این روزها موندم که چرا باید خدایی رو بپرستم که از کوچکترین گناه من نمیگذره. ستار العیوب هست ولی روز آخرت جلوی در و همسایه اعضا و جوارح بدن من رو به اعتراف مجبور میکنه. تازه این هم کافی نیست دو تا فرشته رو علاف کرده کارهای من رو ثبت و ضبط کنن. به من عقل و شعور و اختیار داده؛ ولی حق استفادهاش رو به من نداده، باید از یکی دیگه تقلید کنم. اگر فرشتههای بارگاهش ازش سوال کنند؛ جواب سربالا بهشون میده. کتابهای پیغمبراش رو به زبان رمز آلود فرستاده که کسی سر در نیاره. توی کتابهای پیغمبراش هم وعده میده که موجودات این عالم رو با بلا و مرضهای طبیعی و غیرطبیعی که از آسمان و زمین بر سرش نازل میکنه از بین میبره. تازه اگر کسی از این بلایا جون سالم به در برد باید منتظر جنگ آخر زمان باشه. و تازه وعده داده که از بین بردن همهی چیزهایی رو که آفریده به زودی اتفاق میافته ولی بیشتر از هزار سال از وعدههاش گذشته و خبری نشده.
شما رو نمی دونم، ولی من نمیتونم یه خدای غیر منطقی و احساساتی رو بپرستم.
شما رو نمی دونم، ولی من نمیتونم یه خدای غیر منطقی و احساساتی رو بپرستم.
با احترام
پاسخحذفخيلي خودموني بگم: من خدا رو مي پرستم و دوستش دارم و در لحظه لحظه زندگيم حضورش رو حس مي كنم. نه حضورش برام غضبناكه نه مي خواد عذابم كنه نه مي خواد منو بترسونه... دوستمه. اين نه وهم و نه خياله. سي ساله به اين يقين رسيدم
اما او خدايي رو كه تو نمي پرستي حقشه كه نپرستي! اون خدايي كه وصف كردي خداي خشم و كينه ست. خداي من، در همان كتابي كه رمزگونه اش مي خوني ميگه: وقتي بنده هام منو صدا مي كنن من نزديكشان هستم حرفاشونو مي شنوم اجابت مي كنم. يا ميگه: آهاي اونايي كه خودتون به خودتون ظلم كرديد گناه كرديد و... نگران نباشيد همه اونارو مي بخشم از من نااميد نشيد هيچ وقت. اينا ترجمه همون چيزي كه شما خيلي پيچيده مي بيني
ولي تو هم خداپرستي منتها يا آخوندا يا رسانه هاي منحرفشون خدا رو يك موجود هولناك بهت معرفي كردن كه من هم از اون خدا فراري ام.
خداي قرآني كه من مستقيما باهاش آشنا شدم اون غذابها و وعده هاي خشم را براي بنده هاش نذاشته اين عاقبت براي كسانيه كه ستم كردن انكار حق كردن فريب دادن و به ظالم ياري رسوندن كشتن و شكنجه كردن. من با خودش و وعده هاي شيرينش حال مي كنم! نميدوني در اين بدبختيهاي امروز اگه اونو نداشتم ديونه مي شدم مي تركيدم. حالا مي خواي اين رو از نظرروانكاوي تفسير كني بكن، من حرفي ندارم! براي اينكه سوئ تفاهم نشه كه من درويش و مبلغ مذهبي ام برات بگم كه در دانشگاه دروس مهندسي تدريس مي كنم. دوس دارم تو هم يك خلوتي بكني مستقيم از خودش حرفشو بشنوي. اصلا اگه اين خداي سزوار پرستش نبود من هر كاري كه فكرش را نتوني بكني مرتكب مي شدم. وقتي حساب و كتابي نيست چرا خودمو تو محدوديت بكن و نكن حبس كنم. بي خيال همه چيز!
قرار نيس با انگ احساساتي زدن به نداي درونمان، خودمونو گول بزنيم. و تو هم به خدا بازخواهي گشت. خداي با حساب و كتاب، مهربان، دوست داشتني و زيبا.
بدرود