودی اینها همه را یا در آن چند ساعتی هم که گذرت به بهشت زهرا افتاده بود, چشمانت به دنبال چیزهای دیگری گشته بود و لابلای چادر و روسری, هوای خودت را جسته بودی؟ یا که دیده بودی و فهمیده بودی و به روی خودت نیاوره بودی این همه سال؟

اصلا به فکرت هم خطور کرده بود که ببینی چه گذشته بود بین سال های آغاز دهه شصت تا آخرش و این ها چرا کشتند و آن ها چرا کشته شدند و اصلا پرسیده بودی هیچ که آن ها که کشته شدند, اگر هم جرمی داشتند, جرمشان در کدام دادگاه ثبت شده بود و به کدام وضع اقرار کرده بودند؟ شنیده بودی و گفته بودی شاید به خودت که این ها را به من چه کار یا همه را گذاشته بودی برای بعد و رو نکرده بودی که می دانی این همه را و خیلی دانسته های دیگر را؟

تو کجا و این همه دانستن و فهمیدن کجا؟ نسل قبل از من که یا به خاک شد یا به غربت و هرچه شد, تو او را ندیدی و نشناختی. نسل قبل ترش که زبان به دهان گرفت و سکوت کرد و خسته بود از هرچه داد. نسل من که خود را به صفت "نسل سوخته" دلخوش کرده بود که گویی هر چه بود بر او رفته و دماغ بالا نگاهت کرد و سوسولت دانست. تازه این ها همه از مردمانی بودند هم عقیده با همان کشته شدگان گمنام. آن ها که کشتند یا طرفدار کشته شدن ایشان بودند هم کم تو را گوشه ای گیر نیاوردند و هر چه دلشان خواست بارت نکردند.

تو کجا و این همه دانستن و فهمیدن کجا؟ تو کجا می فهمی دلهره نسلی برای آزادی, دلشوره مادرانی در اندیشه فرزندانی که 30 روز است به خانه نیامده اند؟ توکجا می دانی خوابیدن در قبر به جای زندان و بعد, اعتراف کردن به هر چه بوده و نبوده؟ تو جز در فیلم های پلیسی – جنایی چه دیده ای از تجاوز در زندان و کشتن آدم ها در خفا؟

تو کجا و این همه دانستن و فهمیدن کجا؟ تو که مانند نسل من, شریعتی و سروش و پراکنده نویسی های چریک های فدایی را نخواندی؟ تو که ناچار نبودی به جای داستان کودکانه, حسنک کجایی برایت بخوانند و زار بزنی. تو که محبوب ترین قصه کودکی ات ماهی سیاه کوچولو نبوده. تو که عکس روی دیوار خانه ات پدر طالقانی نبوده و با آهنگ ریتم دار سرودهای مجاهدین رژه نرفته ای وقتی 4 سال بیشتر نداشتی. تو رمان های فهیمه رحیمی و الکساندر دوما خواندی. بچه تر هم که بودی مجموعه کتاب های حسنی را برایت خوانده اند. عکس دیوار اتاقت را به اصرار خودت انتخاب کردی و گلزار و مایکل به پشت در کمد و دیوارت چسباندی و با آهنگ های اندی و بلک کت رقصیدی.

تو کجا و این همه دانستن و فهمیدن کجا؟

اما اگر تو این همه را نمی دانی و نمی فهمی و چیزی سرت نمی شود از این همه, پس من به دنبال تو اینجا چه می کنم، در قطعه گمشده ای از بهشت زهرا؟ تو و ده ها نفر دیگر اینجا چه می کنید زیر خاک بی نشان این گوشه؟ تو و جوانانی که من هنوز کودک و نادانشان می دانم, بی مزار و بی مراسم چرا دفن شده اید؟ چرا مادران تان سر خاک تان مویه نمی کنند؟ چرا هیچ کس وقت به خواب رفتن تان, بالای سرتان حاضر نبود؟ چرا غریبه ها از پشت شیشه های قسال خانه نگاه کردند به تن برهنه شما وقتی می شستند جنازه تان را؟ اصلا تو و ده ها نوجوان و جوان دیگر این جا, واقعا در این گوشه بهشت زهرا خفته اید؟ یا شما هم داستانی پرداخته آشوب گران و براندازانید؟

نه, شما هم دروغید, این گوشه بهشت زهرا هم داستانی ساخته و پرداخته خیالات بنگاه های دروغ پراکنی است.

آخر تو کجا و این قطعه گم شده از بهشت زهرا کجا؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر