۱۳۸۸ اسفند ۱۳, پنجشنبه

مصدق مردی که شرق را بیدار کرد

مصدق مردی که شرق را بیدار کرد

بیاد چهل و سومین سال درگذشت دکتر محمد مصدق پیشوای مبارزات ملی ایران

خبر کوتاه بود : ” با کمال تاسف اطلاع یافتیم که آقای دکتر محمد مصدق سحرگاه امروز پنج شنبه در ساعت 5/4 بامداد 14/12/1345 در سن 87 سالگی در اتاق شماره 62 بیمارستان نجمیه تهران زندگی را بدرود گفت “

این همه آن چیزی بود که روز نامه های دیروز رژیم توتالیتر چهل و سه سال پیش پایان حیات مردی را اعلام کردند که هفتاد سال برای حیات خلق های در زنجیر استبداد و استعمار و استثمار و استحمار مبارزه کرد تا توانست حیاتی سر فراز به همه آنانی ببخشد که زندگی را در مرگ قاهر می دیدند و مرگ را در حیاتی مقهور مشاهده می کردند.

( امام علی نهج البلاغه : الموت فی حیاتکم المقهورین و الحیات فی موتکم القاهرین – مرگ در حیات مقهور است، آنچنانکه زندگی در مرگ قاهر ).

خبری ساده بود اما برای اعلام پایان حیاتی که به اندازه تمامی تاریخ بیداری خلقهای تاریخ مظلوم در عرصه مبارزات رهائیبخش خویش بر علیه قداره بندان زر و زور و تزویر – استعمار و استثمار و استبداد و استحمار عظمت داشت.

پایان حیات مردی بود که هفتاد سال موسی وار بر زندگی رفاه و لذت و طبقه و برخورداری در حمایت کاخ فرعونی خویش عصیان کرد و خود را آواره صحرای سینای تبعید و زندان و احمدآباد تاریخ و … کرد تا به همه آنانی که زندگی را در خوشوقتی بودن خویش برای همیشه تاریخ معنی می کنند فریادی گردد که : مردان! زنان! جوانان ! کارگران ! دهقانان ! زحمت کشان ! ای همه خلقهای دربند استعمار و استثمار و استبداد و استحمار تاریخ! ای شمائیکه به تاریخ معنی بخشیدید و به انسانیت جهت و به آزادی موضوع و به سوسیالیسم هدف و به آگاهی مضمون ! بدانید که حیات و خوشبختی شما آنزمانی است که تقدیرتان بدست خویش نوشته شود.

مصدق تک سوار یکه تاز سرزمین سوخته صفین امپریالیسم جهانخواری که دو جنگ بین الملل را به بهای قربانی کردن انسانیت در پای بت سرمایه و نظام کاپیتالیسم در بازار آشفته غرب و تاریخ مظلومیت خلقهای جهان سوم پشت سر گذاشته بود و با عربده هل من مزید دوباره مستانه خویش، تمامی هستی اقتصادی و سیاسی و فرهنگی خلقهای مستضعف تحت ستم را به چالش می کشید.

مصدق ابراهیم ادهمی که حریت را در رهائی می دید کرامت را در سرنوشت معنی می کرد و هویت را در فریاد نشان می داد.

مصدق بودای عصیانگر سرزمین خاموش و آرام و سوخته خلقهای محروم برگشته از جنگ بین الملل دوم بود که تمام بودنشان وجه المعامله یا وجه المصاله امپریالیستهای خونخوار پیروز برگشته از جنگ شده بود.

مصدق منادی دل شکسته و تنها و تبعید ی و زخم خورده از شمشیر زهر الود نهروان جهالت و حماقت و تحجر و جزمیت و تقلید و تکلیف و فقاهت و کور ی و سیاهی و پاسدار شب و گریزان از فجر روحانیت شیعه از کاشانی تا بروجردی از فدائیان اسلام نواب صفوی تا حزب برادران سید نورالدین شیرازی از تکفیر خمینی تا تمویه محمد تقی فلسفی بود.

مصدق مضروب و مجروح  از پای افتاده و به بستر خزیده سرزمین نخلستان بنی نجار بود که  از درد جمل نفاق و خیانت و خود فروشی و منفعت طلبی و گروه پرستی و خود محوری و حسد و کینه و خود خواهی و خود پرستی و سرسپردگی از حزب توده تا حزب زحمت کشان بقائی از حسین مکی تا خلیل ملکی سر در چاههای ینبع کرده و از درد در خویش بر خویش می نالید.

مصدق قتیل قرآنهای بر سر نیزه کرده عمرو عاص و معاویه  استبداد و دربار و توتالیتر و دسپاتیزم و اتوکراتیک و لمپنیسم و میلیتاریسم از شاه تا اشرف از رزم آرا تا نصیری از شعبان بی مخ تا طیب حاجی رضائی از سید ضیاء طباطبائی تا احمد قوام السلطنه بود.

مصدق آنچنانکه خود گفت ” من ایرانی و مسلمانم و بر علیه هرچه ایرانیت و اسلامیت را تهدید کند تا زنده هستم مبارزه می کنم “.

آرش کمانگیری بود که برای تعیین سرزمین شرافت و کرامت ایران و اسلام، تمامی بودن خود را در نبرد با استعمار پیر انگلیس و شرکت نفت انگلیس بکار گرفت تا مرز توران استعمار به درازی دادگاه لاهه و شورای امنیت از سرزمین ایران دور کند.

مصدق آنچنانکه خود می گفت ” تنها گناه من و گناه بسیار بزرگ من این استکه صنعت نفت ایران را ملی کردم و بساط استعمار و اعمال نفوذ سیاسی و اقتصادی عظیم ترین امپراطوری جهان را از این مملکت برچیدم “.

پرومته ای بود که برای رهائی خلقهای در زنجیر شرق از چنگ کرکسهای آدم خوار امپریالیسم جهانخوار غرب، خود را اسیر زنجیر خداوند قدرت زئوس کرد تا به بهای رنج خویش، رفاه و عزت و استقلال و اصلاحات و آزادی برای توده ها به ارمغان آورد.

مصدق آنچنانکه خود می گوید ” حیات من و مال و موجودیت من و امثال من در برابر حیات و استقلال و عظمت و سر فرازی میلیون ها ایرانی و نسل های متوالی این ملت کوچکترین ارزشی ندارد و از آنچه برایم پیش آمد هیچ تاسف ندارم و یقین دارم وظیفه تاریخی خود را تا سر حد امکان انجام داده ام .عمر من و شما و هر کس چند صباحی دیر یا زود به پایان میرسد ولی آنچه می ماند حیات و سر افرازی یک ملت مظلوم و ستمدیده است “. ( از دفاعیات مصدق در دادگاه استبداد محصول کودتای 28 مرداد 32 )

مسیح سرزمین زیتونی بود که در دادگاه سرزمین کنیسه در پای صلیب انتقام و استبداد و استعمار و استثمار برای رهائی و استقلال و آزادی و آگاهی و عزت و شرافت و کرامت خلقهای اسیر در زنجیر شرق و جهان سوم و ایران سرفراز فرمان به صلیب کشیدن خویش را و مصلوب شدن خود را به اصحاب استبدادگر و استعمارگر و استحمارگر و استثمارگر کنیسه صادر کرد تا همه خفتگان زمان را به بیداری و همه نشستگان زمین را به قیام و همه روشنفکران جهان را به نگاه و همه پوینده گان آزادی و استقلال و آگاهی خلقها را به صبر و حریت و همه سر سلسله جنبان مبارزه خلقها را به استقامت و صبر و تحمل فرا بخواند.

مصدق آنچنانکه خود می گفت ” من به تمام مقرراتی که حمایت از رنجبر می کند معتقدم .من غیر از حمایت از این طبقه مرامی ندارم و نمی خواهم که کارگری به نفع سرمایه دار بیچاره و زبون گردد. ایرانی خود بهترین کسی استکه که می تواند خانه خود را اداره نماید مشروط بر اینکه دیگران در امور او دخالت نکنند .یکی از مزایای دموکراسی آن است که مردم بتوانند آزادانه اظهار عقیده کنند. متاسفانه هریک از طبقات و صفوف مختلفه کشور را به جهاتی دعوت به سکوت می نمایند . از قبیل اینکه دانشجویان فقط درس بخوانند و در سیاست و سرنوشت خویش دخالت نکنند و کشاورزان فقط مشغول زراعت شوند و کاری به حکومت و سیاست و دولت نداشته باشند و کارگران در کارخانه ها کار کنند بی آنکه بدانند سرنوشت آنها بدست چه کسانی رقم می خورد و دست آوردهای آنها توسط چه کسانی غارت می شود و وکیلان در مجلس حرف ملت را نزنند و جار و جنجال که خواب آنها را آشفته می کند، ننمایند و احزاب سیاسی هم فقط افراد طرفدار آنها را وارد ادارات و حزب خود کنند تا فریاد مخالفی بوجود نیاید و گاهی برای اینکه مردم اغفال شوند و نگویند حزبی در مملکت نیست در یکی از موضوعاتی که در دانشکده ها درس می دهند و در روز نامه ها می نویسند سخنرانی کنند و صحنه سیاست ایران را برای آن دسته از مردمی که خادم اجنبی هستند قرق نموده تا آنها بتوانند روز را شب نشان دهند و شب را روز، دوست را دشمن کنند و دشمن را دوست“.

سبطی عاصی بر قبطیان سیاست و اقتصاد و مذهب که همه چیز را برای ربوبیت و الوهیت و ملوکیت بر ناس به بازی می گیرند از زور و سر نیزه تا منبر و کتاب و کلاس و مذهب و از شور عوام تا جهل خواص و از گوساله زرین تا حلقوم مناره های معبد و از ساحری صدا و سیما تا خیمه شب بازیهای مجلس ریا و تزویر و از جعل حقیقت تا نفی صداقت و … همه بکار می گیرند تا ابوذر را در ربذه خاموش کنند و حسین را در کربلا ذبح شرعی نمایند و توده ها با زنجیر فقاهت به بندگی جهالت بکشانند حجر را در مرج العذار به تیغ فقاهت سر ببرند و کعب الحبار یهودی را مفسر قران و مبلغ فقاهت بکنند دجال یک چشمی بر سرنوشت توده ها حاکم کنند سبطیان در نیل قبطیان غرق نمایند و ابراهیم در پای بعل خدای جهالت و حماقت در آتش کهریزک نمرود، زنده زنده بسوزانند. آتشکده خاموش خرین فارس را بنام دفاع از عاشوا و ولایت دوباره برپا سازند تا آتشکده لرزان رو به افول ولایت مطلقه فقاهت آذر گشسب آذربایجان را جانی دو باره بخشند و آنچنان بر آتش استثمار نظام سرمایه داری آتشکده زرین مهر سبزوار بدمند تا توده های زحمت کش در بند قارون اجازه به فرعون اندیشدن را از خیال خود دور کنند و جز به سفره خالی از طعام خویش به چیز دیگری نیاندیشند.

مصدق آنچنانکه خود می گوید ” از نظر من اجنبی، اجنبی است شمال و جنوب فرق نمی کند و موازنه بین آنها یگانه راه نجات ما است و در سایه این سیاست، ما می توانیم تمامی خواسته های معنوی و مادی خودمان را که مانند یک ملت مستقل مستحق آن هستیم بر آنها تحمیل نمائیم “.

خروس بی محلی بود که در تاریکی خاموش غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ ( که تیغ استبدادگر فقاهت به فتوای استحمارگر شریعت و ستون استثمارگر معیشت فتوای شوم بودن فریاد آن خروس بی محل و حلال بودن ریختن خونش و آبرویش و نانش و نامش و هویتش و … با تیغ فقاهت صادر کرده بود ) پیام مطلع الفجر می داد که:

أَلَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ – سوره هود آیه 81 – آیا فجر توده ها نزدیک نیست.

وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ – سوره الشعراء – آیه 227 – و بزودی خواهند دانست آنهائی که بر توده ها ستم کرده اند چه بازگشتگاهی باز خواهند گشت.

ملولان همه رفتند در خانه ببندید  /  بران عقل ملولانه همه جمع بخندید

بمعراج برایید چو از آل رسولید  /  رخ ماه ببوسید چو بر بام بلندید

چو اوماه شکافید شما ابر چرایید  /  چو او چست و ظریفست شما چون هلپندید

ملولان بچه رفتید که مردانه در این ره  /  چو فرهاد و چو شداد دمی کوه نکندید

چو مه روی نباشید زمه روی متابید  /  چو رنجور نباشید سر خویش مبندید

چنان گشت و چنین گشت چنان راست نیاید  /  مدانید که چونید مدانید که چندید

چو آن چشمه بدیدید چرا آب نگشتید  /  چو ان خویش بدید یت چرا خویش پسندید

چو در کان نباتید ترش روی چرائید  /  چو در آب حیاتید چرا خشک و نژندید

چنین بر مستیزید زدولت مگر یزید  /  چه امکان گریزست که در دام کمندید

گرفتار کمندید کزو هیچ امان نیست  /  مپیچید مپیچید بر استیزه مرندید

چو پروانه جانباز بسائید برین شمع  /  چه موقوف رفیقید چه وابسته پندید

از این شمع بسوزید دل و جان بفروزید  /  تن تازه بپوشید چو این کهنه فکندید

ز روباه چه ترسید شما شیر نژادید  /  خر لنگ چرایید چو از پشت سمندید

همان یار بیاید در دولت بگشاید  /  که ان یار کلیدست شما جمله کلندید

خموشید که گفتار فرو خورد شما را  /  خریدار چو طوطیست شما شکر و قندید

( دیوان شمس صفحه 270غزل شماره 638 )

سلام بر مصدق منادی آزادی و دمکراسی

سلام بر مصدق پیشوای نهضت مقاومت ملی ایران

سلام بر مصدق بیدار کننده مشرق زمین

سلام بر مصدق سر سلسله الجنبان مبارزه رهائیبخش خلقهای جهان در قرن بیستم

سلام بر مصدق وجدان آگاه زمان

سلام بر مصدق عدالت مظلوم

سلام بر مصدق آگاهی مصلوب

سلام بر مصدق انسانیت مهجور

سلام بر مصدق عاصی بر غاصب

سلام بر مصدق حقیقت همیشه زنده خلقهای محروم تاریخ

سلام بر مصدق آشوبگر سرزمین امن غارتگران نفت جهانی

سلام بر مصدق خادم سرزمین آزادی خلقها

ارسال شده در جنبشهادیدگاه‌ها خاموش

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر