آقای خامنه ای باید برود
by Reza Hiwa
28-Sep-2009
قدس آمد و رفت و فصل کیفتأ تازه ای را در مبارزهیِ مردم سالارانهیِ مردم مان باز کرد. از هفتههایِ پیش از روز قدس همهیِ چشمها به روز قدس بود، هم در جبههیِ کودتا و هم در صفوفِ جنبش. سؤال خیلی ساده بود: بعد از این شکنجهها، کشتارها، تجاوزها و تهدیدهای متعدد و مکرر و لجن پاشیِ شبانه روزیِ صدا و سیمایِ ننگ، آیا مردم به خیابانها باز خواهند آمد؟ از همان آغاز انتخابات خرداد هر بار تناسب قوا بین نیروهای استبداد و مردمسالاری تغییر کیفی یافت رژیم تاکتیکهای تازه بکار برده. تظاهرات روز قدس یکی ازین نقاط عطف بود که جنبش را به مرحلهی کیفتأ تازه وارد کرد. مرور گذرایی میکنم به این نقاط عطف جنبش از خرداد تا امروز.
مرحلهی اوّل: "فرمانِ رهبر"
در هفتههای پیش از انقلاب و در جریانِ مبارزات انتخابی "ولیِ فقیه" چند بار به کاندیداهای مخالف احمدی نژاد امر کرد که دستاوردهای حکومت را زیر سؤال قرار ندهند. علی رغم تکرار این خطِ قرمز آقایان موسوی و کرّوبی، و حتی آقای رضایی، از کارنامهی حکومت به سختی انتقاد کردند. آقای کروبی چهار سال پیش، هنگامیکه رئیس مجلس بود، به "فرمانِ رهبر" یکی از مهمترین ابتکاراتِ قانون گذاریِ حکومتِ آقای خاتمی را در نطفه کُشت، ولی امروز، با تکیه بر حضور مردم در جنبش، گویی هر چه "رهبر" بیشتر برای او خطِ سرخ میکشد، او بیشتر به آن بی اعتنایی میکند. این بی اعتناییهایِ پیش از انتخابات، هر چند هنوز کوچک، لیک اولین نمودهای علنی افت "ولایت فقیه" و علی خامنه ای و اولین نمونههای مبارزهی نا فرمانی مسالمت آمیز در این دورهی جنبش بودند.
فردای روز انتخابات، به شیوه ای بی سابقه و از ترس اینکه مبادا گندِ تقلّب بیرون آید، و پیش از حتّی اعلام رسمی نتایج انتخابات، خامنه ای به احمدی نژاد تبریک گفت و از دیگر کاندیداهایِ "بازنده" خواست که روی کاندیدایِ "برنده" را ببوسند و به ایشان تبریک گویند. سخنرانی ایشان هنوز تمام نشده بود که هر سه کاندیداهای دیگر، حتی کاندیدایِ دوّم محافظه کاران، آقای رضایی، خبر از وجودِ تقلّباتِ وسیع و سازمان یافته در انتخابات را دادند. آن روز و روزهای بعدی بی اعتنایی کامل به "ولی فقیه"، که انگار در یک سیارهی دیگر میزیست، به یک رویداد عادی و روزانه تبدیل شد. از آن روزها تا امروز دیگر هیچ یک از رهبران اصلاح طلب حتی نام ایشان را نمیآورند. جنبش در عمل اصل "ولایت فقیه" را حذف کرده.
سی سال بعد از پیروزیِ انقلاب برای اولین بار در ابعادِ میلیونی مبارزهیِ "نافرمانی مسالمت آمیز" در میهنمان به عمل پیوست. از یک "رهبر" و دولت تظاهرات را غیر قانونی اعلام میکردند، از طرف دیگر آقایان موسوی، کروبی و خاتمی حضورشان را در خیابان در کنار تظاهر کنندگان اعلام میکردند. "ولی فقیه" انتخابات را یک "برکت الهی"اعلام میکرد و طرف دیگر آن را کودتا میخواند.
رژیم نقطهیِ عطف در تغییر تناسبِ قوا را درک کرد. تاکتیکهای قبلی از کار افتادهبودند و زمان زمانِ یافتن و استفاده از تاکتیکِ تازه ای بود. جنبش وارد مرحلهی تازهای شده بود. سلاح "فرمانِ رهبر" این بار نه تنها جنبش را آرام نکرد بلکه به ضد خود تبدیل شد و خُرده اعتبار و مشروعیتِ باقی ماندهیِ خامنه ای را نزدِ مردم بر باد داده و او را به انزوایی که تا آنروز بی سابقه بود کشاند.
مرحلهی دوّم: "ترور"
سخنرانی خامنه ای در نماز جمعهیِ بعد از انتخابات، که بعنوان یکی از سیاه ترین سخنرانیهایِ تاریخ این کشور شناخته خواهد شد، در برابر چشمان دنیا علنأ دستور حمله به تظاهراتِ مسالمت آمیز عزیزانمان را صادر کرد. و شد آنچه که نمیبایست. خامنه ای آن کرد که شاه نکرده بود. سپاه آن کرد که ساواک نکرده بود. تصاویر و مدارکِ سرکوبی که به دنبال این سخنرانی بعمل پیوست، از کشتار، شکنجه، تجاوز ... روزی در محاکمهیِ رهبرانِ کودتا بکار خواهند آمد. درین روز بود که خامنه ای قبایِ ضحّاک بر تن کشید و خون و نفرت از هر واژه اش میجهید.
حکومتِ نظامی اعلام نشدهی کودتاگران موفق شد خیابانها را برایِ مدتی آرام کند. این آرامش این سؤال را برای همه پیش آورده بود که تا چه اندازه "ترور" توانسته مردم را دلسرد و به خانههاشان بازگرداند. در چنین شرایطی روز قدس نزدیک میشد. آقایان موسوی و کروبی با اعلام حضور خود از مردم خواستند تا در سراسر کشور در تظاهرات روز قدس شرکت کنند.
رژیم که آرزو میکرد به پایانِ دردسرهایش رسیده باشد بار دیگر با وحشتْ همهی امکاناتش را بکار برد تا با تهدیدهای صریح مردم را از شرکت در تظاهرات باز دارد. در و دیوار کشور به ماشینِ تهدیدِ شبانه روزی تبدیل شدند. دولت حتی برای اولین بار روز قبل و بعد از روز قدس را به مردم مرخصی داد به این امید که آنان شاید شهرها را ترک کنند و به تعطیلات بروند.
شرکتِ انبوه تر مردم در این تظاهرات نقطهیِ عطفِ بعدیِ جنبش بود. ایرانِ بعد از کودتایِ خرداد ۱۳۸۸ نه ایرانِ بعد از کودتایِ ۲۸ مرداد است، نه شیلی بعد از کودتایِ سال ۱۹۷۳پینوشه. به خیابان رها کردنِ پاسداران، بسیجیان و شعبان بیمخ ها اثر معکوس داشت. همانگونه که سلاح "فرمانِ رهبر" رهبر را بدونِ فرمان گذاشت، سلاح ترور به انزوایِ کامل خامنه ای منجر شد. بسیاری از روحانیونی که تا آن روز هنوز سکوت کرده بودند شروع به جدا کردن حسابِ خودشان از حسابِ "ولی فقیه" کردند و آقای منتظری با نامه ای همهی روحانیون، و بویژه مراجع تقلید، را به موضع گیری در مقابل خامنه ای فرا خواند.
رویدادِ اعلام عید فطر نشان دهندهیِ ژرفایِ انزوای خامنه ای در میان روحانیون است. هیچ یک از مراجع تقلید حاضر نشد با اعلام رسمی این روز توسطِ خامنه ای همراه شود. میلیونها مؤمن که روزهی خود را یکروز زودتر شکسته بودند، میبایست روز دیگری روزه بگیرند. اگر سخن رهبر هنوز اعتباری داشت... رویداد عید فطر ماهِ رمضانِ امسال تحقیر آمیزترین سیلی بود که "آقا" از طرفِ روحانیون خورد. و کودتاگران برای اولین بار، بجای تهدید و پارس کردن به زمین و زمان، در همه جا، مجلس، مطبوعاتِ دست نشانده و صدا و سیمایِ ننگ سخن از "مظلومیتِ رهبر" میکنند! آقایان بهتر است اشکهایشان را نگاه دارند برای روزی که رهبرشان در دادگاه ...
لحظاتی در تاریخ هست که قدرتمندان دیروز، هر چه کنند رفتنی اند. خامنه ای اگر به ترور متوسل نمیشد رفتنی بود. به ترور متوسل شد و رفتنی است. بین او و مردم هیچ پُلی باقی نمانده. تنها پلی که برای آقای خامنه ای باقی مانده او را به دادگاه و از آن پس به موزهی تاریخ میبرد. چون پروندهی ایشان خیلی جالب نیست من اگر به جای ایشان بودم از همین حالا به فکر انتخاب یک وکیل خوب میافتادم.
مرحلهی سوّم: نفاق و مانور سیاسی
بگذار سری به تاریخ بزنیم و یکی دوتا از درسهایش را مرور کنیم. در سالِ ۵۷، وقتی شاه دید که بگیر و ببندهایِ همیشگی ساواک (مرحلهی اول) دیگر نمیتوانند از گسترش انقلاب جلوگیری کنند، به ارتش دستور مداخله داد (مرحلهی دوم). در جمعهیِ خونین میدان ژاله، از زمین و آسمان بر ما گلوله میبارید. این تاکتیک چند ماه ادامه داشت، و مردم با ادامهی جنبش، هفته به هفته، چلّه به چلّه، بهانه به بهانه، و با بکار بردن بزرگترین جنبش "نا فرمانی مسالمت آمیز" تاریخ کشورمان، تمام نیروهای دشمن را در جنگ فرسایشی از پا انداختند. شاه با درکِ شرایط و بُن بستی که درآن گیر کرده بود، تاکتیک تازه ای بکار برد: سخنرانی معروفِ "صدایِ شما را شنیدم!" شاخهی زیتون برای آرام کردن خیابانها، با امید شکاندن وحدت جنبش و خریدِ زمان. حیلهیِ شاه نگرفت و جنبش به شعار زیر پیوست: "شاه باید برود!"
تاکتیک "صدایتان را شنیدم" آنقدر دیر آمد که جنبش به چیزی کمتر از بر کناریِ سلطنت و استقرار "جمهوری" بسنده نمیکرد. پروندهیِ شاه هم از بیخ خراب بود! او نیز هر چه میکرد بر علیه ش بر میگشت. میکوبید رفتنی بود. نمیکوبید رفتنی بود. اسم این را میگذارند "تاریخ".
یکی از آنان که حاضر بود با شاه معامله کند و آخرین نخست وزیر او هم شد، آقای بختیار بود. خطر بختیار که تنها دلیل انتخابش توسط شاه بود، سابقهی لاس زدن او بود با جنبش. ادامهی داستان را همه میدانید.
باز گردیم به جنبش امروزمان.
امروز تاج از مد افتاده و بختیار "ولی فقیه" معمم است. او نیز متخصص لاس زدن است، با جنبش یا با سرکوب کنندگانش.
رژیم که از خرداد تا امروز همیشه هفتهها و گاه ماهها از جنبش و رویدادها عقب بود این بار بوی انزوای کامل خامنه ای را بلافاصله حس و واکنش نشان داد. درامِ دیوانِ تاریخ درین است که با بریدنِ زبانهایِ آزاد تنها به ابلهانِ به به و چه چه گو اجازهیِ حرف زدن میدهند. حضور دوبارهیِ رفسنجانی در میدان و دعوتش از همه برای اطاعت از "رهبر" نشان میدهد که ریزبینی تازه یافتهی رژیم از کجا میآید. آقایان رایزن تازه ای پیدا کرده اند. بختیار خامنه ای از رفسنجان آمد!
بعد از روز قدس لحن خامنه ای، نه به اندازهیِ عقب نشینی سخنرانی شاه، ولی فریبکارانه عوض شده. او برای اولین بار، و سه هفته بعد از پخش مراسم دادگاه (تلویزیونشان خراب بود) اعترافاتِ بازداشت شدگان را علیه دیگران غیرقابل قبول دانست! و اعلام کرد "باید مسؤلینش را پیدا کنیم!" همانطور که مسؤلین قتلهای زنجیره ای را پیدا کردند. "رهبر" به هوش و ذکاوت مردم توهین میکند.
امید کودتاگران ازین ترفندِ تازه ایجاد نفاق در صفوف رهبران جنبش و گل آلود کردن جو جنبش است.
به نظر میرسد که آقای رفسنجانی درس تاکتیک به کودتاگران میدهد و ضرورتِ عقب نشینی کردن برای بهتر بازجهیدن.
امکان پیروزی این تاکتیک تازه چقدر است؟
خطر حیلهی تازهی رژیم هنگفت است و عواقب احتمالیش بسیار درد آور. من به ذکاوت و پایداری آقایان موسوی، کرّوبی، خاتمی و هم چنین آقایان منتظری و صانعی شک ندارم. اما بخشی از روحانیون علی رغم میل خود و صرفأ برای عقب نماندن از قافله به میدان آمده اند و منتظر اولین فرصتند تا در ایستگاه بعدی از قطار پیاده شوند بدون اینکه خیلی انگشت نما گردند. این قبیله براحتی میتوانند به دام روباه افتند.
برای خنثی کردن این حیله چه باید کرد؟
اولین اقدام فوری و سراسری جنبش باید افشاگری این تاکتیک باشد. چارهی حیله، افشاگریست. لیک افشاگری تنها گام نخستین برای خنثی کردن آن است. سراسر جنبش، از کمیتههای محلی و صنفی تا روشنفکران، شخصیتهای معنویِ جامعه، رهبران جنبش باید صریحأ و بدون ابهام موضع گیری کنند.
خطر آقایِ رفسنجانی هرگز نباید دست کم گرفت. لاس زدنِ هر از چندگاهیِ ایشان با جنبش، ازو چهره ای دوگانه ساخته که بر خطر مانورشان میافزاید.
هیچ کلاس دبیرستان و دانشگاهی نباید فراموش شود. دانشجویان عزیزمان از روز اول بازشدن دانشگاه "کارگاه عملی" دارند: چگونه میتوان میهنمان را آزاد کنیم؟ سه وظیفهی بزرگ امروز افشاگری، سازماندهی و ترویج فرهنگ مردم سالارانه است. عزیزان دانشجو:
بگذار سرانجام این پنجرهی زنگ خورده و هرگز باز نشدهی میهنمان را به آزادی باز کنیم!
چه خوب است میهنی آزاد داشتن!
چگونه میتوان این تاکتیک را بر علیهِ کودتاگران بر گرداند؟
در هفتهی پس از انتخابات و قبل از سخنرانیِ بدنام آقایِ خامنه ای، بسیاری از "ابطال انتخابات" صحبت میکردند. درآن روزها چهرهیِ علنیِ کودتا هنوز احمدی نژاد بود و هر چند دست "رهبر" در کودتا بروشنی دیده میشد، لیک ایشان هنوز میتوانست لباس داوری، گیرم داوری بی عدالت، به تن کند. تا قبل از سخنرانی ۲۶ خرداد، هنوز کودتا گران راه عقب نشینی داشتند. انزوایشان در مردم بسیار عمیق بود لیک در بالا و بین روحانیون، هنوز دو دلیهای فراوانی وجود داشت. حرکتِ آقایِ صانعی، که برایشان احترام عمیقی دارم، در آن روزها بسیار پر معنی است. ایشان در عین سکوت در مقابل سرکوب وحشیانهی تظاهرکننگان مسالمت آمیز در سراسر کشور، بیانیه ای بسیار شدیدالحنی صادر میکنند در افشایِ سرکوب تظاهرکنندگان مسلمان توسط مقامات چینی! به این امید شاید که یک مرجع تقلید چینی پیدا شود و از سرکوب مردم ما در همه جا، از جمله در خیابانهایِ اطرافِ بیت آقای صانعی، شکایت کند! (در کاغذ دیگری از رفتار روحانیون مفصل تر صحبت خواهم کرد)
میزان و ژرفایِ ددمنشی و آزادی کشی کودتاگران با حمایتِ بدون کنایه و روشن "ولی فقیه"، مراسم ننگ آور اعترافات دست جمعی، گزارش شکنجهها و بالاخره افشای تجاوز به زندانیان دختر و پسر دیگر جایی برای سکوت باقی نمیگذاشت.
حضور پر شکوه مردم در روز قدس زبانِ مردّدان را گشود تا به انزوای "رهبر" بیافزاید. و دیگر کسی از احمدی نژاد سخن نمیگوید. این "آقا"ست که ننگِ کشور و روحانیت به حساب میآید. این "ولی فقیه" است که پشتِ همهی این جنایات بوده. و این اوست که باید بهای آن را پیش از همه بپردازد.
نامهها و بیانیهها از هر دری سر بیرون می زدند در تقبیح و فاصله گیری از "رهبر" و نه از "رییس جمهور".
و با درک این انزوایِ روزافزونِ "آقا"، باند کودتا فورأ برنامهای دفاع از ایشان را طرح کرد. و این جاست که به آقای رفسنجانی رو آورند برای "فروش آقا" به جنبش. به عبارت دیگر برای اولین بار جنبش و کودتا بر سر مرکزی بودن مسألهی رهبری توافق پیدا کردند.
در مقابله با مانورهای آقای رفسنجانی به جای دفاع باید حمله کرد. زمان با جنبش همراه است و هر روز "ولی فقیه" در لجنی که خود ساخته فروتر میرود. باید برای همه، بویژه آنان که احتمال وسوسه شدن دارند، روشن باشد که بیعت با "ولی فقیه" بیعت با ضحّاک است و قیمتی هنگفت دارد. شعار بسیج کنندهی امروز که در عین حال که سپری ست در برابر تاکتیک تازهی کودتاگران، شعار زیر است:
خامنه ای باید برود!
برادرمان آقای گنجی چند سال پیش در زندان این شعار را مطرح کرد، لیکن درآن زمان شرایط نه برای تحقق این شعار آماده بود و نه حتی برای تکرارش. بهمین دلیل نیز شعار با سکوت روبرو شد. شاید که زود رس بود. شهامتِ ایشان، باری، بعنوان اولین کسی که نه در تنها در داخل کشور بلکه زیر دست شکنجه گران از ضرورت بر کناریِ آقایِ خامنه ای و عدم هم خوانی ساختاری بین مردم سالاری و اصل "ولایت فقیه" سخن گفت، برای همیشه در قلّک درسهای سیاسی و اخلاقی مبارزات مردممان خواهد ماند. ایشان حتی سلاح حبس و شکنجه روی پوستش را به روی رژیم بر گرداند. درود میهن بر ایشان باد!
آیا باید منتظر این شد تا آقایان موسوی، کروبی و خاتمی این شعار را بدهند؟
آقایان موسوی، کروبی و خاتمی، هر سه شان، پس از اعلام نتایج رسمی انتخابات حکومتِ احمدی نژاد را حکومتِ "کودتایی" و "نا مشروع" خواندند. این اعلام که بی اعتنایی و دهن کجی علنی به "رهبر" بود اقدامی بسیار شجاعانه بود. اما با آغاز محاکمات و ردیف کردن رهبرانِ احزابِ اصلاح طلب برای اعتراف، آقایان در موضع گیریهایِ بعدیشان، چند دنده لحن و محتوای انتقاداتشان را پایین آوردند و دیگر نه از "مشروعیت" حکومت حرف زدند نه از "کودتا". این نه یک انتقاد بلکه ریزبینی رویدادهاست برای رسیدن به این نتیجه:
این حضور مردم در جنبش است که آزادیِ بیان و عمل، هر چند محدود، به آقایان موسوی و کروبی و خاتمی داده، و مقاومت آقایان، به نوبهی خود، به گسترش جنبش کمک کرده. پویایی و دوجانبه بودن روابط مردم و رهبرانشان در جنبش. چهار سال پیش هم احمدی نژاد تقلب کرد و اعتراضها هم شد، ولی چون مردم در صحنه نبودند و به آقای رفسنجانی هم اعتماد چندانی نداشتند، آب از آب تکان نخورد.
عدم حضور مردم در جنبش چک سفید دادن است به رهبران آن و ارسالِ مبارزه به مذاکرات پشت پرده. نه اینکه نباید مذاکراتِ پشتِ پرده داشت ولی رهبران هر جنبشی همیشه باید فشار مردم را حس کنند. این فشار و حضور بهترین واکسنها هستند علیه سازشهایِ ضدمردمی.
رهبران جنبش باید بدانند که حتی ساده ترین دستاوردهای مردم سالارانه با حضور "آقا"، حکومتش و لشکر شعبان بی مخهایش امکان پذیر نیست. هیچ انتخاب آزادی در کشور نمیتوان تصور کرد در حالیکه "ولی فقیه" و فرماندهی سپاهش هر روز مردم را تهدید کنند و شورای نگهبان استبداد ... با حضور این باند، آش همان آش است و کاسه همان کاسه. هر چه خابانانها، دانشگاهها و روستاهامان بلندتر این شعار را تکرار کنند، برای حاضرین پشت پرده روشن تر خواهد بود مردم نیز خط قرمز دارند.
آقای منتظری قدرت، غیرت و وزن کافی برای اعلام صریح عدم مشروعیت "رهبر" را دارد ولیکن جنبش نمیتواند منتظر چنین اعلام موضعی، دست روی دست گذارد.
در و دیوار شهرها و روستاهامان را با شعارهای زیر بیاراییم:
خامنه ای باید برود !
اصل ولایت فقیه باید به رفراندم گذاشته شود !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر