روز پیروزی ما
مجتبی مهرانفر: اتفاقی نیافتاده، واقعا هیچ اتفاقی نیافتاده. بیایید یک بار دیگر دربی روز 5 شنبه را مرور کنیم. ما باید در زمین حریف بازی میکردیم. این را میدانستیم. این را هم میدانستیم که حریف از قبل ، از شب قبل، حتی از 2 شب قبل سکوهای استادیوم آزادی را پر میکند با تماشاگران بیخبری که از راههای دور و نزدیک آورده شدهاند، از روستاها و شهرهای کوچک به وعدهی 80 تا 100 هزار تومان که همان جا پس از بازی داغ داغ تحویل میگیرند، یا وعدهی مشتی نوالهی ساندیس و کیک و شیر کاکائو .
اما این تماشاگران هم قابل ترحماند. کسی که به بهای یک سفر (( تهرون ، تهرون که میگن همین جاس؟)) و آن نوالهی ناچیز، حاضر است ساعتها عربده بزند علیه کسانی که نمیشناسد سنگ و چوب و آجر پاره پرتاب کند به روی هموطنانی که نمیداند کیستند و چه میگویند، واقعا قابل ترحم است.
این را میدانستیم که داور معظم بازی کدام طرفی است، مگر در این هشت ماه در این همه میدان که گاهی به خون و جنون هم کشیده شد ابایی داشته که بگوید کدام طرفی است؟ حتی این را هم میدانستیم که همهی بازیکنان اصلی ما به نا حق محروم شدهاند و ما محکوم شدهایم که میدان را ترک کنیم یا با همان بازیکنان مانده زخمی بازی کنیم. اما ما پا پس نکشیدیم و نرمیدیم. وارد میدان شدیم با همان چند بازیکن آسیب دیده. جلوی ورود مربیانمان را به مدد چماق شعبان بیمخها گرفتند ، جلوی ورود تماشاگرانمان را به ضرب باتوم و تیر و تفنگ گرفتند.
و ما باید مظلومانهترین بازی تاریخ را آغاز میکردیم با نیمکتی که نگذاشتند حتی یک نفر به پشت گرمی آنجا نشسته باشد، اما تماشاگران ما آمدند، اگرچه زخمی کوفته و خونین، و یک گوشه از میدان را از ان خود کردند، همان تعداد که توانستند از تنگ ترین معبرهای مینگذاری شده و دشوارترین و زمختترین سیمهای خاردار بگذرند.
با این همه این ما بودیم که تیم برتر میدان بودیم در همان نیمهی اول 6 بار دروازهی حریف را گشودیم: در دقیقه های 22 خرداد ، 25 خرداد، روز قدس ، 13 آبان ، 16 آذر و عاشورا. اما داور نا داور ندید ، نخواست که ببیند از پس عینک توهم زای کدری که به چشم هایش زده بود ، نه تنها ندید و هیچ گلی را نپذیرفت بلکه به وارونگی غریب عدالت حکم داد.
هر گل مان را به پنالتی غیر عادلانه ای علیه ما بدل کرد ! هر گل به پنالتی نا جوانمردانه ای علیه خود ما تبدیل شد.اما دیدید که بازیکنان حریف مرد میدان نبودند ، همه ی پنالتی های اهدایی داور گیج و گول را به اوت زدند . حالا دیگر همه چیز را از دست داده بودند . هرچه اعتبار و آبرو به تاراج حماقت و توهم رفته بود . دیگر نه اعتباری برای تیم مانده بود ، نه سر مربیان و بازیکنان و حتی داوری که سرمربی پنهان تیم حریف بود ! در جنون بی مهارشان ، دقیقه ی 22 بهمن آخرین دقیقه ی تاریخ بود ، دیگر چیزی برای از دست دادن نداشتند ، اگر پیش از آن در دقیقه ی شهادت ندا و سهراب و اشکان و محسن و کیانوش و . . .تلاش بیهوده ای می کردند تا به دنیا بگویند تقلبی در کار نیست و به قاعده بازی می کنند ، در این جنون دقیقه های آخر دیگر به آن اندک تظاهر نیز نمی اندیشند.در دقیقه ی 22 بهمن ناگهان همه ی چشم های نا باور دیدند که میدان بازی مالامال نظامیان و شبه نظامیان ، بسیجیان لباس شخصی و لباس رسمی شد و در مقابل چشمان بهت زده ی جهان ، با اشاره ی مجاز داور نا داور ، با غل و تفنگ و زنجیر راهی زمین بازی شدند ، اول دروازه بانمان را کت بستند و تیرک عمودی دروازه مصلوبش کردند ،سپس گام های بازیکنان ما را به زنجیر کردند تا حتی امکان یک پاس کوتاه را از یاران ما سلب کنند. سرمربی و مربیان تیم مان را از همان بیرون میدان به ضرب و شتم شعبان بی مخ ها متوقف کردند.
حالا نا جوانمردانه ترین میدان تاریخ آماده بود برای آنکه نمایش جشن پیروزیشان آغاز شود . بازیکنان فرسوده شان که 8 ماه آزگار روزشان را با شکست یه شب می رساندند ، ذوق مرگ میدان بی حریف به سمت دروازه بان مصلوب و یاران در زنجیر یورش آوردند چند بار توپ را به تور دروازه رساندند و تماشاگران بی خبر ترحم انگیز حتی نمی دانستند عربده شان باید چه مضمونی را فریاد کند.
با این همه یاران ما از یک لحظهی نادر استفاده کردند و روی پاهای به زنجیر کشیدهشان قد افراشتند، توپ را در آسمان به هم رساندند و با سه ضربهی سر بلند توپ را به طاق دروازهی حریف چسپاندند تا باز هم داور عادل آن را نپذیرد!
تیم حریف سر خوش از این نمایش و به این خیال خام که همه چیز را در ۲۲ بهمن به نفع خود مصادره کرده است ، میدان را ترک کرد تا ساعتها و ساعتها این نمایش رسوا و ظالمانه را در بلندگوهای دروغ خود جار بزند اما نشد ، دیدید که نشد. دیدید که تیم حریف با همهی مردان سرکوب از داور و مربیان و بازیکنان در جهنمی از حسرت ماندند اما حتی یک لحظه نتوانستند شاهد نمایش گلهای متقلبانهی خود از رسانه های جهان باشند.
وجدان بیدار جهانی تصاویری را میدید که سرشار رسوایی، رسوایی و رسوایی. مامورانی که به میدان بازی یورش آوردند تا بازیکنان را در غل و زنجیر کنند، داوری که ذلیل و رسوا در سوت جانبداری و سرکوب میدمید و تماشاگران عاری از باور و آگاهی که سقف ایمانشان دستیابی به ساندیسی بیشتر نبود. و اگر نمایش تصویری از گل بود همان تنها گل یاران ما بود که با پاهایی در بند ، با تن هایی زخمی ، ایمانی سبز و سرشار ، بر تور دروازه ی حریف نشاندند.
مطمئن باشید دوستان که هیچ کس در هیچ کجا پیروزی تقلبی حریف را باور نکرده است، حتی خودشان و تماشاگران شان . آنچه هم دیدند زلزله ی 9 ریششتری وحشت پایانی بود که به فروپاشی مطلق اعتماد به نفس حریف در دقیقه ی 22 بهمن منجر شد.
این شکست که صدای رسواییاش در سراسر جهان شنیده شد بزرگترین شکست این 8 ماه برای تیم حریف بود و آغاز پیروزی ما با تکیه بر تاکتیکهای تازه برای بازیهای بعدی با یک حریف رسوای وحشت زده و در هم شکسته و از هم فرو پاشیده.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر