صفحات

۱۳۸۸ آذر ۱۵, یکشنبه

ما نیاز به شادی داریم ، ما نمیخواهیم کسی و حکومتی ، شادی را و بهشت را به ما وام بدهد .:


ما نیاز به شادی داریم ، ما نمیخواهیم کسی و حکومتی ، شادی را و بهشت را به ما وام بدهد

.:
.:
منبع عکس jamali-online.com.png


در فرهنگ ایران

انسان شاد کیست؟


ما نیاز به شادی داریم که از هسته هستی ما آفریده شود. ما نمیخواهیم شادی را از کسی دیگر، یا از ابر قدرتی فوق خود، ولو خدا نیز باشد، وام کنیم. ما نمیخواهیم کسی و حکومتی، شادی را و بهشت را به ما وام بدهد، و هر گاه که خواست ما را از آن براند. ما خود، بن و تخم و گوهر شادی و جشن هستیم. بنام شاد ساختن گهگاه ما، ما را از این تراوش شادی وجودی ما باز میدارند. هزارهها ما را از زاییدن جشن هستی خود باز داشتهاند. بهشت، جشنی است که در این جهان از تخم انسان میروید. در میان هر انسانی، سیمرغ دایه یا فروردین هست، که یکی از نامهایش"شتینه" و "شتی" بوده است، که همان "شادی" باشد. این واژه که به معنای خندیدن است، زشت و تباه و بدنام ساخته شده، و به شکل "شیطان" در آمده است، که ملعون همه ادیان نوری قرار گرفته است. خندیدن و شادی، شیطان و شیطانی و لعن شدنی است. شادی را باید نفرین کرد و به آن آفرین نگفت. شادی، شیطانی است،که باید به او سنگ زد (رجم شیطان) و او را شکنجه داد! و از خود و گیتی راند! ما نمیخواهیم هیچکسی برای ما شادی طبق تعریف خودش بسازد، و بر ما تحمیل کند، چون شادی ما، گشودن و شکفتن مایه هستی خود ماست. بهشت در خود ما و از خود ما است. روزگاری این خدا، در بلخ، شاد و نوشاد خوانده میشده است، و سراسر فلسفه و عرفان مولوی بلخی، از گوهر همین زنخدا، سرشته شده است. به این خدا است که نام افسانهای سیمرغ را دادند، و به حق او را مرغ افسانه ساخته اند. افسانه که از واژه افسان ساخته شده به معنای "انگیزنده" است. گوهر این خدا، انگیختن است. آری او افسانه ما است! جایی آزادی است که حتا خدا هم، فقط حق انگیختن داشته باشد و هیچکسی حق نداشته باشد، دیگران و اجتماع را با اراده و قدرتش، خلق کند و معین سازد. انسان خلق شدنی نیست، که کسی او را خلق کند. سیمرغ، علت وجود هیچ چیزی نیست، و با ارادهش وجود وامی به دیگران نمیبخشد، بلکه تلنگری است که هر تخمی را فقط به رویش هستی خودش میانگیزد. اوهمه را به نواختن نی، میانگیزد. او همه را فقط میبوسد، و در پهلوی "همبوسی" به معنای "حامله شدن" است. از این رو او خدای بوسه است. همه ایران وقتی خدا را نیایش میکنند، میگویند ای خدای ایران، ما را ببوس. او جهان را و انسان را و گل را... میبوسد. او خدایی است که که همه بشر را که دانههایی از خوشه وجود او هستند با بوسیدن، به رویش میانگیزاند. او با همه کودکان در هنگام زاییدن، که نخستین لبخند هستی است، میامیزد. با زاییدن که نخستین لبخند سیمرغ است، زندگی هر کسی آغاز میشود. به همین علت او را "بت" میخوانده اند، چون بت، به معنای تلنگر و انگیزه است. بتپرستی، یعنی آزادیخواهی ، یعنی رد کردن هر قدرتی که بخواهد انسان را معین سازد. بتپرستی، یعنی من حق به هیچکس نمیدهم مرا خلق کند و معین سازد. بلکه به هر کسی حق میدهم، که مرا به رویش و پیدایش گوهر خودم، بینگیزد. نام این خدا "چه؟" است. وجود و اندیشه ما، با همین "چه؟" آغاز میشود. این "چه؟" خندیدن به همه زورمندان و قدرتمندانی است که میخواهند با حقیقت مطلق خود که هر چیز را معین میسازد، شادی گوهری انسان را از انسان بچاپند. این خدا در ما "چه؟" در پیش هر چیزی میگذارد که فرهنگ ما را سنگین و پژمرده و افسرده میسازد. این خدا، "چه؟" در پیش هر چیزی میگذارد که نیروی نوشوی و نوسازی ما را از جشن باز میدارد. این خدا، هسته شادی در گوهر ما است. ما در جشنی و از جشنی میروییم که پنج خدا با هم میامیزند. ما از امر که نشان قدرت است. خلق نمیشویم. ما روییده از جشن خدایانیم.

منوچهر جمالی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر