این روزها موندم که چرا باید خدایی رو بپرستم که از کوچکترین گناه من نمیگذره. ستار العیوب هست ولی روز آخرت جلوی در و همسایه اعضا و جوارح بدن من رو به اعتراف مجبور میکنه. تازه این هم کافی نیست دو تا فرشته رو علاف کرده کارهای من رو ثبت و ضبط کنن. به من عقل و شعور و اختیار داده؛ ولی حق استفادهاش رو به من نداده، باید از یکی دیگه تقلید کنم. اگر فرشتههای بارگاهش ازش سوال کنند؛ جواب سربالا بهشون میده. کتابهای پیغمبراش رو به زبان رمز آلود فرستاده که کسی سر در نیاره. توی کتابهای پیغمبراش هم وعده میده که موجودات این عالم رو با بلا و مرضهای طبیعی و غیرطبیعی که از آسمان و زمین بر سرش نازل میکنه از بین میبره. تازه اگر کسی از این بلایا جون سالم به در برد باید منتظر جنگ آخر زمان باشه. و تازه وعده داده که از بین بردن همهی چیزهایی رو که آفریده به زودی اتفاق میافته ولی بیشتر از هزار سال از وعدههاش گذشته و خبری نشده.
شما رو نمی دونم، ولی من نمیتونم یه خدای غیر منطقی و احساساتی رو بپرستم.
شما رو نمی دونم، ولی من نمیتونم یه خدای غیر منطقی و احساساتی رو بپرستم.