۱۳۸۹ آبان ۱۶, یکشنبه

آن چه رژیم با ما کرد و آن چه ما باید با رژیم کنیم

تصور این که بتوان بر رژیمی که تمامی اخلاقیات را در طول نزدیک به 32 سال زیر پا گذاشته است بدون پایبندی به اخلاق غلبه کرد تصوری نادرست است. جمهوری اسلامی یک دیکتاتوری متداول و معمول نیست که بخواهد به سلب آزادی های سیاسی اکتفاء کند. این رژیم، دشمن آزادی های سیاسی، اجتماعی، مدنی، فرهنگی و حتی ابتکارات اقتصادی و علمی است. با علوم اجتماعی دشمنی دارد و رشته های دانشگاهی را تعطیل می کند و در پاسخ هر اعتراضی آدم می کشد. این رژیم با فرهنگ و تاریخ و حتی محیط زیست ایران دشمن است و آنها را به طور فکر شده و برنامه ریزی شده از بین می برد. اما در ورای همه این ها، رژیمی است که به انسانیت و اخلاق جامعه ایرانی پرداخته است و تصمیم دارد آنها را به طور بنیادین از میان برد.
جمهوری اسلامی و طراحانی که از چند سال قبل از انقلاب محتوای آن را طراحی کردند می دانستند که برای پیشبرد مقاصد خویش باید به پست ترین و عقب مانده ترین لایه های جامعه مراجعه کنند و با بهره برداری از دو عنصر فریب و زور در آنان جهل و احساسات مذهبی و عاطفی توده ها را مورد استفاده قرار دهند. و چنین کردند. نبود روشنگر در درون جامعه ی ایرانی در نیمه ی اول دهه ی پنجاه خورشیدی سبب شد که این طرح، در نیمه ی دوم این دهه، با موفقیت اجرا شود. بدیهی است که آن زمان ما جانباخته و چریک زیاد داشتیم اما روشنگر و روشنفکر اندک. جامعه با باور این که می تواند با یک تغییر سیاسی روزگار بهتری از حیث مادی و یا غیرمادی فراهم کند سرنوشت خویش را به کسانی سپرد که می دانستند برای تهی کردن جامعه از ارزش های انسانی، مانند شرافت، کرامت، همنوع دوستی و شجاعت، چگونه باید رفتار کنند.
در حالی که اسدلله لاجوردی و حبیب الله عسگراولادی - هردو تازه مسلمان - در زندان های ما یک نسل انسان پاک و صدیق را هزار هزار اعدام می کردند تا نیروهای مقاوم جامعه را از میان برده باشند، همین باند در بازار و نهادهای اقتصادی در حال سازماندهی فقر بودند تا بازتولید نیروهای مقاوم در جامعه ی ایرانی را نیز ناممکن کنند و دهه ها کشور را زیر سیطره ی خویش نگه دارند. متحد تاریخی آنان، روحانیت، در کنارشان بود. با تمام دشمنی تاریخی اش با نوآوری علمی و تحول دمکراتیک و تمام آز و طمع و شهوت رانی سرکوب شده در وجودش، که در طول سده ها، به عقده ای تاریخی میان آخوندها تبدیل شده بود. این دو محور نیاز داشتند به بازوی اجرایی، به آدمکش و شکنجه گر و سرکوبگر. نیروهای مادون طبقاتی که رژیم شاه تحویل جامعه ی ایرانی داده بود و نیز قشرهای و لایه های سنتی و در نهایت روستایی های در جهل نگه داشته شده بدنه ی دستگاه مرگ و سرکوب را تشکیل دادند. مثلث فقر، جهل و زور شکل گرفت. جنگ به عنوان نعمت الهی آمد و اجازه داد یک میلیون نیروی انسانی مفید دیگر را نیز از میان ببرند.
در سایه ی یک یورش تاریخی برنامه ریزی شده به ایران و ایرانی، دشمنان خارجی ملت ایران با همدستی دشمنان داخلی مردم ایران توانستند سرنوشت ما را به دست بگیرند. در طول سی و دو سال، بیش از یک صد هزار نفر را به جرم سیاسی کشتند، چند میلیون نفر را به مرگ های غیر طبیعی کشتند، بزرگترین آمار اعتیاد در جهان را به ایران تحمیل کردند، ارزانترین مواد مخدر در جهان را به مردم هدیه کردند، بالاترین میزان روان پریش به تناسب جمعیت خود را در جهان برای مردم ایران به وجود آوردند، فقیرترین ملت جهان به تناسب ثروت در اختیار یک کشور را به وجود آوردند، بالاترین آمار جرم و جنایت و تن فروشی و کودکان خیابانی را به تناسب جمعیت خویش پدید آوردند و 80 درصد جامعه ی ایرانی، یعنی نزدیک به 50 میلیون انسان را، به زیر خط فقر کشیدند، آلوده ترین هوای جهان را برای پایتخت آن و 12 میلیونی ساکنان آن تدارک دیدند؛ سهمگین ترین ضربه را در تاریخ ایران به محیط زیست وارد کردند، بیشترین ثروت را در تمام طول تاریخ از کشور خارج کردند، 10 میلیون ایران را زیر خط فقر مطلق – درآمد زیر 2 دلار- قرار دادند، بالاترین آمار جرم و جنایت را در طول تاریخ اجتماعی ایران برای مردم پدید آوردند، بیشترین آمار طلاق و از هم پاشیدگی خانواده و جوانان مجرد ناتوان از ازدواج را ارائه دادند. بیشترین میزان خفقان و سرکوب را به تناسب پتانسیل رشد فکری و فرهنگی و سیاسی و اجتماعی جامعه به آن اعمال کردند و میزان گسترش خرافه و جهل مذهبی را به نسبت میزان ابزارهای روشنگری و آگاه سازی موجود در تاریخ ایران به جامعه تحمیل کردند و در نهایت، بیش از هر حکومت دیگری حقوق و ثروت ها و سرزمین های ایران را به خارجی واگذار کردند و در نهایت ایران را در آستانه ی بزرگترین خطری که می تواند آن را نابود سازد، یعنی جنگ اتمی و نابودساز، زلزله های نابودساز و نیز قوم گرایی و تجزیه ی ایران... قرار دادند.
به آسیب روانی و اخلاقی و ارزشی بنیادین که قابل آمار نیست اشاره نکنیم. به تهی شدن انسان ایرانی در حد میلیونی از اخلاق و ارزش و فرهنگ خود. با یک چنین کارنامه ای می بینیم که هنوز میلیون ها ایرانی با اشتباه گرفتن زنده بودن به جای زندگی به روزمره گی خود دچار هستند، کم یا بیش ناراضیند اما نه توان، نه شجاعت و نه آگاهی کافی دارند که بخواهند برای تغییر این شرایط کار خاصی کنند. می ماند آن اقلیتی که آگاهند، شجاعت دارند و می خواهند کاری کنند. این اقلیت چند درصد از جامعه را تشکیل می دهد؟ آماری در دست نیست. حدس است و گمان. اما برای پیروزی بر رژیمی که بنیادهای جامعه را سست کرده و اینک سرانجام و پس از سی و دوسال دشمنی و جنگ با ملت ایران، خود نیز بنیادش سست شده است نیاز به میلیون ها نفر نیست. نیاز است به اندکی که بتوانند سه ویژگی را تامین کنند: با هم کار جمعی کنند، برنامه داشته باشند و در مسیر اجرای برنامه ی خود سازماندهی و انضباط داشته باشند. همین سه خصلت برای پایین کشیدن رژیم توسط همین اقلیتی که هنوز در جامعه ی ایرانی وجود دارد کافی است. وظیفه ی ماست که با کنار گذاشتن کلیشه ها و تکرارهای بی سرانجام با دیدی تازه و روش های خلاقانه در مسیر سازماندهی این اقلیت شاید یک درصدی با توجه و تکیه به سه خصلت بالا- کار مشترک، برنامه و انضباط- بکوشیم و مطمئن باشیم که اگر این سه ویژگی باشد، پیروزی هم خواهد آمد.
http://www.didgah.net/maghalehMatnKamel.php?id=23276

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر