نامه سرگشاده به مهندس موسوی
By خیرخواهآقای موسوی
آنچه میخوانید نامه ای از سر درد و خون دل است .دلم میخواهد کمی با شما درددل کنم . شما از بعد از انتخابات به به و چه چه گو زیاد دارید در نتیجه لازم ندارید که من هم به صف به به گویان و چه چه گویان شما بپیوندم و تا انتقادی از شما شنیدم انگشت بر دهان بگذارم و بگویم هیس و در این شرایط نباید تفرقه انداخت و غیره . و لابد چون طرفدار دموکراسی هستید میدانید که دوست خیرخواهی که اشکالات را بازگو میکند از بادمجان دور قاب چین به به گو که هرگز اشکال شما را نمیگوید صد بار بهتر است .
آقای موسوی من مثل این جوانهایی نیستم که دوران شما را ندیده اند . من زمان انقلاب دانشجو بودم و از سالهای سیاه دهه شصت عبور کرده ام . بر منهم مانند همه روشنفکران این مملکت آن سالها بسیار سخت گذشت . به جرات میگویم که در تاریخ صد ساله اخیر ایران هرگز دهه ای چنین سیاه و تلخ از سر این ملت نگذشته است . هیچوقت یادم نمیرود در ماههای خونین و تیره بعد از خرداد شصت که سازمان مجاهدین به خیال خود قیام کرد و سرکوب شد چقدر بچه های بیگناه مردم تیرباران شدند . چه دوران سیاهی بود. شما یادتان هست یا آنقدر مشغول “نخست وزیری” بودید که این امور کوچک و بی اهمیت برایتان ارزشی نداشت که یادتان بماند “؟ من آن روزها شروع کردم تعداد تیرباران شدگان را هر روز از روزنامه در بیاورم و یادداشت کنم . یادم است بعد از چند هفته وقتی به رقم نزدیک به سه هزار رسیدم دست کشیدم چون دیگر توان نداشتم . نمیتوانستم آن همه سیاهی و بیرحمی و کینه توزی را تحمل کنم . نمیتوانستم هر روز در روزنامه بخوانم که بچه های دوازده سیزده ساله مردم فقط به خاطر آنکه یک روزنامه مجاهد از دستشان گرفته شده تیرباران شده اند . نمیتوانستم بخوانم که خلخالی جلاد بیرحم انقلاب با افتخار تعریف کند که نزدیک خانه اش در قم یک جوان 15 ساله را با روزنامه مجاهد دیده بود و همانجا از ماشین پیاده شده بود و اسلحه را از دست پاسدارهایش گرفته بود و به دست خود وسط خیابان آن بچه بیگناه را کشته بود . بس بود. آن رقم سه هزار یادم نمیرود که نمیرود . بعد که جنگ شروع شد و دیوانگیهای زمان جنگ . بچه های بیگناه روستایی را بدون هیچ تعلیم و با دادن کلید بهشت پیاده فرستادید روی مینها و جلوی گلوله های تانکهای عراقی . یادتان هست چقدر از این بچه های مردم کشته شدند؟ شما شاید یادتان نباشد ولی من یادم نرفته . هر روز در روزنامه میخواندیم . هر بار حمله جدیدی برای تصرف عراق شروع میشد من عزا میگرفتم چون میدانستم این بچه های بیگناه خیل خیل کشته میشوند و کسی ککش نمیگزد چون “شهید ” شده اند و در آن دنیا با حور و غلمان مشغولند . آدمهای بی عرضه و بیسوادی مثل رضایی را کردید فرمانده کل سپاه ، آدمی که اصلا تعلیمات ارتشی نداشت شد فرمانده کل قوا و مسئول مستقیم جنگ . صدام بارها درخواست عفو کرد ولی امام خمینی که هوس تصرف عراق به سرش زده بود کوتاه نمی آمد که نمی آمد و با لجبازی بی دلیل خود نزدیک به یک ملیون آدم را به کشتن داد و سرانجام فقط با فشار آمریکا و وقتی کشور به پرتگاه نابودی نزدیک میشد تسلیم شد و جام زهر را سر کشید . آنوقت یادتان می آید که در زندانها به جان زندانیان افتادند و به دستور همین امام که شما ما را به تبعیت از رهنمودهایشان دعوت میکنید ، و آرزوی بازگشت به دوران ایشان را دارید ، در عرض چند هفته هزاران زندانی را قتل عام کردند . آنچنان آدم کشتند که حتی هیتلر و استالین هم در بحبوحه جنگ عظیم جهانی این همه آدم را در این مدت کوتاه نکشته بودند . آیا یادتان می آید که شما آن موقع نخست وزیر بودید و در دولت شما چنین جنایت مخوفی رخ داد و تعداد زیادی از روشنفکران این مملکت در زندانهای زیر فرمان شما قتل عام شدند ؟ هیچ یادم نمیرود که با پدرپیر دوتا از این جوانان آشنا بودم که یک پسرش قبل از انقلاب در زندان شاه کشته شده بود و دو پسر دیگرش در زندان شما بودند و در عرض دو هفته هر دو پسرش در زندان اوین به دست جلادان زیر فرمان شما اعدام شدند . یادم نمیرود این آدم چه شد . از بین همه شما، همه شما رهبران ، فقط منتظری آن اندازه شرافت داشت که عطای ریاست را به لقایش ببخشد و به خاطر حمایت از این بیگناهان در مقابل این امام خونخوار قد علم کند و بهای آن را هم بد جور پرداخت . ولی آقای موسوی ، شما چه کردید ؟ آیا لب از لب تکان دادید؟ آیا اعتراض کردید؟ یک روز ، آری یک روز ، شما و کروبی و دیگران باید به این مردم حساب پس دهید که در آن ده سال شما چه کار میکردید . همه مردم این کشور جوانهای زیر سی سال نیستند که آن دوران یادشان نباشد . من و او و دیگران هم هستیم که آن دوران را از سر گذرانده ایم و خوب یادمان هست که چه بر سر مملکت رفت . ضربه ای که شما و دوستانتان در آن دهه بر پیکر این مملکت زدید جبران شدنی نیست . روسیه دیگر هرگز بعد از ضربات دوران استالین روسیه سابق نشد و من میدانم و حس میکنم که ایران من هم بعد از ضربه دهه شصت دیگر آن ایران سابق نخواهد شد و صد سال لازم است تا از زیر آن ضربه قد علم کند .
آنوقت شما برای نسل من از بازگشت به دوران خمینی و جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم و نه یک کلمه بیش دم میزنید؟؟؟ آیا من و دیگران هرگز حاضر خواهیم شد به آن دهه تاریک بازگردیم ؟؟ حتی همین نسل جوان هم با اینکه آن دوران را ندیده اند ولی هرگز حاضر نیستند شما و دیگران آنها را به عقب هل دهید . آنها رو به جلو دارند نه به عقب .
آقای موسوی حرف از این چیزها گذشته . قبول کنید که کل نظام دیگر زیر سوال رفته . چرا نمیخواهید این حقیقت را بپذیرید. بله ، سخت است ، امثال شما برای برقرار کردن این نظام سیاه دیکتاتوری خیلی زحمت کشیدید و حالا همان نظام به سراغ خودتان آمده و مثل همه انقلابها بچه های خودش را میخورد . وقتی یک فرانکشتین میسازید باید انتظار داشته باشید که روزی سرانجام آن فرانکشتین به سراغ خودتان هم بیاید .
اما، بگذریم . حالا که به لطف این انتخابات ، ناخواسته رهبر این جنبش شده اید ، فرصتی طلایی و نهایی به شما داده شده که گناهان گذشته خود را بشویید . دیگر از دعوت به بازگشت به عصر سیاه خمینی دست بکشید . یک تکان به خود بدهید و به جلو نگاه کنید نه به عقب . میدانم که در سن شما این کار سخت است ولی باور کنید کسانی بوده اند که توانسته اند چنین کنند .
آقای موسوی ، درست است که دم از شبکه های اجتماعی میزنید که از مسئولیت خود بکاهید و خود را کنار بکشید ولی دیگر دیر شده است . این مردم رهبری این جنبش را در دست شما گذاشته اند و شما در برابر تاریخ آینده این سرزمین مسئول هستید نه در برابر امام خمینی و دهه شصت . شما در برابر این بچه های جوان مسئول هستید . نظام را ول کنید . به فکر مردم باشید . به جای اینکه سالی ماهی یک اعلامیه دهید و فکر کنید کار درست میشود شما باید جلودار جنبش باشید . شما باید خیلی فعالتر باشید . یک رهبر انقلابی روز و شب با مردم در تماس است و چله نشینی نمیکند . به خمینی خودتان نگاه کنید که چطور هر روز با مردم درتماس بود. همین حالا به زلایا در هندوراس نگاه کنید که با اینکه کودتاچیان از کشور بیرونش کردند با عبور از کوه و جنگل به پایتخت برگشته تا در کنار مردمش باشد و روز و شب با آنها و جهان در تماس است .
در خانه خود مخفی نشوید و از شبکه های اجتماعی اینترنتی دم نزنید . شبکه بد نیست و بدنه جنبش به این شبکه احتیاج دارد ولی شبکه بدون سر و رهبری نمیشود و در حکم شیر بی یال و دم و اشکم است . مثل بدنی است که شبکه اعصاب قوی دارد ولی مغزش از کار افتاده . هر چه هم شبکه اعصاب قوی باشد بدون هدایت مغز کاری نمیتواند بکند . ما به رهبری احتیاج داریم . این کودک نوپای انقلاب هنوز جوانتر از آن است که بدون رهبری بتواند روی پای خود بایستد . یعنی در واقع رهبران نسل شما آنچنان دماری از تمام گروههای مخالف در آوردند در دوران زمامداریشان که دیگر کسی نمانده غیر از خود شما که این بچه نوزاد را رهبری کند وگرنه معطل شما نمیشدیم . رهبران واقعی یا در زندانها قتل عام شدند یا از کشور فراری شدند و بیرون از کشور بودن در حکم ناشناخته بودن بر مردم داخل ایران است . مردم در داخل ایران فقط شما و کروبی و چند نفر دیگر را میشناسند و فعلا رهبری را در دستان شما گذاشته اند . نگذارید این فرصت از دست برود . به جای اینکه صم و بکم باشید و دو هفته بعد از تظاهرات شکوهمند و شجاعانه مردم در روز قدس اعلامیه دهید بیرون بیایید ، همراه مردم شوید ، هر روز با آنها در تماس باشید ، کابینه خود را تشکیل دهید و از مردم بخواهید از این کابینه تبعیت کنند نه از کابینه دولت کودتا ، رادیو و ماهواره راه بیندازید تا با مردم در تماس مستقیم باشید ، … آقای موسوی خیلی کارها میشد کرد در این چهار ماه ولی شما ساکت ماندید و فقط قناعت به این کردید که هر چند هفته یکبار یکی دو کلمه اعلامیه دهید و اعلامیه هایتان هم همه دعوت به “بازگشت” به عصر طلایی خمینی بود نه هدایت به جلو .
آقای موسوی این جنبش منتظر شماست . شما به این جوانها مدیونید. همینکه هنوز در زندان نیستید به خاطر این جوانهاست که حکومت را آنچنان ترسانده اند که جرات نکرده به شما دست بزند وگرنه فکر میکنید امثال خونخوارانی که الان در راس سپاه و بسیج هستند به کسی رحم میکنند؟
آقای موسوی، دین خود را به این مردم ادا کنید . وظیفه تاریخی خود را ایفا کنید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر