عقلای قوم، صفتی برای فرار از نامبردن بدنامان
دوباره از هر گوشه خبر از تلاشهای پشت پردهی آقای هاشمی رفسنجانی برای سوار شدن بر موج اعتراضات به گوش میرسد. گاهی با نام بردن از او، و اغلب با پنهان شدن پشت صفت تازهای که زیرکان برایش دست و پا کردهاند تا ناچار نباشند نامش ببرند!
اینکه جنبش سبز یکبار از فرصت حضور او در نماز جمعه بهره گرفت تا به خیابان بیاید؛ اینکه در آن نماز جمعه هاشمی رفسنجانی راه میانه پیش گرفت و یکی به نعل و یکی به میخ زد آیا کافی است تا او را واسطهی شایستهای برای پیشبرد مذاکره میان این جنبش دموکراسی طلبانه و حاکمیت دیکتاتوری در ایران بدانیم؟
برای پاسخ به این پرسش باید به دو پرسش بنیادی دیگر پاسخ داد:
یک) آیا باور داریم که گوهر جنبش کنونی مردم ایران که جنبش سبز نامیده میشود تلاش برای برقراری دموکراسی در ایران است یا نه؟ دو) آیا باور داریم که آقای رفسنجانی کسی است که تا همین چند ماه پیش دومین شخص در تمامی تصمیم گیریهای ضد دموکراتیک رژیم اسلامی بوده است یا نه؟
با کسانی که به این دو پرسش پاسخ منفی میدهند کاری ندارم اما اگر پاسخ به این دو پرسش مثبت باشد جواب دادن به پرسش قبلی آسان میشود. واسطهگریِ کسی مثل آقای هاشمی تنها با هدف بیرون کشیدن تمامیت رژیم از بحرانی است که حضور مردم آزادی طلب موجب آن شده است. اینکه آیا او قادر خواهد بود بحران را مهار کند یا نه البته پرسش دیگری است که به جای خود اهمیت ویژهای دارد، اما برای تمرکز بر موضوع این مقاله به آن نمیپردازم.
من از آن دسته کسانی نیستم که باور دارند انسانها تغییر نمیکنند و اگر کسی روزی در موضع معینی قرار داشت هرگونه تغییر موضعش را تاکتیکی یا ریاکارانه میدانند. اگر اینگونه بود احترام عمیقی برای آقایان میرحسین موسوی و مهدی کروبی قائل نمیبودم و شخصیتی چون زندهنام آقای منتظری را یکی از چهرههای کمیاب تاریخ سیاسی ایران نمیدانستم. اما یک کاسه کردن و به خوب و بد تقسیم کردن این و آن را هم نوعی خلط مبحث میدانم. آیا آقای رفسنجانی که در دوره هشت سالهی ریاست جمهوریاش تجاوزات آشکار به حریم مطبوعات ثبت شده (که ماجرای تکاندهندهی فرج سرکوهی فقط یک نمونه از آن است)، میتواند آزادی مطبوعات، که تنها یکی از خواستهای معترضین است را تحمل کند؟ ایشان فقط وقتی حسابش را کمی از کلیت نظام جدا کرد که دید احمدی نژاد از «آزادی بیان»ی که رهبر به او داد استفاده کرد و در مناظره تلویزیونی انتخاباتی به چپاول مالی او و فرزندانش اشاره کرد. بعلاوه رفسنجانی بعنوان دومین فرد نظام پیش از هر کس دیگری شاهد برنامهریزی بیت رهبری برای تقلب گسترده در انتخاباتِ پیش رو بود؛ انتخاباتی که قرار بود به دستور رهبری در هر شرائطی احمدی نژاد را از صندوق در آورد. همین اطلاعات موجب شد که آقای هاشمی پیش از انتخابات در نامه سرگشادهاش به رهبر او را از خطرات تقلب در انتخابات بهراساند.
راستی اگر احمدی نژاد آنچنان به او و فرزندانش نمیتاخت و در مقابل میلیونها تماشاگر مستقیما دست روی نقطه ضعف بزرگ او نمیگذاشت آقای هاشمی باز هم از احتمال تقلب در انتخابات نگران میشد و نگرانیش را در نامهای سرگشاده به رهبر با مردم در میان میگذاشت؟ آیا در تمام این سی سال گذشته در این همه انتخابات که انجام شد هیچ تخلفی صورت نگرفت و تقلبی در کار نبود؟
برخی اینگونه تحلیل میکنند که هاشمی رفسنجانی به چنان وزنهای در سیاست ایران بدل شده که همراهیاش با باند رهبری به ضرر جنبش تازه پا گرفتهی سبز است. در این تردیدی ندارم. اما مگر عدم همراهی او با باند رهبری در اثر حمایت از جنبش سبز صورت گرفته است؟ خیر! آقای خامنهای که از آغاز رهبر شدنش بدون تکیه بر آقای رفسنجانی کارش پیش نمیرفت وقتی گمان برد از یکسو نسلی از ذوب شدگان در ولایتش را در سپاه و بسیج و ارگانهای اطلاعاتی به باردهی نشانده و از سوی دیگر بخش عظیمی از ملایان ریز و درشت را در مواضع کلیدی روحانیت به خدمت گمارده، ارادهی تمامیتخواهش بر این قرار گرفت تا یکبار برای همیشه از حق السهم دادن به یار غارش در تمامی فجایع، از قتل مخالفان در خارج و داخل گرفته تا سانسور و شکنجه و چپاول بیبندوبار، شانه خالی کند و مزهی واقعی ولایت «مطلقه» فقیه را بی باج دادن به او بچشد!
حالا برخی نه تنها در داخل رژیم که در بیرون از آن نیز تلاش میکنند اینگونه جلوه دهند که رفت و آمد پشت پرده آقای هاشمی، که او را یکی از عقلای قوم میخوانند، به بیت رهبری برای این است که رسیدن به برخی از خواست های معترضینی که برای اینکار خون دادهاند را تسهیل کند. عجیب است کسانی اینگونه شبهات را ترویج میکنند که بعضا امضاء کننده بیانیهی تقاضا برای محاکمه سران جمهوری اسلامی در دادگاه جنائی بینالمللی نیز هستند. باید از آنان پرسید پس چه کسانی قرار است در این دادگاه به میز محاکمه کشیده شوند اگر آقای رفسنجانی با آنهمه سوابق سیاه جزو آنان نیست؟ عامل اینهمه فجایع در طول اینهمه سال تنها خامنهای و آقا مجتبی بوده و هستند!؟
برخی حتی خلط مبحث را تا آنجا پیش میبرند که خصلت ارزشمندِ به دور از خشونت بودن جنبش سبز را به باری به هر جهت بودن آن تعبیر میکنند. گوئی برای این جنبش مهم نیست چه کس یا کسانی آن را نمایندگی میکنند. یا چون اصل مذاکره و سازش برای رسیدن به اهداف جنبش، پذیرفته و مقبول است هر شکلی از مذاکره و هر نوعی از سازش را با اهداف آن همخوان میبینند؛ حتی اگر این مذاکره میان رهبر و رفسنجانی در پشت درهای بسته بیت رهبری صورت بگیرد، و موضوع سازش یافتن راهی برای توافق میان خواستهای این دو نفر باشد.
آنها فراموش میکنند که تنها خواست مشترکی که آقای رفسنجانی با میلیونها مخالف رژیم اسلامی دارد کنار زدن احمدینژاد از ریاست جمهوری است. اما نه به انگیزهای مشابه آنها، بلکه به خاطر همهی امتیازاتی که خود و فرزندانش از آن بهرهمند بوده و هستند و حالا در خطر افتاده است. تردید ندارم که در پشت درهای بستهی بیت رهبری تنها سخنی که میان این «عاقل قوم» و «رهبر عظیم الشان» نمیرود خواستهای فریاد شده از گلوی ندا و سهراب و میلیونها کوشندهی جنبش سبز در ایران و بیرون از آن است. اگر رهبر دست آشتی ایشان را با تضمین مجدد این امتیازات بفشارد تا آنجائی که به رفسنجانی مربوط میشود او به خواستش رسیده است.
اما آیا این توافق در شرائطی که تعادل در رابطه مردم و حاکمیت به سود مردم به هم ریخته است مشکلی از رهبر میگشاید؟ بدون تردید پاسخ منفی است. اگر این امکان وجود داشت خیلی پیشتر این توافق بین این دو یار قدیمی صورت گرفته بود و آقای هاشمی نامهی سرگشادهای به هیچکس نمینوشت. جنبش سبزی که برای استقرار دموکراسی در ایران آغاز و با حمایت معنوی تمامی آزاداندیشان جهان روبرو شده ریشهایتر از آن است که در دست «عقلای قوم» به بازی گرفته شود. چهرههای شاخص این جنبش در ایران نیز تا کنون بر پیمانشان با مردم ایستادهاند و راهی برای رژیم اسلامی جز عقب نشینی باقی نگذاشتهاند. این بار مردمی که آگاهانه با خواست روشن دموکراسی طلبی و انتخاب شیوه مبارزه به دور از خشونت برای تثبیت گام به گام دستاوردهای حرکت اعتراضیشان در طول این راه دراز آمادهی مذاکره و سازش نیز هستند خودشان بهتر میدانند چه کسانی شایستگی نمایندگیشان را دارند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر