کلمه: محمد نوريزاد نهمين نامهی خود را خطاب به آيتالله خامنهای منتشر کرد. اين جهادگر و نويسنده منتقد حاکميت فعلي، در مصاحبه اخيرش با کلمه، به اين نامه اشاره کرده و گفته بود که فايل صوتی آن را نيز با صدای خودش آماده کرده است و به زودی منتشر خواهد کرد.
آقای نوريزاد در مصاحبه مذکور درباره فسادهای اخيرا فاششده دولت و جريان حاکم گفته بود: «اگر رهبر ما خود شخصا به دستگاههای نظارتی اجازه واکاوی در چندوچون پولی دستگاههای تحت امر مستقيمش را می داد و از آنها می خواست مرتب به مردم گزارش بدهند، ديگران اينگونه در روبيدن اموال عمومی مردم حريص نمی شدند.»
او اکنون در نهمين نامهاش به رهبري، به فيلمی اشاره کرده که به طور محرمانه در حال ساخت آن برای ارائه به مقام رهبری بوده است؛ فيلمی درباره آنچه در زندان و بازجوييها بر او گذشته است. وی از يورش ماموران سپاه به منزلش و ربودن تجهيزات و فيلم های ضبط شده به اين منظور خبر داده ئ با بيان اينکه ”آنان اما مرا به قدر خود خام و ناپخته انگاشتند و ندانستند آنچه از من ربوده اند، تمامی فيلم های گرفته شده نيست و من نسخه ی بسيار کاملی از آن را با خود دارم“ وعده داده است که فيلم مورد اشاره را تکميل خواهد کرد و برای آيتالله خامنهای خواهد فرستاد.
آقای نوريزاد که در مصاحبه امروزش با کلمه گفته بود «دزد هموست که ما او را به نگاهبانی گمارده ايم» در نهمين نامهاش به رهبری هم به صراحت نوشته است: «متاسفانه در اين روزها، ما از شجاعتِ رهبرمان سراغی نمی بينيم. و آن سوتر، گاه ملاحظاتی را از وی دريافت می کنيم که شجاعتِ وی را به مخاطره و به حاشيه می رانند. آيا اين جابجايی شجاعت و ملاحظه را به کياست و درايت و درستيِ تشخيصِ وی ربط دهيم؟ يا که نه، اين کهنسالی است که عارضه های خاصِ خود را برکشيده و بر زبان و قلمِ رهبرِ شجاعِ ما نشانده است؟ به گونه ای که او اکنون، نمی تواند دستور بازداشت و محاکمه ی دزدان صاحب نام داخل دولت را صادرکند. بلکه از آن سوي، راهِ دستگاهِ نيم بند قضا را نيز بر محاکمه ی آنان می بندد.»
متن نهمين نامه نوريزاد به رهبری بدين شرح است:
به نام خدايی که پير نمی شود
سلام به محضر رهبر جمهوری اسلامی ايران حضرت آيت الله خامنه ای
۱ � نامه ی نهم مرا در اين ثانيه های بی بازگشت، آينه ای تصور کنيد که قرار است تصوير صادقانه ای از جمال جميل شما را باز بتاباند. بياييد و بجای نگاه به آينه های متعارف، خود را در آبگينه ی صاف وصيقلينِ اين نوشته ی من تماشا کنيد. مگرنه اين که: ”مومن، آينه ی برادرخويش است“؟ اطمينان دارم از اين که من دراين مقال، پای از گليم فرزندی بِدر برده و خود را تا مرتبه ی برادری بالا کشانده ام، آزرده خاطر نمی شويد. چرا که من نيز پای به وادی کهنسالی نهاده ام. و شما نيک می دانيد که کهنسالي، ورطه ی خاموشِ خوف و رجاست.
۲ � در کهنسالي، يک پای لرزان آدمی در گور است و پای ديگر او در دنيا. در کهنسالي، افق روبرو در دسترس است، و گذشته، با هر فراز و فرودش در پس و پشت. اين کهنسالی است که از يک سوی به آرامش می انجامد و از ديگرسوی به بی قراری. و در اين ميان، و ولع و سراسيمگی و چنگ اندازی به باقيِ عمر، فرصتی برای جولان پيدا کنند، فرد کهنسال را به پيچ و تابی در می اندازند که هزار جوان ماجراجوی جويای نام نيز به گردِ پايِ هياهوی او نمی رسند.
۳ � من هميشه در خيال، کهنساليِ شما را با آرامشِ اقيانوس گونِ بزرگانی چون گاندی و نلسون ماندلا می آميختم. شما را می ديدم که بر سرير بلندِ آرامش و تدبير و فهم و کرامت آرميده ايد و ايرانيان از انوار انسانيِ شما ارتزاق می کنند. هرگز تصور نمی کردم اين ايامِ عمرِ شما با توفانی از تندی و تنش و پراکندنِ مردمان همراه باشد. آينه ی من می گويد اين روزهای کهنسالی شما، هرگز برازنده ی جايگاهِ رهبريِ شما نبوده و نيست. ای عزيز، شما برای کدام باقيِ عمر، و برای دست بردن به کدام برازندگي، دست به ترسيم توفانی ترين مقطعِ عمرِ خويش برده ايد؟ جامعه ی دريده و از هم گسسته ی امروز ما، آيا همان است که آرزويش را می داشته ايد؟ جامعه ای که توفان درونش در زنجير است و ما هر روز به پای اين سرزمينِ سر خورده اما توفاني، زنجير تازه می بنديم!؟
رهبر گرامي،
۴ � آيا دوست داريد در آينه ی خيالين من، به يک جامعه ی آرمانی بنگريد؟ جامعه ای که اگر در او چشم واکنيد، خود را در آغوش آرزوهای ايمانيِ خود خواهيد يافت؟ من از طريق همين نوشته، و به يک شرط، تنها به يک شرط، شما را در متن آينده ای قرار می دهم که از زيبايی سرشار است. آينده ای که در آن، مردمان ايران سرفرازند و دوست دار اهل بيت و نماز شب خوان و اهل راز و نياز و پاک و دوست داشتنی و عزيز و خلاق و مبتکر و سرآمد و آبرودار و قوی و قرآن خوان و قرآن فهم و مجاهد و غيور و اسوه و پيشتاز و در اوجِ اقتدار و در اوجِ داد و دانش و مهر! ما مگر برای دستيابی به حداقل هايی از يک چنين افقِ انسانی و ايمانی انقلاب نکرده بوديم؟ پس من به يک شرط، شما و مردم ايران و اهاليِ جهان را نه به تماشا، که به زندگی در متنِ اين آرمانشهر شريف و شايسته می برم و بر بلندای آسمانيِ آن می نشانم. همانجايی که شما بر سرير رهبری و شايستگی های بی بديل آن آرميده ايد و از تماشای مردم موفق و خالص و خدايی ايران و جهان احساس خوشايندی را تناول می فرماييد. شايد بپرسيد آن شرط چيست؟ می گويم: من تنها با عملی شدن يک شرطِ کوچک، مردم ايران را از اعماقِ افسردگی و ورشکستگی و سرشکستگی برمی کشم و در آغوش آن آرمانشهر شورانگيز فرود می آورم. چه شرطي؟ شرط من اين است: ”کشتن يک بی گناه“. بله، به همين سادگی! ما و شما دور از چشم ديگران يک بی گناه را می کشيم، يا اگر نمی کشيم بی دليل زير گوش يک رهگذر می زنيم تا به محض جاری شدنِ اين ظلم مختصر، آن افق غليظ شيعی پيش روی ما و شما واگشوده شود. شما آيا اين شرطِ کوچکِ مرا می پذيريد؟
۵ � زبانم لال اگر که تصور کنم شما به پذيرش اين شرطِ ناپسند اشتياق داريد. هرگز! چرا که اميرمؤمنان علی عليه السلام دست يابی به تماميِ اين افق را به شرطِ بيرون کشيدن رانِ ملخی از دهانِ موری پس می راند. شوربختانه رهبر گرامي، ما در اين سالهای پس از انقلاب، بی گناهان بسياری را نه برای دستيابی به آن افق مبارک، که برای باقی ماندن خودمان در مصدر و مسندِ قدرت کشته ايم. و بسياری را بی دليل به زندان و دخمه های تنگ نظری خويش در انداخته ايم. آيا صدای مرا می شنويد؟ ما بی گناهان را کشته ايم. آری بی گناهان را کشته ايم. و بی گناهان بسياری را آواره و زندانی و غارت کرده ايم. و شوربختانه تر، به هيچ يک از آن درخشندگی ها که دست نيافته ايم، در غرقابی از تعفنِ دروغ و دزدی و بداخلاقی گرفتار آمده ايم. اين همان چيزی است که آينه ی بی ريايِ من در اين باريکه راهِ کهنسالي، نشان شما می دهد.
رهبر گرامي،
۶ � ما به اميد رسيدن به وعده ها و آرزوهای انقلاب، مردم خود را زده ايم و کشته ايم و غارتشان کرده ايم و به تلخ ترين وجه ممکن، آنان را به آوارگی در ساير کشورها ناچار ساخته ايم و عرصه را بر شهروندان خود تنگ گرفته ايم و در مقابل، عرصه های بهره مندی خود و خويشان خود را فراخ و فراخ تر ساخته ايم. قبول می فرماييد که در سخنان اين روزهای خود، هرچه بر اميد و پيشرفت و شکوفايی و دست يابی به بند بندِ سندِ سستِ ”چشم انداز“ اصرار ورزيم، بذر سخن در باد افشانده ايم. چرا که همه ی ما به چشم خود ديده و می بينيم: در جهان فهم، نام جمهوری اسلامی ايران جزو تحقيرشدگان و فرودستان رقم خورده است و کسی ما را به بازی نمی گيرد و به دوستی نمی پسندد. انقلاب ما بسيار زود پير شد و قامتش خميد. در اين پيرِ فرسوده، هيچ نشاطی و اميدِ نشاطی نيست. اين است تصوير کهنسالی ما و شما در آيينه ی واقع نمای من.
۷ � من شخصاً از ميان همه ی صفاتِ خوب شما، شجاعتِ شما را بيشتر می ستودم. الحق شما رهبر شجاعی بوده و هستيد. منتها اين شجاعت به مرور روی به پرخاش بُرد. و در پرخاش جلوه کرد و در پرخاش نيز خانه کرد. در اين اواخر، بيشترين مخاطب پرخاش های جناب شما نه آمريکا و اسراييل و دزدان و نابکاران، که مردم معترض خودتان بوده است. و حال آنکه شجاعت، نه در لفظ، که بيشتر در عمل سر برمی کشد. گاه پوزش خواهی از مردم به خاطر رواج يک خطا، به شجاعتی افزون تر از رستم گونگی نيازمند است. متاسفانه در اين روزها، ما از شجاعتِ رهبرمان سراغی نمی بينيم. و آن سوتر، گاه ملاحظاتی را از وی دريافت می کنيم که شجاعتِ وی را به مخاطره و به حاشيه می رانند. آيا اين جابجايی شجاعت و ملاحظه را به کياست و درايت و درستيِ تشخيصِ وی ربط دهيم؟ يا که نه، اين کهنسالی است که عارضه های خاصِ خود را برکشيده و بر زبان و قلمِ رهبرِ شجاعِ ما نشانده است؟ به گونه ای که او اکنون، نمی تواند دستور بازداشت و محاکمه ی دزدان صاحب نام داخل دولت را صادرکند. بلکه از آن سوي، راهِ دستگاهِ نيم بند قضا را نيز بر محاکمه ی آنان می بندد.
۸ � يک روز بازجوی فحاشی که دستِ بزنش هميشه بالا بود در زندان رو به من گفت: تو آدم مذبذبی هستی. که يا اهل افراطی يا تفريط. به وی گفتم: اتفاقا پايداری بر بنيان های يک رويه ی غلط و تاييد مکرر و بی دليلِ آن، نشانه ی اضمحلالِ فکری من و شماست. باز به وی گفتم: آيا سخن رهبرمان خامنه ای را به ياد داری که يک روز در وسعتی ازناچاری می فرمايند: ”هيچکس برای من هاشمی (رفسنجانی) نمی شود“، و روزی ديگر آنچنان خاکستری از ارعاب و تحقير بر او و بر سر خاندان او می افشانند که نمونه اش را مگر در حکايت های عهد قجری بشود سراغ گرفت؟ افراط و تفريط اين است. نه آنکه نوری زاد ديروز می گفت: من فدايی رهبر و نظامم، و امروز می گويد: اين نظام، آن نيست که من در سرمی پروراندم.
بياييد با هم صريح باشيم. يکی از ظرافت های دورانِ کهنسالی در اين است که فرصت کم است و لحظه های ترميم خطا در حال فرار. و يا اين که در سالهای کهنسالی نمی شود مثل جوانان، کار امروز را به فردا افکند. چه بگويم که شما با همان شجاعتِ مثل زدني، و در سالهای سهمناکِ کهنساليِ خود، همه را قربانيِ برآمدنِ فردِ نالايقی چون احمدی نژاد کرديد. تا مگر اين غلام حلقه به گوش، عصای کهنساليِ شما باشد. يعنی همان باشد که شما می خواهيد. غافل که اين غلام حلقه به گوش، آنسوتر از تمايلاتِ شخصِ شما، حاجت هايی را برای خود رصد می کرده است. امروز جناب شما به آنچنان فرسايشی از آن شجاعتِ دلخواهِ ما دچار شده ايد که بايد ناگزير و دل چرکين، جنازه ی اين رييس جمهور دغلکار را تا پايان دوره اش به دوش بکشيد. چرا؟ چون او با زيرکی به اختفای اسرارِ شما دست برده و اسنادِ غيرقابل انکاری از خطاکاری برادرانِ قاچاقچی و دوستان و حاميان شما را از وزارتِ اطلاعات بيرون کشيده است. دست اگر به ترکيب او بزنيد، او � که به هيچ تعادلی متعادل نيست � ای بسا به ترکيب اطرافيان شما دست بزند و با فشار يک دکمه، همه ی اسرارِ مگوی حاميانِ شما را روی ميز شعبده اش بريزد.
رهبر گرامي،
۹ � من اين روزها سخت دلتنگ آن شجاعت کم نظيرِ شمايم. شجاعتی که به جولان آيد و همه ی ملاحظات نفرت انگيز و رعايت های بی دليل و نامبارک را پس بزند و زلال جويی کند. شجاعتی که بگويد: مرا از چه می ترسانيد؟ از افشای دزدی های هوادارانم؟ اين شما و اين هواداران من. رييس مجلس اگر دزدی کرده، نوری زاد اگر از ديوار مردم بالا رفته، در يک محکمه ی عدل، بگيريد و به چارميخشان بکشيد. فرزندان من آيا کج رفته اند؟ فلان آيت الله که حامی من است اموال مردم را بالا کشيده؟ به دستور من آيا ميليارد ميليارد به افغانستان و حزب الله لبنان و فلسطين پول سرازير شده؟ پاسدارانِ حاميِ من از نردبانِ خصلت های نادرست بالا رفته اند و در آسمان غارتِ اموالِ مردم خانه کرده اند؟ اين من و اين اطرافيان من و اين محکمه ی عدلِ شما. و باز بفرماييد: از آن سوی اما به دزدی های شخص رييس جمهور و معاون اولش و هزار حامی زيرک او نيز رسيدگی کنيد. و به جنازه و لشی که احمدی نژاد از ايران و ايرانی برساخته است نيک بنگريد و مقصران اين بختک شوم را شناسايی کنيد. آيينه ی ما آيا لياقتِ زيارتِ اين شجاعتِ شريف شما را خواهد داشت؟
۱۰ � شما برای يکدست شدن مجلس و دولت و دستگاه قضايی بسيار زحمت کشيديد. و گاه از جايگاه رهبريِ خود به زير رفتيد و همطراز رييسِ يک صنفِ سياسی به جانبداری از اين، و ايجاد تنگنا برای آن پرداختيد. آنچنان دست رييس جمهور مطلوب خود را در چنگ اندازی به زير و بالای قانون و منافع ملی واگشوديد که امروز چه بخواهيد و چه نخواهيد مسئولِ هرز رَوی های تريلياردی وی و اطرافيان وی هستيد. امروز ديگر هيچ تشکيلاتِ سياسيِ مغايری در راس يا در حاشيه ی امور نيست تا بشود آوار اين دزدی ها و کج روی ها را بر سر او فرو ريخت. قبول می فرماييد که شخص شما در افراختن اين سقفِ سُست سهيم بوده ايد. اين آينه ی برادری ماست که تصوير اين روزهای کهنسالی شما را نشان تاريخ می دهد. آيينه ای که می گويد: مصادره ی خيزشِ مردمانِ عرب به نفع خود به اسم بيداريِ اسلامي، و اين که آنان از ما الگو گرفته اند و خيال دارند همچوما شوند، و به رسميت شناختن جنبشِ وال استريت از يک سوی و سرکوب جنبشِ ايرانيان از دگرسوي، آری اين گريزها نيز نمی تواند ما را از سرنوشتی که برای بلعيدن ما خيز برداشته، برهاند.
رهبر گرامي،
۱۱ � ما هنرمند صاحب نامی همچون آقای جعفر پناهی را با احکامی خنده دار به قدر يک عمر از کار بی کار و ممنوع الخروج کرده ايم. جعفرپناهی در تلخ ترين وجه، در آثار اجتماعی اش از ما انتقاد می کرد و به زشتی های جاری جامعه می پرداخت. يک نظام پويا، دست يک هنرمند منتقد را می بوسد که حواس همه را به نقاط ضعف جامعه معطوف می کند. نه آنکه او را به خاطر اين که به ما گفته ”لباس تان لجنی است، پاکش کنيد“ به چارميخش بکشيم. ما به اسم اين که نبايد آبروی متهمين را پيش از اثباتِ جرم بُرد، هنوز که هنوز است هيچ اسمی و نشانه ای از اختلاسگران و دزدان و همکارانِ آن رقمِ بهت انگيزِ سه هزار ميليارد تومانی منتشر نکرده ايم، اما بلافاصله اسم چند مستند ساز را بدون آنکه محکمه ای برای رسيدگی به اتهام آنان ترتيب داده باشيم، با جاسوسی و عامليت بيگانگان درمی آميزيم و بلافاصله نيز در روزنامه ی کيهان مان نيز منتشرش می کنيم. خلاصه کنم. کارهای خنده دار ما از آن روی که به اسم اسلام صورت می پذيرد، بساط خنده ی مردمان جهان را فراهم آورده است. و يا اخيرا دوستان سپاهي، در يک يورشِ ناگهاني، فيلم ها و ابزارِ کارِ خودِ مرا که در روستای زادگاهم برای آگاهيِ شخصِ شما � آری برای آگاهيِ شخصِ شما � مشغول ضبط خاطرات داخل زندان بودم برمی دارند و می برند.
۱۲ � به خاطر شريفتان هست در نامه ی محرمانه ای که از داخل زندان برای جناب شما نوشتم، به چه نکاتی متذکر شدم؟ همان نامه ای که ظاهراً حضرتعالی بعد از مطالعه ی آن � بدون آنکه من تقاضای عفوی کرده باشم � دستور فرموديد تا مرا آزاد کنند؟ در آن نامه ی سراسر خيرخواهانه، من برای شما نوشته بودم: پادشاهان و حاکمان در گذشته های دور، يا خود با لباس مبدل به ميان مردم می رفتند و ارکان حکومت خود را وارسی می کردند، يا فرزندان و امنای خود را به اين منظور به هرکجا گسيل می فرمودند. و نوشته بودم: من نمی گويم جناب شما با لباس مبدل به زندان اوين يا به زندانهای ديگر سربزنيد. ويا يکی از فرزندان خود را (مثلا آقا ميثم را) به طور ناشناس و در هياتِ يکی از آحاد مردمِ معترض به زندان اندازيد، بلکه اين من � محمد نوری زاد � امين شما. من از داخل زندان اوين برای شما خبر می رسانم که هيولاهايی در قامت سربازان گمنام امام زمان با متهمين سياسی چه می کنند. و باز برای شما نوشتم که همين بازجويان امام زماني، خودِ مرا زده اند و به ناموسم فحش های رکيک داده اند. و قاضيان مرعوبِ دستگاه قضا در خنده دار ترين احکام سه دقيقه ای و ده دقيقه ای برايم پرونده سازی کرده اند و افزون بر سه سال ونيم قبلی برايم دوسال ديگر زندان بريده اند. به آينه ی صادقانه ی من آيا می نگريد؟
۱۳ � از زندان که بيرون آمدم، از همان بدو آزادي، در اين فکر بودم که با چه تمهيدی به آن وعده ی مطروحه وفا کنم و همچون فرزندی امين، شما را در جريان فجايع داخل زندان بگذارم. طی دو ماه، فيلمنامه ای نوشتم با نام ”محرمانه برای رهبرم“. و چهارماه در سکوت و تنهايي، خودم، و تنها خودم، جلوی دوربين خودم قرار گرفتم و بدون ذره ای اغراق، فضای تنگ سلول های انفرادی و بازجويی های خشن را برای شما بازسازی کردم و هرآنچه را که برخودم رفته بود ثبت و ضبط کردم. دراين چهار ماه، نه عکس و خبری از اين فيلم منتشر کردم و نه مطلب تازه ای نوشتم و نه به حساسيت های داغ و دزدی های بُهت انگيز اطرافيان رييس جمهور داخل شدم. چرا که نيک می دانستم اگر اين فيلم به سرانجام برسد و شما آن را ملاحظه فرماييد، مثل فيلم های محرمانه ای که سابقا برای جناب شما می ساختم و می فرستادم، بلافاصله برای برچيدن برجهای بلند بی عدالتی دستور خواهيد فرمود. درست مثل داستان کهريزک که به محض آگاهی از قضايای فجيع آن، به برچيدنش دستور فرموديد.
۱۴ � چندی پيش، در ظهر روز پنجشنبه هفتم مهرماه، هجده مامور اطلاعاتی سپاه، بی آنکه نگران اسکله های قاچاقِ همکارانِ سپاهی خود باشند، و بدون اين که از پيمانهای ميليارديِ بدون مناقصه ی قرارگاه خاتم الانبيا روی ترش کنند، و بی آنکه از دزدان صاحب نام شاغل در دولت و اختلاسهای تريلياردی دولت خدمتگزار سراغی گرفته باشند، همزمان به انزوای هنری من در روستای زادگاهم و در تهران به خانه ام وارد شدند و وسايل کار و امکانات حرفه ای و تصاوير ضبط شده ی مرا بار کردند و بردند. انگار غنيمتی از يک حرامی سر گردنه گرفته باشند. آنان اما مرا به قدر خود خام و ناپخته انگاشتند و ندانستند آنچه از من ربوده اند، تمامی فيلم های گرفته شده نيست و من نسخه ی بسيار کاملی از آن را با خود دارم. و اين که اگر يکصد بار ديگر راه مرا سد کنند، باز من دست به کار می شوم و کار بايسته ی خود را سامان می دهم. چه از داخل زندان و چه از بيرونِ آن.
۱۵ � خنده دار آيا نيست آنجا که من برای شما نامه ی سرگشاده می نويسم، به زندانم در می اندازند که چرا آبرو داری نکردی و به انتشار آشکار نوشته هايت دست بردی و محرمانه ننوشتی! اکنون نيز که فيلم محرمانه ای برای شما می ساختم، اموال مرا می برند و برايم پرونده ی جديدی می گشايند که چرا محرمانه دست به کار شدي؟ گرچه من اين روزها در تنگنايم اما ترتيبی داده ام فيلم مورد اشاره برای شخص شما آماده و ارسال گردد. اين عهدی است انسانی و ايمانی که مرا برای افشای فاجعه هايی که در پستوهای پنهانِ امنيتی و قضاييِ کشورمان دست به دست می شود، بی قرار می سازد. در قدم بعدي، فيلمنامه ی اين اثر خود به خود روی سايت شخصی ام قرار می گيرد تا همگان به نيت من و وظيفه ی شما آگاهی يابند. چرا که صراحتِ آينه ی من بايد با کهنسالی شما همنشين شود. با من آيا موافق نيستيد؟
۱۶ � من هنوز دلتنگِ شجاعتِ کم نظير شمايم. که با يک نَفَسِ روح اللهي، همه ی بافته های فرعونی اطرافيان و منتسبين به خود را از صحنه برانيد و انصاف و عدل را به اين سرزمينِ فلک زده بازآوريد. از باب نمونه بارها گفته ام و نوشته ام که انتخاب آقای شيخ صادق لاريجانی برای رياست قوه ی قضاييه، از آن روی اشتباه بود که نام شما را در تاريخِ خسارت های اسلاميِ اين سرزمين ثبت کرد. اين که آيندگان بدانند يک زماني، رهبر جمهوری اسلامی ايران، فردی را بدون آنکه تجربه ی قضايی داشته باشد، صرفا به دليل حرف شنوی و قرابت فکری اش با وی بر اين مسند حساس و حياتی گمارد و اعتنايی نيز به خسارت های برخاسته از اين انتخاب نادرست نکرد.
۱۷ � دو سه ماه پيش، بيست و پنج پرسشِ شرعی و سياسی � اجتماعيِ خود را برای بيست و يک مرجع و عالم و مجتهد صاحب نام کشورمان ارسال نمودم تا بدانها پاسخ گويند. به جز يکي، هيچ يک به پرسش های من پاسخ نگفت. ترسی که مراجع و علمای ما بدان دچار شده اند از جنس همان ترسی است که بسياری از بزرگان ما را در خود خمير کرده است. فضای تلخِ امنيتی ای که متاسفانه تحت مديريتِ ما و شما به جان جامعه در افتاده، مدير و استاد و دانشجو و روحانی و مرجع و باسواد و بی سواد نمی شناسد. همه را از هم ترسانده است. حتی نمايندگان مجلس را، که جليقه ای از خفتِ ترس به تن کرده اند، و مثل آدم های منگ، ذليلانه داستان حق مردم را و سوگندِ صيانت از حق مردم را دمِ دهانه ی کوزه ی نمايندگی خود نجوا می کنند و ذليلانه تر، سخن از فتنه و دخالت بيگانگان در فجايعِ جاريِ جامعه می گويند. کدام بيگانه به قدرِ خودِ ما تنِ رنجورِ اين نظام فلک زده را به زيرِ چرخ برده، و همزمان جيبش را خالی کرده است؟ از آينه ی شفافِ من نا اميد نشويد. اين آينه، برای رؤيتِ جمالِ دلنشينِ شما، پايکوبی می کند.
رهبر گراميِ ما،
۱۸ � در شهری دور، به ديدار جمعی از علمای روحانی رفتم. پيش از آنکه گفتگويی دربگيرد، ديدم به اشاره ی عالمی هفتاد ساله، يک سينی به گردش در آمد و همه ی حاضران، طبق يک عادتِ جاري، تلفن های همراهِ خود را در آن سينی نهادند و سينی را به جايی دور بردند. من آن روز در آن محفلِ متزلزل، طعمی از کهنسالی شما را به کام افشاندم. به آينه ای که پيش روی مبارکتان قرار داده ام نيک آيا می نگريد؟ می بينيد پايه های تختِ رهبری شما بر چه اوضاع اسفباری چفت بسته است؟
۱۹ � يک روز در همين نزديکی ها، هفت پرسشِ صريحِ خود را برای جناب سيد محمد خاتمی فرستادم تا بدانها پاسخ بگويد. پاسخ نگفت. شخصا به ديدار ايشان رفتم. وی در همان ابتدای سخن، قاطعانه گفت: “ آقای نوری زاد، من به سؤال های شما جواب نمی دهم“. از او رنجيدم اما در دل به وی حق دادم. چرا که هريک از ما ظرفيتی برای شنودنِ فحش های رکيک مخالفان خود داريم. من آن روز باور کردم که ظرف صبوری آقای خاتمی از فحش های امثالِ آقای حسين شريعتمداری لبريز است و وی تحمل هجمه های تازه تری را ندارد. در عين حال که خودِ آقای خاتمی قبول داشت پرسش های توفانی تری در ميان مردم دهان به دهان می شود و بی پاسخ نهادنِ آنها چاره ی پر کردنِ گودالِ عميقِ نفرتِ مردمان نيست. من آن پرسش های هفتگانه را به زودی منتشر خواهم کرد تا هم شجاعت آقای خاتمی برای ما و شما بازتعريف شود و همه بدانند ترس از سايه ی ماموران اطلاعاتی چه به روز بزرگان ما آورده است.
۲۰ � ما شما را شجاع می خواهيم. بسيار شجاع. چه کنيم، اين شجاع خواهيِ ما، همان است که از روحيه ی جنابِ شما فهم کرده ايم. آينه ی من نيز بی تاب نمايشِ شجاعتِ شورانگيز حضرتِ شماست. شما اما نه که برای خود در ميان دايره ی سپاهيان، وسعتِ امنی پديد آورده ايد، از خواست های بطئيِ ما مردمان فاصله گرفته ايد. اين روزها پاسدارانِ پاک و انسان و شريف و مردميِ ما يا رخ در نقابِ آسمانِ خدا کشيده اند، يا به حاشيه رانده شده اند، يا منزوی اند، و يا در حال فرسودن و دق کردن. از آن سوی اما پاسدارانی که کامشان به چرب و شيرين قاچاقِ هزار جور کالا و دلارهای نفتی و غيرنفتی آلوده است، بله، اين پاسداران، بر چهارستون زير و بالای مسند ها و منصب های سرزمين ما قفل بسته اند و همينان باقيِ عمر شما را با شما به معامله نشسته اند. اينان امروز به ظاهر مطيع اوامر شمايند و از شما حرف شنوی دارند، اما زبانم لال، همين که يک روز سر بر زمين سرد بگذاريد، فردای آن روز، همين پاسدارانِ سيری ناپذير، پوست از تن ايران و ايرانی می درند. از باب امتحان هم که شده، در خفا از اين پاسداران نفتی و قاچاقچی بخواهيد که دست از عادتِ مستمرِ بالا کشيدن اموال مردم بردارند. فکر می کنيد آيا به سخن شما اعتنايی بکنند؟ هرگز! آری هرگز! مباد ای نور چشم به اين دل ببنديد که اگر سردار و شهردار ديگری جای احمدی نژاد را بگيرد، نگرانی های امروزين شما به شادمانی و آرامش بدل خواهد شد!؟ اينان از آن روی که آسمانخراشِ قدرت خود را بر خون بی گناهان و آسيب های دلخراشی که بر مردم وارد آمده نهاده اند، با هر جرعه آبی که سربکشند، خون خواهند نوشيد. و هرگز نيز با به رخ کشيدن احداث چند پل و چند پارک و چند بنای عام المنفعه، نمی توانند بر داغ و سوز مردم ما سرپوش بگذارند و به خيال خام خود سر به هزارتوی معاملات نظامی گری خود فرو برند.
۲۱ � ديداری داشتم با يکی از بزرگانِ صاحب نام نظام. در آن ديدار وقتی ترس را ديدم که همچون تن پوشی بر تن اين بزرگوار قالب بسته است و الفاظِ بريده بريده، نايِ جاری شدن از زبان وی را ندارند، به وی گفتم: چرا ما نبايد ذره ای از شجاعتِ اجداد شما را در شما ببينيم؟ ای رهبر گرامي، طريقِ ترساندنِ مردم و برجستگان جامعه اگر می توانست چاره سازی کند، شوروی سابق هنوز برقرار بود. آنجا که ابرقدرتی چون شوروي، وقتی در کانونی از ترسندگيِ مردمِ خود خانه می کند و بعد از هفتاد سال مثل شمعی فرو می ِکشد و درخود فرو می ميرد، چرا ما بسيار سريع تر از او فرو نپاشيم و فرو نميريم؟
رهبر گرامی ما،
دوست دارم با همان شجاعت کم نظيری که اين روزها کمتر از درد و داغ ما سراغ می گيرد، فرمان صادر کنيد بانيان و علت های انشقاق مردمان از ميان برچيده شوند. انتخابات مجلس در پيش است. ما که نمی خواهيم بعد از سی و سه سالی که شعار استقلال، آزادي، جمهوری اسلامی سرداده ايم، هم استقلال را و هم آزادی را و هم جمهوری اسلامی را در خاک ببينيم؟ هيچ آيا از خود پرسيده ايد با ريسمانی که چين و روسيه به گردن ما بسته اند، کدام استقلال؟ و با سانسور و زندان و ترسی که به جان جامعه درانداخته ايم، کدام آزادي؟ و با نکبتی که از معارف دينی افراشته ايم، کدام اسلام؟ ما و شما را چاره ای نيست مگر اين که مردم خود را به بازی بگيريم و بدانها بها بدهيم. و اين که در گام نخست، پاسدارانِ فربه از مالِ حرام را به جايگاه واقعی خود که پادگانها و مواقف نگاهبانی است، باز فرستيم. زندانيان سياسی را و رقبای سياسيِ خود را آزاد کنيم و از انتقاد نهراسيم و آن سوتر از خود و خويشانِ خود، برای ديگران نيز حق حيات قائل شويم. آينه ی زلال ما، سخت مشتاق رويت جمال مبارک شماست. آنجا که در آن جمال نوراني، خيرها و خوبی ها بی تابانه برای انتشار پای می کوبند. والسلام
همراه و دوستدار شما: محمد نوری زاد
بيست و پنجم مهرماه سال نود
آقای نوريزاد در مصاحبه مذکور درباره فسادهای اخيرا فاششده دولت و جريان حاکم گفته بود: «اگر رهبر ما خود شخصا به دستگاههای نظارتی اجازه واکاوی در چندوچون پولی دستگاههای تحت امر مستقيمش را می داد و از آنها می خواست مرتب به مردم گزارش بدهند، ديگران اينگونه در روبيدن اموال عمومی مردم حريص نمی شدند.»
او اکنون در نهمين نامهاش به رهبري، به فيلمی اشاره کرده که به طور محرمانه در حال ساخت آن برای ارائه به مقام رهبری بوده است؛ فيلمی درباره آنچه در زندان و بازجوييها بر او گذشته است. وی از يورش ماموران سپاه به منزلش و ربودن تجهيزات و فيلم های ضبط شده به اين منظور خبر داده ئ با بيان اينکه ”آنان اما مرا به قدر خود خام و ناپخته انگاشتند و ندانستند آنچه از من ربوده اند، تمامی فيلم های گرفته شده نيست و من نسخه ی بسيار کاملی از آن را با خود دارم“ وعده داده است که فيلم مورد اشاره را تکميل خواهد کرد و برای آيتالله خامنهای خواهد فرستاد.
آقای نوريزاد که در مصاحبه امروزش با کلمه گفته بود «دزد هموست که ما او را به نگاهبانی گمارده ايم» در نهمين نامهاش به رهبری هم به صراحت نوشته است: «متاسفانه در اين روزها، ما از شجاعتِ رهبرمان سراغی نمی بينيم. و آن سوتر، گاه ملاحظاتی را از وی دريافت می کنيم که شجاعتِ وی را به مخاطره و به حاشيه می رانند. آيا اين جابجايی شجاعت و ملاحظه را به کياست و درايت و درستيِ تشخيصِ وی ربط دهيم؟ يا که نه، اين کهنسالی است که عارضه های خاصِ خود را برکشيده و بر زبان و قلمِ رهبرِ شجاعِ ما نشانده است؟ به گونه ای که او اکنون، نمی تواند دستور بازداشت و محاکمه ی دزدان صاحب نام داخل دولت را صادرکند. بلکه از آن سوي، راهِ دستگاهِ نيم بند قضا را نيز بر محاکمه ی آنان می بندد.»
متن نهمين نامه نوريزاد به رهبری بدين شرح است:
به نام خدايی که پير نمی شود
سلام به محضر رهبر جمهوری اسلامی ايران حضرت آيت الله خامنه ای
۱ � نامه ی نهم مرا در اين ثانيه های بی بازگشت، آينه ای تصور کنيد که قرار است تصوير صادقانه ای از جمال جميل شما را باز بتاباند. بياييد و بجای نگاه به آينه های متعارف، خود را در آبگينه ی صاف وصيقلينِ اين نوشته ی من تماشا کنيد. مگرنه اين که: ”مومن، آينه ی برادرخويش است“؟ اطمينان دارم از اين که من دراين مقال، پای از گليم فرزندی بِدر برده و خود را تا مرتبه ی برادری بالا کشانده ام، آزرده خاطر نمی شويد. چرا که من نيز پای به وادی کهنسالی نهاده ام. و شما نيک می دانيد که کهنسالي، ورطه ی خاموشِ خوف و رجاست.
۲ � در کهنسالي، يک پای لرزان آدمی در گور است و پای ديگر او در دنيا. در کهنسالي، افق روبرو در دسترس است، و گذشته، با هر فراز و فرودش در پس و پشت. اين کهنسالی است که از يک سوی به آرامش می انجامد و از ديگرسوی به بی قراری. و در اين ميان، و ولع و سراسيمگی و چنگ اندازی به باقيِ عمر، فرصتی برای جولان پيدا کنند، فرد کهنسال را به پيچ و تابی در می اندازند که هزار جوان ماجراجوی جويای نام نيز به گردِ پايِ هياهوی او نمی رسند.
۳ � من هميشه در خيال، کهنساليِ شما را با آرامشِ اقيانوس گونِ بزرگانی چون گاندی و نلسون ماندلا می آميختم. شما را می ديدم که بر سرير بلندِ آرامش و تدبير و فهم و کرامت آرميده ايد و ايرانيان از انوار انسانيِ شما ارتزاق می کنند. هرگز تصور نمی کردم اين ايامِ عمرِ شما با توفانی از تندی و تنش و پراکندنِ مردمان همراه باشد. آينه ی من می گويد اين روزهای کهنسالی شما، هرگز برازنده ی جايگاهِ رهبريِ شما نبوده و نيست. ای عزيز، شما برای کدام باقيِ عمر، و برای دست بردن به کدام برازندگي، دست به ترسيم توفانی ترين مقطعِ عمرِ خويش برده ايد؟ جامعه ی دريده و از هم گسسته ی امروز ما، آيا همان است که آرزويش را می داشته ايد؟ جامعه ای که توفان درونش در زنجير است و ما هر روز به پای اين سرزمينِ سر خورده اما توفاني، زنجير تازه می بنديم!؟
رهبر گرامي،
۴ � آيا دوست داريد در آينه ی خيالين من، به يک جامعه ی آرمانی بنگريد؟ جامعه ای که اگر در او چشم واکنيد، خود را در آغوش آرزوهای ايمانيِ خود خواهيد يافت؟ من از طريق همين نوشته، و به يک شرط، تنها به يک شرط، شما را در متن آينده ای قرار می دهم که از زيبايی سرشار است. آينده ای که در آن، مردمان ايران سرفرازند و دوست دار اهل بيت و نماز شب خوان و اهل راز و نياز و پاک و دوست داشتنی و عزيز و خلاق و مبتکر و سرآمد و آبرودار و قوی و قرآن خوان و قرآن فهم و مجاهد و غيور و اسوه و پيشتاز و در اوجِ اقتدار و در اوجِ داد و دانش و مهر! ما مگر برای دستيابی به حداقل هايی از يک چنين افقِ انسانی و ايمانی انقلاب نکرده بوديم؟ پس من به يک شرط، شما و مردم ايران و اهاليِ جهان را نه به تماشا، که به زندگی در متنِ اين آرمانشهر شريف و شايسته می برم و بر بلندای آسمانيِ آن می نشانم. همانجايی که شما بر سرير رهبری و شايستگی های بی بديل آن آرميده ايد و از تماشای مردم موفق و خالص و خدايی ايران و جهان احساس خوشايندی را تناول می فرماييد. شايد بپرسيد آن شرط چيست؟ می گويم: من تنها با عملی شدن يک شرطِ کوچک، مردم ايران را از اعماقِ افسردگی و ورشکستگی و سرشکستگی برمی کشم و در آغوش آن آرمانشهر شورانگيز فرود می آورم. چه شرطي؟ شرط من اين است: ”کشتن يک بی گناه“. بله، به همين سادگی! ما و شما دور از چشم ديگران يک بی گناه را می کشيم، يا اگر نمی کشيم بی دليل زير گوش يک رهگذر می زنيم تا به محض جاری شدنِ اين ظلم مختصر، آن افق غليظ شيعی پيش روی ما و شما واگشوده شود. شما آيا اين شرطِ کوچکِ مرا می پذيريد؟
۵ � زبانم لال اگر که تصور کنم شما به پذيرش اين شرطِ ناپسند اشتياق داريد. هرگز! چرا که اميرمؤمنان علی عليه السلام دست يابی به تماميِ اين افق را به شرطِ بيرون کشيدن رانِ ملخی از دهانِ موری پس می راند. شوربختانه رهبر گرامي، ما در اين سالهای پس از انقلاب، بی گناهان بسياری را نه برای دستيابی به آن افق مبارک، که برای باقی ماندن خودمان در مصدر و مسندِ قدرت کشته ايم. و بسياری را بی دليل به زندان و دخمه های تنگ نظری خويش در انداخته ايم. آيا صدای مرا می شنويد؟ ما بی گناهان را کشته ايم. آری بی گناهان را کشته ايم. و بی گناهان بسياری را آواره و زندانی و غارت کرده ايم. و شوربختانه تر، به هيچ يک از آن درخشندگی ها که دست نيافته ايم، در غرقابی از تعفنِ دروغ و دزدی و بداخلاقی گرفتار آمده ايم. اين همان چيزی است که آينه ی بی ريايِ من در اين باريکه راهِ کهنسالي، نشان شما می دهد.
رهبر گرامي،
۶ � ما به اميد رسيدن به وعده ها و آرزوهای انقلاب، مردم خود را زده ايم و کشته ايم و غارتشان کرده ايم و به تلخ ترين وجه ممکن، آنان را به آوارگی در ساير کشورها ناچار ساخته ايم و عرصه را بر شهروندان خود تنگ گرفته ايم و در مقابل، عرصه های بهره مندی خود و خويشان خود را فراخ و فراخ تر ساخته ايم. قبول می فرماييد که در سخنان اين روزهای خود، هرچه بر اميد و پيشرفت و شکوفايی و دست يابی به بند بندِ سندِ سستِ ”چشم انداز“ اصرار ورزيم، بذر سخن در باد افشانده ايم. چرا که همه ی ما به چشم خود ديده و می بينيم: در جهان فهم، نام جمهوری اسلامی ايران جزو تحقيرشدگان و فرودستان رقم خورده است و کسی ما را به بازی نمی گيرد و به دوستی نمی پسندد. انقلاب ما بسيار زود پير شد و قامتش خميد. در اين پيرِ فرسوده، هيچ نشاطی و اميدِ نشاطی نيست. اين است تصوير کهنسالی ما و شما در آيينه ی واقع نمای من.
۷ � من شخصاً از ميان همه ی صفاتِ خوب شما، شجاعتِ شما را بيشتر می ستودم. الحق شما رهبر شجاعی بوده و هستيد. منتها اين شجاعت به مرور روی به پرخاش بُرد. و در پرخاش جلوه کرد و در پرخاش نيز خانه کرد. در اين اواخر، بيشترين مخاطب پرخاش های جناب شما نه آمريکا و اسراييل و دزدان و نابکاران، که مردم معترض خودتان بوده است. و حال آنکه شجاعت، نه در لفظ، که بيشتر در عمل سر برمی کشد. گاه پوزش خواهی از مردم به خاطر رواج يک خطا، به شجاعتی افزون تر از رستم گونگی نيازمند است. متاسفانه در اين روزها، ما از شجاعتِ رهبرمان سراغی نمی بينيم. و آن سوتر، گاه ملاحظاتی را از وی دريافت می کنيم که شجاعتِ وی را به مخاطره و به حاشيه می رانند. آيا اين جابجايی شجاعت و ملاحظه را به کياست و درايت و درستيِ تشخيصِ وی ربط دهيم؟ يا که نه، اين کهنسالی است که عارضه های خاصِ خود را برکشيده و بر زبان و قلمِ رهبرِ شجاعِ ما نشانده است؟ به گونه ای که او اکنون، نمی تواند دستور بازداشت و محاکمه ی دزدان صاحب نام داخل دولت را صادرکند. بلکه از آن سوي، راهِ دستگاهِ نيم بند قضا را نيز بر محاکمه ی آنان می بندد.
۸ � يک روز بازجوی فحاشی که دستِ بزنش هميشه بالا بود در زندان رو به من گفت: تو آدم مذبذبی هستی. که يا اهل افراطی يا تفريط. به وی گفتم: اتفاقا پايداری بر بنيان های يک رويه ی غلط و تاييد مکرر و بی دليلِ آن، نشانه ی اضمحلالِ فکری من و شماست. باز به وی گفتم: آيا سخن رهبرمان خامنه ای را به ياد داری که يک روز در وسعتی ازناچاری می فرمايند: ”هيچکس برای من هاشمی (رفسنجانی) نمی شود“، و روزی ديگر آنچنان خاکستری از ارعاب و تحقير بر او و بر سر خاندان او می افشانند که نمونه اش را مگر در حکايت های عهد قجری بشود سراغ گرفت؟ افراط و تفريط اين است. نه آنکه نوری زاد ديروز می گفت: من فدايی رهبر و نظامم، و امروز می گويد: اين نظام، آن نيست که من در سرمی پروراندم.
بياييد با هم صريح باشيم. يکی از ظرافت های دورانِ کهنسالی در اين است که فرصت کم است و لحظه های ترميم خطا در حال فرار. و يا اين که در سالهای کهنسالی نمی شود مثل جوانان، کار امروز را به فردا افکند. چه بگويم که شما با همان شجاعتِ مثل زدني، و در سالهای سهمناکِ کهنساليِ خود، همه را قربانيِ برآمدنِ فردِ نالايقی چون احمدی نژاد کرديد. تا مگر اين غلام حلقه به گوش، عصای کهنساليِ شما باشد. يعنی همان باشد که شما می خواهيد. غافل که اين غلام حلقه به گوش، آنسوتر از تمايلاتِ شخصِ شما، حاجت هايی را برای خود رصد می کرده است. امروز جناب شما به آنچنان فرسايشی از آن شجاعتِ دلخواهِ ما دچار شده ايد که بايد ناگزير و دل چرکين، جنازه ی اين رييس جمهور دغلکار را تا پايان دوره اش به دوش بکشيد. چرا؟ چون او با زيرکی به اختفای اسرارِ شما دست برده و اسنادِ غيرقابل انکاری از خطاکاری برادرانِ قاچاقچی و دوستان و حاميان شما را از وزارتِ اطلاعات بيرون کشيده است. دست اگر به ترکيب او بزنيد، او � که به هيچ تعادلی متعادل نيست � ای بسا به ترکيب اطرافيان شما دست بزند و با فشار يک دکمه، همه ی اسرارِ مگوی حاميانِ شما را روی ميز شعبده اش بريزد.
رهبر گرامي،
۹ � من اين روزها سخت دلتنگ آن شجاعت کم نظيرِ شمايم. شجاعتی که به جولان آيد و همه ی ملاحظات نفرت انگيز و رعايت های بی دليل و نامبارک را پس بزند و زلال جويی کند. شجاعتی که بگويد: مرا از چه می ترسانيد؟ از افشای دزدی های هوادارانم؟ اين شما و اين هواداران من. رييس مجلس اگر دزدی کرده، نوری زاد اگر از ديوار مردم بالا رفته، در يک محکمه ی عدل، بگيريد و به چارميخشان بکشيد. فرزندان من آيا کج رفته اند؟ فلان آيت الله که حامی من است اموال مردم را بالا کشيده؟ به دستور من آيا ميليارد ميليارد به افغانستان و حزب الله لبنان و فلسطين پول سرازير شده؟ پاسدارانِ حاميِ من از نردبانِ خصلت های نادرست بالا رفته اند و در آسمان غارتِ اموالِ مردم خانه کرده اند؟ اين من و اين اطرافيان من و اين محکمه ی عدلِ شما. و باز بفرماييد: از آن سوی اما به دزدی های شخص رييس جمهور و معاون اولش و هزار حامی زيرک او نيز رسيدگی کنيد. و به جنازه و لشی که احمدی نژاد از ايران و ايرانی برساخته است نيک بنگريد و مقصران اين بختک شوم را شناسايی کنيد. آيينه ی ما آيا لياقتِ زيارتِ اين شجاعتِ شريف شما را خواهد داشت؟
۱۰ � شما برای يکدست شدن مجلس و دولت و دستگاه قضايی بسيار زحمت کشيديد. و گاه از جايگاه رهبريِ خود به زير رفتيد و همطراز رييسِ يک صنفِ سياسی به جانبداری از اين، و ايجاد تنگنا برای آن پرداختيد. آنچنان دست رييس جمهور مطلوب خود را در چنگ اندازی به زير و بالای قانون و منافع ملی واگشوديد که امروز چه بخواهيد و چه نخواهيد مسئولِ هرز رَوی های تريلياردی وی و اطرافيان وی هستيد. امروز ديگر هيچ تشکيلاتِ سياسيِ مغايری در راس يا در حاشيه ی امور نيست تا بشود آوار اين دزدی ها و کج روی ها را بر سر او فرو ريخت. قبول می فرماييد که شخص شما در افراختن اين سقفِ سُست سهيم بوده ايد. اين آينه ی برادری ماست که تصوير اين روزهای کهنسالی شما را نشان تاريخ می دهد. آيينه ای که می گويد: مصادره ی خيزشِ مردمانِ عرب به نفع خود به اسم بيداريِ اسلامي، و اين که آنان از ما الگو گرفته اند و خيال دارند همچوما شوند، و به رسميت شناختن جنبشِ وال استريت از يک سوی و سرکوب جنبشِ ايرانيان از دگرسوي، آری اين گريزها نيز نمی تواند ما را از سرنوشتی که برای بلعيدن ما خيز برداشته، برهاند.
رهبر گرامي،
۱۱ � ما هنرمند صاحب نامی همچون آقای جعفر پناهی را با احکامی خنده دار به قدر يک عمر از کار بی کار و ممنوع الخروج کرده ايم. جعفرپناهی در تلخ ترين وجه، در آثار اجتماعی اش از ما انتقاد می کرد و به زشتی های جاری جامعه می پرداخت. يک نظام پويا، دست يک هنرمند منتقد را می بوسد که حواس همه را به نقاط ضعف جامعه معطوف می کند. نه آنکه او را به خاطر اين که به ما گفته ”لباس تان لجنی است، پاکش کنيد“ به چارميخش بکشيم. ما به اسم اين که نبايد آبروی متهمين را پيش از اثباتِ جرم بُرد، هنوز که هنوز است هيچ اسمی و نشانه ای از اختلاسگران و دزدان و همکارانِ آن رقمِ بهت انگيزِ سه هزار ميليارد تومانی منتشر نکرده ايم، اما بلافاصله اسم چند مستند ساز را بدون آنکه محکمه ای برای رسيدگی به اتهام آنان ترتيب داده باشيم، با جاسوسی و عامليت بيگانگان درمی آميزيم و بلافاصله نيز در روزنامه ی کيهان مان نيز منتشرش می کنيم. خلاصه کنم. کارهای خنده دار ما از آن روی که به اسم اسلام صورت می پذيرد، بساط خنده ی مردمان جهان را فراهم آورده است. و يا اخيرا دوستان سپاهي، در يک يورشِ ناگهاني، فيلم ها و ابزارِ کارِ خودِ مرا که در روستای زادگاهم برای آگاهيِ شخصِ شما � آری برای آگاهيِ شخصِ شما � مشغول ضبط خاطرات داخل زندان بودم برمی دارند و می برند.
۱۲ � به خاطر شريفتان هست در نامه ی محرمانه ای که از داخل زندان برای جناب شما نوشتم، به چه نکاتی متذکر شدم؟ همان نامه ای که ظاهراً حضرتعالی بعد از مطالعه ی آن � بدون آنکه من تقاضای عفوی کرده باشم � دستور فرموديد تا مرا آزاد کنند؟ در آن نامه ی سراسر خيرخواهانه، من برای شما نوشته بودم: پادشاهان و حاکمان در گذشته های دور، يا خود با لباس مبدل به ميان مردم می رفتند و ارکان حکومت خود را وارسی می کردند، يا فرزندان و امنای خود را به اين منظور به هرکجا گسيل می فرمودند. و نوشته بودم: من نمی گويم جناب شما با لباس مبدل به زندان اوين يا به زندانهای ديگر سربزنيد. ويا يکی از فرزندان خود را (مثلا آقا ميثم را) به طور ناشناس و در هياتِ يکی از آحاد مردمِ معترض به زندان اندازيد، بلکه اين من � محمد نوری زاد � امين شما. من از داخل زندان اوين برای شما خبر می رسانم که هيولاهايی در قامت سربازان گمنام امام زمان با متهمين سياسی چه می کنند. و باز برای شما نوشتم که همين بازجويان امام زماني، خودِ مرا زده اند و به ناموسم فحش های رکيک داده اند. و قاضيان مرعوبِ دستگاه قضا در خنده دار ترين احکام سه دقيقه ای و ده دقيقه ای برايم پرونده سازی کرده اند و افزون بر سه سال ونيم قبلی برايم دوسال ديگر زندان بريده اند. به آينه ی صادقانه ی من آيا می نگريد؟
۱۳ � از زندان که بيرون آمدم، از همان بدو آزادي، در اين فکر بودم که با چه تمهيدی به آن وعده ی مطروحه وفا کنم و همچون فرزندی امين، شما را در جريان فجايع داخل زندان بگذارم. طی دو ماه، فيلمنامه ای نوشتم با نام ”محرمانه برای رهبرم“. و چهارماه در سکوت و تنهايي، خودم، و تنها خودم، جلوی دوربين خودم قرار گرفتم و بدون ذره ای اغراق، فضای تنگ سلول های انفرادی و بازجويی های خشن را برای شما بازسازی کردم و هرآنچه را که برخودم رفته بود ثبت و ضبط کردم. دراين چهار ماه، نه عکس و خبری از اين فيلم منتشر کردم و نه مطلب تازه ای نوشتم و نه به حساسيت های داغ و دزدی های بُهت انگيز اطرافيان رييس جمهور داخل شدم. چرا که نيک می دانستم اگر اين فيلم به سرانجام برسد و شما آن را ملاحظه فرماييد، مثل فيلم های محرمانه ای که سابقا برای جناب شما می ساختم و می فرستادم، بلافاصله برای برچيدن برجهای بلند بی عدالتی دستور خواهيد فرمود. درست مثل داستان کهريزک که به محض آگاهی از قضايای فجيع آن، به برچيدنش دستور فرموديد.
۱۴ � چندی پيش، در ظهر روز پنجشنبه هفتم مهرماه، هجده مامور اطلاعاتی سپاه، بی آنکه نگران اسکله های قاچاقِ همکارانِ سپاهی خود باشند، و بدون اين که از پيمانهای ميليارديِ بدون مناقصه ی قرارگاه خاتم الانبيا روی ترش کنند، و بی آنکه از دزدان صاحب نام شاغل در دولت و اختلاسهای تريلياردی دولت خدمتگزار سراغی گرفته باشند، همزمان به انزوای هنری من در روستای زادگاهم و در تهران به خانه ام وارد شدند و وسايل کار و امکانات حرفه ای و تصاوير ضبط شده ی مرا بار کردند و بردند. انگار غنيمتی از يک حرامی سر گردنه گرفته باشند. آنان اما مرا به قدر خود خام و ناپخته انگاشتند و ندانستند آنچه از من ربوده اند، تمامی فيلم های گرفته شده نيست و من نسخه ی بسيار کاملی از آن را با خود دارم. و اين که اگر يکصد بار ديگر راه مرا سد کنند، باز من دست به کار می شوم و کار بايسته ی خود را سامان می دهم. چه از داخل زندان و چه از بيرونِ آن.
۱۵ � خنده دار آيا نيست آنجا که من برای شما نامه ی سرگشاده می نويسم، به زندانم در می اندازند که چرا آبرو داری نکردی و به انتشار آشکار نوشته هايت دست بردی و محرمانه ننوشتی! اکنون نيز که فيلم محرمانه ای برای شما می ساختم، اموال مرا می برند و برايم پرونده ی جديدی می گشايند که چرا محرمانه دست به کار شدي؟ گرچه من اين روزها در تنگنايم اما ترتيبی داده ام فيلم مورد اشاره برای شخص شما آماده و ارسال گردد. اين عهدی است انسانی و ايمانی که مرا برای افشای فاجعه هايی که در پستوهای پنهانِ امنيتی و قضاييِ کشورمان دست به دست می شود، بی قرار می سازد. در قدم بعدي، فيلمنامه ی اين اثر خود به خود روی سايت شخصی ام قرار می گيرد تا همگان به نيت من و وظيفه ی شما آگاهی يابند. چرا که صراحتِ آينه ی من بايد با کهنسالی شما همنشين شود. با من آيا موافق نيستيد؟
۱۶ � من هنوز دلتنگِ شجاعتِ کم نظير شمايم. که با يک نَفَسِ روح اللهي، همه ی بافته های فرعونی اطرافيان و منتسبين به خود را از صحنه برانيد و انصاف و عدل را به اين سرزمينِ فلک زده بازآوريد. از باب نمونه بارها گفته ام و نوشته ام که انتخاب آقای شيخ صادق لاريجانی برای رياست قوه ی قضاييه، از آن روی اشتباه بود که نام شما را در تاريخِ خسارت های اسلاميِ اين سرزمين ثبت کرد. اين که آيندگان بدانند يک زماني، رهبر جمهوری اسلامی ايران، فردی را بدون آنکه تجربه ی قضايی داشته باشد، صرفا به دليل حرف شنوی و قرابت فکری اش با وی بر اين مسند حساس و حياتی گمارد و اعتنايی نيز به خسارت های برخاسته از اين انتخاب نادرست نکرد.
۱۷ � دو سه ماه پيش، بيست و پنج پرسشِ شرعی و سياسی � اجتماعيِ خود را برای بيست و يک مرجع و عالم و مجتهد صاحب نام کشورمان ارسال نمودم تا بدانها پاسخ گويند. به جز يکي، هيچ يک به پرسش های من پاسخ نگفت. ترسی که مراجع و علمای ما بدان دچار شده اند از جنس همان ترسی است که بسياری از بزرگان ما را در خود خمير کرده است. فضای تلخِ امنيتی ای که متاسفانه تحت مديريتِ ما و شما به جان جامعه در افتاده، مدير و استاد و دانشجو و روحانی و مرجع و باسواد و بی سواد نمی شناسد. همه را از هم ترسانده است. حتی نمايندگان مجلس را، که جليقه ای از خفتِ ترس به تن کرده اند، و مثل آدم های منگ، ذليلانه داستان حق مردم را و سوگندِ صيانت از حق مردم را دمِ دهانه ی کوزه ی نمايندگی خود نجوا می کنند و ذليلانه تر، سخن از فتنه و دخالت بيگانگان در فجايعِ جاريِ جامعه می گويند. کدام بيگانه به قدرِ خودِ ما تنِ رنجورِ اين نظام فلک زده را به زيرِ چرخ برده، و همزمان جيبش را خالی کرده است؟ از آينه ی شفافِ من نا اميد نشويد. اين آينه، برای رؤيتِ جمالِ دلنشينِ شما، پايکوبی می کند.
رهبر گراميِ ما،
۱۸ � در شهری دور، به ديدار جمعی از علمای روحانی رفتم. پيش از آنکه گفتگويی دربگيرد، ديدم به اشاره ی عالمی هفتاد ساله، يک سينی به گردش در آمد و همه ی حاضران، طبق يک عادتِ جاري، تلفن های همراهِ خود را در آن سينی نهادند و سينی را به جايی دور بردند. من آن روز در آن محفلِ متزلزل، طعمی از کهنسالی شما را به کام افشاندم. به آينه ای که پيش روی مبارکتان قرار داده ام نيک آيا می نگريد؟ می بينيد پايه های تختِ رهبری شما بر چه اوضاع اسفباری چفت بسته است؟
۱۹ � يک روز در همين نزديکی ها، هفت پرسشِ صريحِ خود را برای جناب سيد محمد خاتمی فرستادم تا بدانها پاسخ بگويد. پاسخ نگفت. شخصا به ديدار ايشان رفتم. وی در همان ابتدای سخن، قاطعانه گفت: “ آقای نوری زاد، من به سؤال های شما جواب نمی دهم“. از او رنجيدم اما در دل به وی حق دادم. چرا که هريک از ما ظرفيتی برای شنودنِ فحش های رکيک مخالفان خود داريم. من آن روز باور کردم که ظرف صبوری آقای خاتمی از فحش های امثالِ آقای حسين شريعتمداری لبريز است و وی تحمل هجمه های تازه تری را ندارد. در عين حال که خودِ آقای خاتمی قبول داشت پرسش های توفانی تری در ميان مردم دهان به دهان می شود و بی پاسخ نهادنِ آنها چاره ی پر کردنِ گودالِ عميقِ نفرتِ مردمان نيست. من آن پرسش های هفتگانه را به زودی منتشر خواهم کرد تا هم شجاعت آقای خاتمی برای ما و شما بازتعريف شود و همه بدانند ترس از سايه ی ماموران اطلاعاتی چه به روز بزرگان ما آورده است.
۲۰ � ما شما را شجاع می خواهيم. بسيار شجاع. چه کنيم، اين شجاع خواهيِ ما، همان است که از روحيه ی جنابِ شما فهم کرده ايم. آينه ی من نيز بی تاب نمايشِ شجاعتِ شورانگيز حضرتِ شماست. شما اما نه که برای خود در ميان دايره ی سپاهيان، وسعتِ امنی پديد آورده ايد، از خواست های بطئيِ ما مردمان فاصله گرفته ايد. اين روزها پاسدارانِ پاک و انسان و شريف و مردميِ ما يا رخ در نقابِ آسمانِ خدا کشيده اند، يا به حاشيه رانده شده اند، يا منزوی اند، و يا در حال فرسودن و دق کردن. از آن سوی اما پاسدارانی که کامشان به چرب و شيرين قاچاقِ هزار جور کالا و دلارهای نفتی و غيرنفتی آلوده است، بله، اين پاسداران، بر چهارستون زير و بالای مسند ها و منصب های سرزمين ما قفل بسته اند و همينان باقيِ عمر شما را با شما به معامله نشسته اند. اينان امروز به ظاهر مطيع اوامر شمايند و از شما حرف شنوی دارند، اما زبانم لال، همين که يک روز سر بر زمين سرد بگذاريد، فردای آن روز، همين پاسدارانِ سيری ناپذير، پوست از تن ايران و ايرانی می درند. از باب امتحان هم که شده، در خفا از اين پاسداران نفتی و قاچاقچی بخواهيد که دست از عادتِ مستمرِ بالا کشيدن اموال مردم بردارند. فکر می کنيد آيا به سخن شما اعتنايی بکنند؟ هرگز! آری هرگز! مباد ای نور چشم به اين دل ببنديد که اگر سردار و شهردار ديگری جای احمدی نژاد را بگيرد، نگرانی های امروزين شما به شادمانی و آرامش بدل خواهد شد!؟ اينان از آن روی که آسمانخراشِ قدرت خود را بر خون بی گناهان و آسيب های دلخراشی که بر مردم وارد آمده نهاده اند، با هر جرعه آبی که سربکشند، خون خواهند نوشيد. و هرگز نيز با به رخ کشيدن احداث چند پل و چند پارک و چند بنای عام المنفعه، نمی توانند بر داغ و سوز مردم ما سرپوش بگذارند و به خيال خام خود سر به هزارتوی معاملات نظامی گری خود فرو برند.
۲۱ � ديداری داشتم با يکی از بزرگانِ صاحب نام نظام. در آن ديدار وقتی ترس را ديدم که همچون تن پوشی بر تن اين بزرگوار قالب بسته است و الفاظِ بريده بريده، نايِ جاری شدن از زبان وی را ندارند، به وی گفتم: چرا ما نبايد ذره ای از شجاعتِ اجداد شما را در شما ببينيم؟ ای رهبر گرامي، طريقِ ترساندنِ مردم و برجستگان جامعه اگر می توانست چاره سازی کند، شوروی سابق هنوز برقرار بود. آنجا که ابرقدرتی چون شوروي، وقتی در کانونی از ترسندگيِ مردمِ خود خانه می کند و بعد از هفتاد سال مثل شمعی فرو می ِکشد و درخود فرو می ميرد، چرا ما بسيار سريع تر از او فرو نپاشيم و فرو نميريم؟
رهبر گرامی ما،
دوست دارم با همان شجاعت کم نظيری که اين روزها کمتر از درد و داغ ما سراغ می گيرد، فرمان صادر کنيد بانيان و علت های انشقاق مردمان از ميان برچيده شوند. انتخابات مجلس در پيش است. ما که نمی خواهيم بعد از سی و سه سالی که شعار استقلال، آزادي، جمهوری اسلامی سرداده ايم، هم استقلال را و هم آزادی را و هم جمهوری اسلامی را در خاک ببينيم؟ هيچ آيا از خود پرسيده ايد با ريسمانی که چين و روسيه به گردن ما بسته اند، کدام استقلال؟ و با سانسور و زندان و ترسی که به جان جامعه درانداخته ايم، کدام آزادي؟ و با نکبتی که از معارف دينی افراشته ايم، کدام اسلام؟ ما و شما را چاره ای نيست مگر اين که مردم خود را به بازی بگيريم و بدانها بها بدهيم. و اين که در گام نخست، پاسدارانِ فربه از مالِ حرام را به جايگاه واقعی خود که پادگانها و مواقف نگاهبانی است، باز فرستيم. زندانيان سياسی را و رقبای سياسيِ خود را آزاد کنيم و از انتقاد نهراسيم و آن سوتر از خود و خويشانِ خود، برای ديگران نيز حق حيات قائل شويم. آينه ی زلال ما، سخت مشتاق رويت جمال مبارک شماست. آنجا که در آن جمال نوراني، خيرها و خوبی ها بی تابانه برای انتشار پای می کوبند. والسلام
همراه و دوستدار شما: محمد نوری زاد
بيست و پنجم مهرماه سال نود
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر