ناویژه: چرا؟: "1. چرا راننده ها زیر بارون دلشون فقط برای زنها می سوزه؟2. چرا استادها..."
۱۳۸۹ بهمن ۷, پنجشنبه
۱۳۸۹ بهمن ۲, شنبه
فوتبال =اتحاد ملي=قدرت ملي==جنبش اعتراضي(بهانه)
جنبش اعتراضي سبزايران اينک دنبال بهانه وانگيزه ايست براي شروع مجدد.چه انگيزه وبهانه اي بهترازبردتيم ملي فوتبال وريختن به خيابان به بهانه شادي.اطلاع رساني کنيد
۱۳۸۹ دی ۲۴, جمعه
تبلیغات یکی ازشروط پیروزی
یکی ازشروط آگهی بخشی وآشنایی با اهداف جنبش سبزتبلیغات درسطح وسیع میباشدکه حکومت اینراخوب فهمیده وبه همین هزاران نفربسیجی وپاسداروکارگران افغانی رامامورکرده تا24ساعته درسطح شهربگردندوگوچکترین اثری که سبزبودرافوری بااسپری پاک کنند.تاهیچکس اثری ازشعارها رانبیند.بنابراین ازتاریکی خیابانهای بی برق وسردی هوااستفاده کنید وتامیتوانید شعارنویسی کنید.هرسبزیک ماژیک سبزیا اسپری سبز.تداوم باعث پیروزی میشود.
ما بیشماریم اگربخواهیم
۱۳۸۹ دی ۱۶, پنجشنبه
اطلاعیه :تظاهرات تا سرنگونی رژیم اشغالگر، به امید پیروزی. به پیش
اطلاعیه :تظاهرات تا سرنگونی رژیم اشغالگر، به امید پیروزی. به پیش اطلاعیه ۱: اول بهمن ماه آغاز سقوط حتمی رژیم اشغالگر ما دانشجویان دانشگاه تهران اعلام می نماییم اینک برگی دیگر از تاریخ ایران و مبارزات آزادی خواهانه ملت ایران در برابر استبداد ودیکتاتوری در حال ورق خوردن است و تنها گذاشتن دانشجویانی که روزی در کنار همه ی ما فریاد اعتراض خود را علیه رژیم اشغالگر سر می دادند و در برابر مزدورین و متجاوزین به حریم دانشگاه شجاعانه ایستادگی میکردند، نشانگر ضعف و سستی و از دست رفتن امکانات و آرمان ها و اهدافمان خواهد بود و همراهی با آنان و تلاش جهت احیای حقوق از دست رفته ی دانشجویان و افشای سناریوی شوم رژیم اشغالگر جهت فیصله دادن به فاجعه ی حمله ی وحشیانه به کوی دانشگاه تهران و زمینگیر کردن آنان در این باتلاق خود ساخته شان، نشانگر عزم و اراده ی قوی ما در ایستادگی در راه آزادی و زنده بودن جنبش مدنی دموکراسی خواهی ملت ایران میباشد. پس بر همه ی ما دانشجویان دانشگاه تهران و همچنین رهبران جنبش مدنی ملت ایران، فعالین دانشجویی، سیاسی و مدنی و نهادها و فعالین داخلی و جهانی حمایت از حقوق بشر واجب است که اعتراض خود را اعلام کنیم و به هر نحوی که شده دست رژیم اشغالگر را رو نماییم تا شیرینی توطئه به کام مجریان آن تلخ شود و تا حدی بر سناریوی خبیثانه رژیم اشغالگر خط باطل کشیده شود و در اجرای آن خلل وارد آید لذا ما از تمامی هم میهنان خود در ایران و خارج از ایران استدعا می کنیم که در راه سرنگونی رژیم اشغالگر گام برداشته و از اول بهمن ماه جاری به صحنه تظاهرات روزمره و پی در پی وارد شوند و با فریادهای مرگ بر جمهوری اسلامی خود، ریشه ظلم و جور رژیم اشغالگر را ریشه کن نمایند شرکت نکردن شماها به معنی آری به جمهوری اسلامی اشغالر است. از حضورتان ممانعت نکنید. آینده شما و فرزندانتان به این وابسته است. به خود و فرزندانتان خیانت نکنید و همواره تمام کسانی را که می شناسید با خبر کنید و به شرکت کردن تشویق نمائید. بخاطر جو شدید مزدوران در ایران برای مانع شدن از خبر رسانی در سراسر ایران، از تمامی شما عزیزان خواهشمند است که به یکدیگر خبر داده و از همه بخواهید که اقوام و خویشان و دوستان خود را در سراسر ایران مطلع سازند و آنها را تشویق به شرکت کردن بنمایند مکان تظاهرات در ایران: در تمامی شهرهای ایران در روبروی ساختمان صدا و سیمای تلویزیون (سازمان رادیو و تلویزیون ملی) با شعار « مرگ بر جمهوری اسلامی » خواهد بود و در شهرهای کوچکتر در صورت عدم وجود ساختمان صدا و سیمای تلویزیون (سازمان رادیو و تلویزیون ملی) این تظاهرات روزمره و پی در پی در خیابان اصلی در مرکز شهرهای کوچکتر خواهد بود مکان تظاهرات در خارج ایران: روبروی سفارتهای جمهوری اسامی اشغالگر سپاسگذاریم به امید پیروزی. به پیش جمعی از دانشجویان دانشگاه تهران ................ اطلاعیه ۲: راهنمایی دفاع از خود در تظاهرات تا سرنگونی رژیم اشغالگر در جهت سرنگونی رژیم اشغالگر موارد زیر را رعایت کرده و ابدأ عقب نشینی نکنید ۱- رهائی از بازداشت توسط مزدوران رژیم. الف: چنانچه هم وطن خود را با مزدوران رژیم دست به یقه و در حال بازداشت می بینید از عقب به پشت مزدور نزدیک شوید سپس دولا شوید و با یک حرکت ناگهانی دو مچ پای مزدور را گرفته و بشدت بسوی خود بکشید. مزدور تعادل خود ر از دست داده و از جلو بر زمین می افتد و دستهایش از هموطن بازداشتی رها می گردد. ب: هنگامیکه نیروهای مزدور یقه تان ( لباستان ) را می گیرند بشدت خود را به چپ و راست و جلو و عقب هول بدهید. این سبب می شود که مچ مزدوران از یقه تان ( لباستان ) رها شود و آزاد می شوید. چنانچه برایتان مقدور است با تکه چوبی سر سخت برای خود پنجه بوکس بسازید که سر های پنجه بوکس تیز باشد و با ضربه زدن بدست مزدور با استفاده از پنجه بوکستان مچ مزدور از لباستان رها می گردد و آزاد می شوید. ساختن این پنجه بکس با استفاده از اره و چاقو و مته سوراخ کن راحت بوده و کمتر از نیم ساعت طول می کشد. ۲- برای مغلوب کردن مزدوران موتور سوار دو میخ را از انحنا در زاویه ۶۰ درجه به هم بتابانید. مشتی از این ها را جلوی تایرهای مزدور موتور سوار بریزید و لاستیک هایش را پنچر کنید. ۳-در صورتیکه از گاز اشک آور استفاده شد دستمال خود را به سرکه آغشته کنید و جلوی دماغ و دهن خود را با آن بندید. در صورت تماس گاز اشک آور با چشمانتان با بطری آبی که به همراه دارید چشمهایتان را شسته شو دهید. ۴- در صورتیکه مزدور با باطوم خود بشما حمله کرد اصلأ فرار نکنید و اصلأ بر جای خود میخکوب نشوید و در عوض به سمت سینه مزدور نزدیک و سینه به سینه شوید. اگر فرار کنید و یا بر جا میخکوب شوید این به مزدور فرصت می دهد که با حرکت دست زمان بندی شده اش شما را بزند در صورتیکه اگر به مزدور نزدیک و با او سینه به سینه شوید مزدور نمی تواند زمان بندی و فاصله ضربه زدن ایجاد کند و ناتوان می ماند. ۵- برای مهار کردن مزدوران تحت هیچ عنوان متفرف نشوید و فرار نکنید و از یکدیگر جدا نشوید. همه شما هموطنان کنار یکدیگر بمانید و بازوهایتان را با یکدگر قفل کنید و عقب نشینی نکنید. این سبب می شود که مزدوران نه تنها شما را تنها گیر نیندازند بلکه حتی نتوانند شماها را متواری و فراری دهند با تشکر از پلیس ایرانی آمریکائی در آمریکا که این موارد را برای کمک به ما هموطنان ذکر کرد و بخاطر دلایل امنیتی از نام بردن ایشان معذوریم مکان تظاهرات در ایران: در تمامی شهرهای ایران در روبروی ساختمان صدا و سیمای تلویزیون (سازمان رادیو و تلویزیون ملی) با شعار « مرگ بر جمهوری اسلامی » خواهد بود و در شهرهای کوچکتر در صورت عدم وجود ساختمان صدا و سیمای تلویزیون (سازمان رادیو و تلویزیون ملی) این تظاهرات روزمره و پی در پی در خیابان اصلی در مرکز شهرهای کوچکتر خواهد بود مکان تظاهرات در خارج ایران: روبروی سفارتهای جمهوری اسامی اشغالگر جمعی از دانشجویان دانشگاه تهران
نظامِ اسلامی میگوید «میخواهم زنده بمانم»؛ به هر قیمتی
شعارِ اصلیِ حکومتِ اسلامی «حفظِ نظام» است و آن را اوجبِ واجبات میداند. بقای نظام آنقدر مهم است که هر حکمِ دینی و اخلاقی را که در تعارض با آن بیفتد میتوان تعطیل کرد.
عمل به قانونِ بقا ناشی از حسِ در منگنه بودن و ضعف است، نه احساسِ قدرت. وضعیتی که نظام در همهجا دشمن میبیند، از همهچیز بیم دارد و ناگزیر همهچیز را امنیتی میبیند و نیروهای مسلّح و اطلاعاتی را بر رأسِ امور مینهد. قانونِ بقا قانونِ جنگل است و باید کُشت تا زنده ماند، و آن کس را که نمیتوان کُشت باید فریب داد. و دو گروه خیلی سختجان و سختباور نظام را در منگنه گذاشتهاند: یکی جوانِ ایرانی است و دیگری دنیای بیرونی است که در وضعِ دلخواهِ نظام متوقف نمیشود.
اگر از محافظانِ مخلصِ نظام بپرسیم که چه چیزِ نفیسی در انبانشان هست که باید چنین حفظ شود نهایتِ پاسخشان این است که حکومت به اسم اسلامی است و بر رأس آن فردی ملبّس به لباسِ فقیهان نشسته است. بسیاری از محافظانِ نظام هم خواهند پذیرفت که این «اسلام واقعی» نیست وگرنه وضعِ ما بسیار بهتر میبود، و اسلام واقعی تنها به دست منجی موعود پدیدآمدنی است، و «فقهِ خالی» هم جواب نمیدهد، و «بصیرت» لازم است - لغتی که ترجمانِ همان غریزهی بقا و ماندن بر سریرِ قدرت است. یعنی درکِ بهتر از قانونِ شرع کافی نیست و فهمیدنِ قانونِ جنگل حتی اولویت دارد.
این معادله را کمی که ساده کنیم میبینیم در واقع با قدرتطلبیِ نابی طرفایم که قدرت را برای قدرت میخواهد و لباسِ فقه و ظاهرِ صلاح بهانهاش است. هدف حتی اعتلای اسلام و اجرای فقه نیست، هدف تنها همان حفظِ نظام و حفظِ قدرت است.
نظامِ اسلامی میگوید «میخواهم زنده بمانم». به سبکِ پیرِ محتضری که عزّتِ نفس ندارد و زمانِ مرگ را در نمییابد و به بقای ذلیلانه هم تن میدهد. جامعهی جوانِ ایرانی میگوید «میخواهم رشد کنم». نظام ثابت کردهاست که رشدِ سالم و همهجانبه قالبهای تنگاش را برمیدَرَد و تابِ آن را ندارد. رشد و توسعه آفتابی است که یخهای ایدئولوژیک را باز میکند، بازیگوشیهای جوانانه اشیای قیمتیِ موزهی اعتقادیِ نظام را در معرضِ خطرِ شکستن قرار میدهد، و مرگ تدریجیِ وضعِ موجود را به همراه دارد. نظام سبزینهی رویش و تحول را جلبک و کپکی میبینند که نشانهی فساد است، چون روی جنازهی در حال گندیدناش روییده و آن را به چیزی دیگر استحاله داده است.
نظام اسلامی در ضمن میخواهد که «خالص» بماند. تفکر بقا متضمّن تفکر خلوصطلبی هم هست، چیزی که قرار است باقی بماند باید پاک و منزّه از دیگر چیزها باشد. برای خالص بودن باید درها را بست، در محاصره بودن و تحریم شدن و حتی جنگ محدود نعمت است چون ما را خالصتر میکند، و مهاجرت و فراری شدن ایرانیهای ناخالص هم نعمتی دیگر است. رابطهی ایران با دنیای بیرونی همین رابطهی حفاظت است، اما دنیای بیرون دنیای سرمایهداری است که مرز نمیشناسد و هر جا کسب سود ممکن باشد از قدم آن پاک نمیماند، و مصیبتِ مضاعف این که جوانِ ایرانیِ تشنهی رشد هم وضعیتِ سرمایهداری را قبلهی آرزوهای خودش مییابد.
موضعِ ایجابیِ ما
ایدهی در قدرت ماندن به هر قیمت اصل و ریشهی فساد نظام است. علیابنابیطالب (بر او درود) حفظِ حکومتاش را، که ادعا میکنند الگو و هدفِ غاییِ این نظام است، از کفشِ پارهای بیارزشتر میدانست مگر این که ابزار احقاقِ حق و جلوگیری از ستم باشد.
حکومت وسیله است نه هدف. هدف عدالت است نه حکومتِ عادلان. در فضای عادلانه است که هر استعدادی شکوفا میشود و رشدِ جامعه به نتایجی فراتر از قالبهای تنگِ باور میرسد، نه در فضایی که هر ستمگری، تبعیض و فساد به توجیه حفظِ نظام مجاز دانسته شده یا نادیده گرفته میشود.
بقای بدون رشد اگر به مرگ منجر نشود تفاوت چندانی با مرگ ندارد. کُرهی شمالی و زیمباوه مثالهایی زنده هستند.
در قرآن تمثیلِ مناسبی از این وضعیت هست: دربارهی «چسبیدن به زمین» (خلود إلی الأرض) و خوارکنندگیِ آن آمده است: «و خبر آنکس را برایشان بخوان که نشانههایمان را به او بخشیده بودیم و از آنها بهدر آمد، پس شیطان پیاش افتاد و به راه هرز افتاد؛ و با آن که اگر میخواستیم با آن نشانهها بلندمرتبهاش میگردانیدیم ولی به زمین چسبید و پیِ هوسِ خود رفت. پس داستاناش چون داستانِ سگ است که چه دنبالاش کنی و چه رهایش کنی لهله میزند» (سورهی ۷، آیات ۱۷۵ و ۱۷۶). در تفاسیر هست که این آیه در مورد یکی از علمای بنیاسرائیل به اسم بلعم باعورا است
عمل به قانونِ بقا ناشی از حسِ در منگنه بودن و ضعف است، نه احساسِ قدرت. وضعیتی که نظام در همهجا دشمن میبیند، از همهچیز بیم دارد و ناگزیر همهچیز را امنیتی میبیند و نیروهای مسلّح و اطلاعاتی را بر رأسِ امور مینهد. قانونِ بقا قانونِ جنگل است و باید کُشت تا زنده ماند، و آن کس را که نمیتوان کُشت باید فریب داد. و دو گروه خیلی سختجان و سختباور نظام را در منگنه گذاشتهاند: یکی جوانِ ایرانی است و دیگری دنیای بیرونی است که در وضعِ دلخواهِ نظام متوقف نمیشود.
اگر از محافظانِ مخلصِ نظام بپرسیم که چه چیزِ نفیسی در انبانشان هست که باید چنین حفظ شود نهایتِ پاسخشان این است که حکومت به اسم اسلامی است و بر رأس آن فردی ملبّس به لباسِ فقیهان نشسته است. بسیاری از محافظانِ نظام هم خواهند پذیرفت که این «اسلام واقعی» نیست وگرنه وضعِ ما بسیار بهتر میبود، و اسلام واقعی تنها به دست منجی موعود پدیدآمدنی است، و «فقهِ خالی» هم جواب نمیدهد، و «بصیرت» لازم است - لغتی که ترجمانِ همان غریزهی بقا و ماندن بر سریرِ قدرت است. یعنی درکِ بهتر از قانونِ شرع کافی نیست و فهمیدنِ قانونِ جنگل حتی اولویت دارد.
این معادله را کمی که ساده کنیم میبینیم در واقع با قدرتطلبیِ نابی طرفایم که قدرت را برای قدرت میخواهد و لباسِ فقه و ظاهرِ صلاح بهانهاش است. هدف حتی اعتلای اسلام و اجرای فقه نیست، هدف تنها همان حفظِ نظام و حفظِ قدرت است.
نظامِ اسلامی میگوید «میخواهم زنده بمانم». به سبکِ پیرِ محتضری که عزّتِ نفس ندارد و زمانِ مرگ را در نمییابد و به بقای ذلیلانه هم تن میدهد. جامعهی جوانِ ایرانی میگوید «میخواهم رشد کنم». نظام ثابت کردهاست که رشدِ سالم و همهجانبه قالبهای تنگاش را برمیدَرَد و تابِ آن را ندارد. رشد و توسعه آفتابی است که یخهای ایدئولوژیک را باز میکند، بازیگوشیهای جوانانه اشیای قیمتیِ موزهی اعتقادیِ نظام را در معرضِ خطرِ شکستن قرار میدهد، و مرگ تدریجیِ وضعِ موجود را به همراه دارد. نظام سبزینهی رویش و تحول را جلبک و کپکی میبینند که نشانهی فساد است، چون روی جنازهی در حال گندیدناش روییده و آن را به چیزی دیگر استحاله داده است.
نظام اسلامی در ضمن میخواهد که «خالص» بماند. تفکر بقا متضمّن تفکر خلوصطلبی هم هست، چیزی که قرار است باقی بماند باید پاک و منزّه از دیگر چیزها باشد. برای خالص بودن باید درها را بست، در محاصره بودن و تحریم شدن و حتی جنگ محدود نعمت است چون ما را خالصتر میکند، و مهاجرت و فراری شدن ایرانیهای ناخالص هم نعمتی دیگر است. رابطهی ایران با دنیای بیرونی همین رابطهی حفاظت است، اما دنیای بیرون دنیای سرمایهداری است که مرز نمیشناسد و هر جا کسب سود ممکن باشد از قدم آن پاک نمیماند، و مصیبتِ مضاعف این که جوانِ ایرانیِ تشنهی رشد هم وضعیتِ سرمایهداری را قبلهی آرزوهای خودش مییابد.
موضعِ ایجابیِ ما
ایدهی در قدرت ماندن به هر قیمت اصل و ریشهی فساد نظام است. علیابنابیطالب (بر او درود) حفظِ حکومتاش را، که ادعا میکنند الگو و هدفِ غاییِ این نظام است، از کفشِ پارهای بیارزشتر میدانست مگر این که ابزار احقاقِ حق و جلوگیری از ستم باشد.
حکومت وسیله است نه هدف. هدف عدالت است نه حکومتِ عادلان. در فضای عادلانه است که هر استعدادی شکوفا میشود و رشدِ جامعه به نتایجی فراتر از قالبهای تنگِ باور میرسد، نه در فضایی که هر ستمگری، تبعیض و فساد به توجیه حفظِ نظام مجاز دانسته شده یا نادیده گرفته میشود.
بقای بدون رشد اگر به مرگ منجر نشود تفاوت چندانی با مرگ ندارد. کُرهی شمالی و زیمباوه مثالهایی زنده هستند.
در قرآن تمثیلِ مناسبی از این وضعیت هست: دربارهی «چسبیدن به زمین» (خلود إلی الأرض) و خوارکنندگیِ آن آمده است: «و خبر آنکس را برایشان بخوان که نشانههایمان را به او بخشیده بودیم و از آنها بهدر آمد، پس شیطان پیاش افتاد و به راه هرز افتاد؛ و با آن که اگر میخواستیم با آن نشانهها بلندمرتبهاش میگردانیدیم ولی به زمین چسبید و پیِ هوسِ خود رفت. پس داستاناش چون داستانِ سگ است که چه دنبالاش کنی و چه رهایش کنی لهله میزند» (سورهی ۷، آیات ۱۷۵ و ۱۷۶). در تفاسیر هست که این آیه در مورد یکی از علمای بنیاسرائیل به اسم بلعم باعورا است
۱۳۸۹ دی ۱۵, چهارشنبه
هم میهن، فکری به حال خود کن، گروهی دراندیشه نگهداری رژیمند
بسیاری از مردم، خرافات مذهبی و سلطه تازیان بر کشورمان را از نیاکان خود به ارث برده اند، و با نداشتن هرگونه مطالعه و کنکاشی, آن ها را کورکورانه می پذیرند. عده ای نیز از روی سودجویی، از این بی خبری و نا آگاهی مردم بهره می برند، و با تداوم بخشیدن، تأیید، و تبلیغ این خرافات، به برپایی و جاودانی رژیم جهل و جنایت آخوندی، و به تبلیغات به نفع تازیان و در جهت خلاف آزادی و دموکراسی مردم و کشورمان می پردازند. درهرحال، عملکرد همه آنان خیانت به مردم و کشورمان است.در این جا شماری از آنان را یاد آور می شویم:
رژیم اسلامی، رژیم استبدادی شاهنشاهی، و رژیم کمونیستی، همه به یک شکل عمل می کنند. یک دیکتاتور، چون آقا محمد خان، خمینی، خامنه ای، هیتلر، و یا استالین، از عده ای افراد زبون و زیردست به نام صدر اعظم، یا نخست وزیر، مانند اسبان کالسکه و گاری در باربری و انجام هدف های خود بهره می گیرد، و هر آنگاه از آنان خسته و سیر شد، به کناری می اندازد، و یا از بین می برد.
۱- خاتمی، این شخص که تا کنون محلل و دلال محبت رژیم بوده است، هر آن گاه رژیم در تنگنا قرار گرفته و در حال ریزش بوده، با زبان بازی و روباه گری به نجات آن کمر بسته است. خاتمی در درجه بندی خیانت به ایران، و مردم پس از خمینی قرار دارد. خمینی رژیم جهل و جنایت را با خود به ارمغان آورد، و خاتمی آن را تثبیت و پابرجا نمود.
خیانت خاتمی حتی از خیانت رفسنجانی نیز بیشتر است. زیرا رفسنجانی بیشتر به غارت ثروت و سرمایه های مردمی پرداخته است، در حالی که خاتمی به این رژیم دوام بخشیده، و موجب طولانی شدن عمر آن شده است. در حقیقت، مکاری، و روباه گری خاتمی موجب گردیده تا رژیم اسلامی بیشتر پایدار بماند، و زمینه دزدی و غارت گری رفسنجانی، خامنه ای، و دیگر دزدان فراهم شود.
نامور حقیقی، و هوشنگ امیر احمدی با سلام و صلوات، طلسم و جادوگری، و هنرپیشگی می خواهند این رژیم کذایی را همچنان در حلق مردم نگه دارند. آنان معتقدند که این رژیم درجه یک و خوب است، و نباید به فکر تعویض آن بود، و سفارششان اینست: « آش کشک خالته، بخوری پاته، نخوری پاته ».
رژیم هم اکنون با وجود دشواری های اقتصادی، برخوردهای تند بین المللی، و ناخرسندی و خیزش مردم درون کشور در پایین ترین نقطه ضعف قرار گرفته است. در این شرایط بحرانی رژیم، این دلقک بار دیگر به نجات رژیم برخاسته و می گوید: « اگر قانون اساسی اجراء شود، ما مردم ایران در انتخابات شرکت می کنیم…». به راستی شرم آور است.این قانون اسلامی برگرفته از اسلام خرافی، مردمی را به بند و به خاک و خون کشیده، و آخوندهای لاشخور سربار جامعه را برجان و مال و ناموس مردم مسلط ساخته است. حال، این فرد تازی صفت، بار دیگر در تلاش نگهداری و جاودانی کردن قانون ضد بشری اسلامی است.
۲- عده ای در کشورهای غربی نشسته اند، و از رژیم ایران مأموریت دارند تا برای جاودانی و حفظ آن بکوشند. حضور شماری از این افراد را که در میهمانی احمدی نژاد در نیویورک شرکت نموده بودند، دیدیم. عده ای نیز کمتر خود را آفتابی می کنند، ولی تلاششان در جاودانی و بودن جمهوری اسلامی با تغییر اندکی در آن است. هوشنگ امیر احمدی، و دکتر علی رضا نامور حقیقی از این نمونه اند. صدای آمریکا هم در تثبیت و پخش اندیشه های شیطانی این دو مایرانی نما، تلاش زیادی دارد.
۲- آقایان موسوی و کهروبی- این دو بزرگوار که تا اندازه ای در برابر رژیم ایستاده اند و خودنمایی می کنند، در نهایت به جمهوری اسلامی وابسته اند، و هرگز به دنبال دموکراسی و آزادی مردم ایران نخواهند بود.زیرا قوانین اسلامی، و قانون کذایی اساسی آن نمی تواند دموکراسی و آزادی به ارمغان آورد. نهایت آزادی آن، رسیدن به وضعیت کنونی مصر می باشد که در آن از دموکراسی نشانه ای نیست.
اگر این دو بزرگوار به دنبال آزادی مردم ایران بودند، از پناهگاه خود بیرون می آمدند، و با دستگیری اشان که پشتیبانی مردم ایران، و جهانی به دنبال خواهد داشت، بدون آن که آسیبی ببینند، ایران را از شر رژیم آخوندی آزاد می کردند، و دموکراسی را به ارمغان می آوردند.هرگونه عذر و بهانه ای در این مورد بیهوده است، و تنها می تواند در راستای نجات رژیم اهریمنی ولایت وقیح باشد.
سه تفنگدار اسلام؛ خاتمی، موسوی، و کهروبی. این سه در بقای حکومت ننگین اسلامی بر سر مردم ایران، با هم هم عقیده اند. تفاوتشان در اینست که خاتمی تلاش دارد رژیم دست نخورده بماند، در جایی که دو دیگر مایلند نفرات تغییر کنند، ولی حکومت، اسلامی باشد.
۳- کسانی که به نحوی در ساختار این رژیم عملاً دست داشته اند، و یا به تحسین و تأیید آن پرداختند، بازهم به نامی دیگر، و با افرادی دیگر به دنبال رژیم کذایی اسلامی اند.این افراد دموکراسی را تنها در حکومت اسلامی می بینند. و ما می دانیم حکومت اسلامی به هرشکلی باشد، در آن سوای بردگی، دیکتاتوری، زورگویی، تبعیض، ستم به بانوان، تجاوز، وطن فروشی، پایمال آئین، فرهنگ، و تاریخ ایران، جنایت، غارتگری چیز دیگری نخواهد بود.
آنان نمی خواهند و اجازه نمی دهند مردم ایران از دست این اسلام سیاسی در امان بمانند، اسلام را از سیاست جدا کنند، و مانند بسیاری از کشورهای آزاد جهان، به دموکراسی واقعی برسند. شماری از این اسلام گرایان از این گونه اند:عباس عبدی، اکبر گنجی، عمالدالدین باقی، عبدالکریم سروش، و تا اندازه ای نوری زاده، و سازگاران.
آخوند کدیور، و ۷۲ تن شهیدان زنده، و شماری دیگر که در گروه سبز جای گرفته اند و برای خود پست و مقام هایی با تغییر شکل ظاهری رژیم پیش بینی می کنند، از کسانی هستند که می خواهند دست و پای مردم ایران در هرحال، در غل و زنجیر اسلام سیاسی با قی بماند.اگر این گفتار و ادعای ما درست نیست، از این هم میهنان که در این جا نام برده شده، درخواست می شود که روش فکری و سیاسی خود را بیان کنند، و اعلام نمایند که با ساختار شکنی، و حذف هرنوع جمهوری مذهبی و دخالت نداشتن دین در سیاست به هر شکل و به هرعنوان موافقند، و به دنبال آن در تلاشند.
رژیم اسلامی، رژیم استبدادی شاهنشاهی، و رژیم کمونیستی، همه به یک شکل عمل می کنند. یک دیکتاتور، چون آقا محمد خان، خمینی، خامنه ای، هیتلر، و یا استالین، از عده ای افراد زبون و زیردست به نام صدر اعظم، یا نخست وزیر، مانند اسبان کالسکه و گاری در باربری و انجام هدف های خود بهره می گیرد، و هر آنگاه از آنان خسته و سیر شد، به کناری می اندازد، و یا از بین می برد.
۱- خاتمی، این شخص که تا کنون محلل و دلال محبت رژیم بوده است، هر آن گاه رژیم در تنگنا قرار گرفته و در حال ریزش بوده، با زبان بازی و روباه گری به نجات آن کمر بسته است. خاتمی در درجه بندی خیانت به ایران، و مردم پس از خمینی قرار دارد. خمینی رژیم جهل و جنایت را با خود به ارمغان آورد، و خاتمی آن را تثبیت و پابرجا نمود.
خیانت خاتمی حتی از خیانت رفسنجانی نیز بیشتر است. زیرا رفسنجانی بیشتر به غارت ثروت و سرمایه های مردمی پرداخته است، در حالی که خاتمی به این رژیم دوام بخشیده، و موجب طولانی شدن عمر آن شده است. در حقیقت، مکاری، و روباه گری خاتمی موجب گردیده تا رژیم اسلامی بیشتر پایدار بماند، و زمینه دزدی و غارت گری رفسنجانی، خامنه ای، و دیگر دزدان فراهم شود.
نامور حقیقی، و هوشنگ امیر احمدی با سلام و صلوات، طلسم و جادوگری، و هنرپیشگی می خواهند این رژیم کذایی را همچنان در حلق مردم نگه دارند. آنان معتقدند که این رژیم درجه یک و خوب است، و نباید به فکر تعویض آن بود، و سفارششان اینست: « آش کشک خالته، بخوری پاته، نخوری پاته ».
رژیم هم اکنون با وجود دشواری های اقتصادی، برخوردهای تند بین المللی، و ناخرسندی و خیزش مردم درون کشور در پایین ترین نقطه ضعف قرار گرفته است. در این شرایط بحرانی رژیم، این دلقک بار دیگر به نجات رژیم برخاسته و می گوید: « اگر قانون اساسی اجراء شود، ما مردم ایران در انتخابات شرکت می کنیم…». به راستی شرم آور است.این قانون اسلامی برگرفته از اسلام خرافی، مردمی را به بند و به خاک و خون کشیده، و آخوندهای لاشخور سربار جامعه را برجان و مال و ناموس مردم مسلط ساخته است. حال، این فرد تازی صفت، بار دیگر در تلاش نگهداری و جاودانی کردن قانون ضد بشری اسلامی است.
۲- عده ای در کشورهای غربی نشسته اند، و از رژیم ایران مأموریت دارند تا برای جاودانی و حفظ آن بکوشند. حضور شماری از این افراد را که در میهمانی احمدی نژاد در نیویورک شرکت نموده بودند، دیدیم. عده ای نیز کمتر خود را آفتابی می کنند، ولی تلاششان در جاودانی و بودن جمهوری اسلامی با تغییر اندکی در آن است. هوشنگ امیر احمدی، و دکتر علی رضا نامور حقیقی از این نمونه اند. صدای آمریکا هم در تثبیت و پخش اندیشه های شیطانی این دو مایرانی نما، تلاش زیادی دارد.
۲- آقایان موسوی و کهروبی- این دو بزرگوار که تا اندازه ای در برابر رژیم ایستاده اند و خودنمایی می کنند، در نهایت به جمهوری اسلامی وابسته اند، و هرگز به دنبال دموکراسی و آزادی مردم ایران نخواهند بود.زیرا قوانین اسلامی، و قانون کذایی اساسی آن نمی تواند دموکراسی و آزادی به ارمغان آورد. نهایت آزادی آن، رسیدن به وضعیت کنونی مصر می باشد که در آن از دموکراسی نشانه ای نیست.
اگر این دو بزرگوار به دنبال آزادی مردم ایران بودند، از پناهگاه خود بیرون می آمدند، و با دستگیری اشان که پشتیبانی مردم ایران، و جهانی به دنبال خواهد داشت، بدون آن که آسیبی ببینند، ایران را از شر رژیم آخوندی آزاد می کردند، و دموکراسی را به ارمغان می آوردند.هرگونه عذر و بهانه ای در این مورد بیهوده است، و تنها می تواند در راستای نجات رژیم اهریمنی ولایت وقیح باشد.
سه تفنگدار اسلام؛ خاتمی، موسوی، و کهروبی. این سه در بقای حکومت ننگین اسلامی بر سر مردم ایران، با هم هم عقیده اند. تفاوتشان در اینست که خاتمی تلاش دارد رژیم دست نخورده بماند، در جایی که دو دیگر مایلند نفرات تغییر کنند، ولی حکومت، اسلامی باشد.
۳- کسانی که به نحوی در ساختار این رژیم عملاً دست داشته اند، و یا به تحسین و تأیید آن پرداختند، بازهم به نامی دیگر، و با افرادی دیگر به دنبال رژیم کذایی اسلامی اند.این افراد دموکراسی را تنها در حکومت اسلامی می بینند. و ما می دانیم حکومت اسلامی به هرشکلی باشد، در آن سوای بردگی، دیکتاتوری، زورگویی، تبعیض، ستم به بانوان، تجاوز، وطن فروشی، پایمال آئین، فرهنگ، و تاریخ ایران، جنایت، غارتگری چیز دیگری نخواهد بود.
آنان نمی خواهند و اجازه نمی دهند مردم ایران از دست این اسلام سیاسی در امان بمانند، اسلام را از سیاست جدا کنند، و مانند بسیاری از کشورهای آزاد جهان، به دموکراسی واقعی برسند. شماری از این اسلام گرایان از این گونه اند:عباس عبدی، اکبر گنجی، عمالدالدین باقی، عبدالکریم سروش، و تا اندازه ای نوری زاده، و سازگاران.
آخوند کدیور، و ۷۲ تن شهیدان زنده، و شماری دیگر که در گروه سبز جای گرفته اند و برای خود پست و مقام هایی با تغییر شکل ظاهری رژیم پیش بینی می کنند، از کسانی هستند که می خواهند دست و پای مردم ایران در هرحال، در غل و زنجیر اسلام سیاسی با قی بماند.اگر این گفتار و ادعای ما درست نیست، از این هم میهنان که در این جا نام برده شده، درخواست می شود که روش فکری و سیاسی خود را بیان کنند، و اعلام نمایند که با ساختار شکنی، و حذف هرنوع جمهوری مذهبی و دخالت نداشتن دین در سیاست به هر شکل و به هرعنوان موافقند، و به دنبال آن در تلاشند.
۱۳۸۹ دی ۱۴, سهشنبه
از مهدي، 25 ساله، مشمول سربازي به مارك عزيز، 26 ساله، موسس facebook و چهره سال تايمز
سلام رفيق؛
مدتها طول كشيد تا تصميم بگيرم تو را با چه خطاب كنم. آنقدر به چشمان روشنت كه روي مجله تايمز نقش بستهاند، خيره شدم تا از بين هزاران حس خوب و بد، عنواني مناسب براي تو پيدا كنم: رفيق. تو يك سال از من بزرگتري مثل دهها دوست نزديك ديگري كه داشتم و دارم. شايد اگر تقدير مكان زندگي ما را يكي ميكرد، مثلا در ايران، شايد هم محلهاي بوديم، روزها فوتبال ميزديم و شبها در خيابان ميگشتيم. شايد همخوابگاهي بوديم، صبحها همديگر را از خواب بيدار ميكرديم، تا دانشگاه با هم گز ميكرديم، بين كلاسها در بوفهي دانشگاه چاي ميخورديم و شبها ساعتها به بحث و صحبت با هم گرم بوديم. گرچه نميدانم من اگر آمريكا بودم چهها بر ما ميگذشت ولي ميدانم ميتوانستيم كنار هم بنشينيم و تو به من بگويي «هي رفيق، ايدهاي به سرم زده، پايهاي؟»
نميدانم چرا وقتي از هزاران هزار كار و حرف و حديث و برنامه و آرزوها و شكستها و موانع و ظلمها و بيتناسبيها و عقدهها و روز به روز درجا زدنها و به ظاهر جدي بودنها و اميدهاي فراموش شده و نااميديهاي قدرتمند و هويتهاي مشوش و ناآگاهيهاي آزاردهنده و خراب شدنها و به ذلت راضيشدنها و با دروغ زيستنها و با راستي جنگيدنها و از تاريخ و جغرافيا و زمان و خود و خانواده و دوست و آشنا و همشهري و هموطن و زمين و زمان ناليدن، و از همه اين تلنبارشدههاي كودكي و جواني نكردنهايم خسته ميشوم، با خيره شدن به آن عكسي از تو كه روي پيشانيات بلند نوشته است Person of the Year، قصههايي پرغصه در دلم تعريف ميشوند كه مثلا آن «تو»ي وجود من به هنگام هميشگي مرگش آنها را ميگويد. نميدانم چرا تو امروز مخاطب ساكت گفتگوهاي درونيام شدهاي، آن دور، گوشهاي از دلم نشستهاي و خيره نگاه ميكني.
نه اشتباه نكن، من آنقدر ضعيف شدهام كه حسرت موفقيتهايت را نتوانم كشيد و زير هزاران هزار سنگ و آوار آنقدر خوب شدهام كه حسادت نكنم. رفيق، من دوستت دارم تنها به خاطر اينكه تو آن «من»ي هست كه ميتوانست باشد و نيست. تو نمود عيان اسطورهگونهاي از آن چيزي هستي كه قرار بود وجود من آن را حس كند. نه اشتباه نكن، شهرت براي من دقيقا همانقدر كه (احتمالا) براي تو در اين مسير بياهميت بوده، بياهميت است. اشتباه نكن، ثروت در وجود ما همچون شكست، نحس نهادينه شده است. اشتباه نكن رفيق، من از تو حرف ميزنم، از تويي كه 26 ساله شهسوار خود شدهاي. از حماسهاي كه ساختهاي و از وجودي كه فرصت پروراندنش را داشتي. من از تويي حرف ميزنم كه وقتي تنهاست به خودش ميگويد «هي مرد، آفرين...». آري من از تويي حرف ميزنم كه براي خودت دست ميزني، تبريك ميگويي، افتخار ميكني و فرصت آفرينش استعدادهايت را در تواناييهايت به اوج رساندهاي.
رفيق، من از اين گوشه دنيا، 25 ساله، منتظرم... 25 سال منتظر بودهام. منتظر عبور از تك تك اين 25 سال. در اين گوشه دنيا، زندگي يعني كسي نيست با خودش بگويد «آفرين، تو بردي!» اينجا بازيها همه باخت-باخت تمام ميشوند. اگر بزرگ شوي باختي، اگر كودك بماني باختي؛ اگر دانشجو شوي باختي اگر نشوي باختي؛ اگر پولدار شوي باختي اگر فقير بماني باختي؛ اگر مشهور شوي باختي اگر گمنام بماني باختي؛ اگر سر كار بروي باختي، اگر بيكار باشي باختي. اينجا من از دوستان و آشنايان و همسالانم هيچ احدي را نميشناسم كه احساس كند در زندگي خود «برده» است! تو، اگر دوست من بودي، تنهاترين آنها بودي كه 26 ساله در زندگيات برده بودي. اينجا 26 سالهها يا ترك وطن كردهاند يا مشغول خدمت مقدس به نظام، يا بيكارند يا بيگاري ميدهند، يا سرسپرده چماق به دستاند، يا آزاديخواه ستارهدار. اينجا يا انتخابي نيست يا اگر هست دست خودت نيست. اينجا نميتوان ايدهاي داشت، اگر ايدهاي بود نميتوان برنامهاي داشت، اگر برنامهاي بود نميتوان فرصتي يافت، اگر فرصتي بود نميتوان اجرا كرد، اگر توان اجرا بود، اجازه اجرا نبود.
باور كن دوست من، روزهايي كه جسم تو خسته از عملگرايي تكنولوژيكي بود، درون من هر روز ساعتها غرق در نظرگرايي هويتي خود بود تا راه چارهاي براي اين من وامانده بيابد. دنيا پر است از توجيه. به اندازه تعداد تمام انسانهاي روي زمين توجيه براي زندگي كردن وجود دارد.
اينجا همه در تنهايي خود آرزوهايشان را حبس كردهاند. اينجا ديگران قاتل استعدادهايت هستند. اينجا پيش هر كسي و هر جايي و هر زماني، تو بايد آن چيزي باشي كه نيستي. آنقدر نقش بيمار بازي كني تا بيمار شوي. در اين گوشه دنيا، رفقاي همسن تو هر يك به رخوتي گرفتارند. هر روزمان، يك سال باخت و هر سالمان يك عمر خستگي است.
راستي رفيق، من 25 سالهام... ميتوانستيم دوست هم باشيم. چايي بخوريم، فيلم ببينيم، خيابان گز كنيم، زندگيهاي كاريكاتوري مسخره ببينيم و خون دل بخوريم ولي خدا رو شكر، براي تو، كه با من نيستي....
هي رفيق... فردا كه صبح در آينه به خود گفتي «سلام» به ياد داشته باش كه اينجا «سالهاست آينهها شكستهاند...»
پ.ن:
1. دست به دست كنيد برسه به دست گيرنده!
2. اينجا من، يك من عام بود!
3. اين نامه مدتها بود ميخواست نوشته بشه ولي روزها ميگذشت
مدتها طول كشيد تا تصميم بگيرم تو را با چه خطاب كنم. آنقدر به چشمان روشنت كه روي مجله تايمز نقش بستهاند، خيره شدم تا از بين هزاران حس خوب و بد، عنواني مناسب براي تو پيدا كنم: رفيق. تو يك سال از من بزرگتري مثل دهها دوست نزديك ديگري كه داشتم و دارم. شايد اگر تقدير مكان زندگي ما را يكي ميكرد، مثلا در ايران، شايد هم محلهاي بوديم، روزها فوتبال ميزديم و شبها در خيابان ميگشتيم. شايد همخوابگاهي بوديم، صبحها همديگر را از خواب بيدار ميكرديم، تا دانشگاه با هم گز ميكرديم، بين كلاسها در بوفهي دانشگاه چاي ميخورديم و شبها ساعتها به بحث و صحبت با هم گرم بوديم. گرچه نميدانم من اگر آمريكا بودم چهها بر ما ميگذشت ولي ميدانم ميتوانستيم كنار هم بنشينيم و تو به من بگويي «هي رفيق، ايدهاي به سرم زده، پايهاي؟»
نميدانم چرا وقتي از هزاران هزار كار و حرف و حديث و برنامه و آرزوها و شكستها و موانع و ظلمها و بيتناسبيها و عقدهها و روز به روز درجا زدنها و به ظاهر جدي بودنها و اميدهاي فراموش شده و نااميديهاي قدرتمند و هويتهاي مشوش و ناآگاهيهاي آزاردهنده و خراب شدنها و به ذلت راضيشدنها و با دروغ زيستنها و با راستي جنگيدنها و از تاريخ و جغرافيا و زمان و خود و خانواده و دوست و آشنا و همشهري و هموطن و زمين و زمان ناليدن، و از همه اين تلنبارشدههاي كودكي و جواني نكردنهايم خسته ميشوم، با خيره شدن به آن عكسي از تو كه روي پيشانيات بلند نوشته است Person of the Year، قصههايي پرغصه در دلم تعريف ميشوند كه مثلا آن «تو»ي وجود من به هنگام هميشگي مرگش آنها را ميگويد. نميدانم چرا تو امروز مخاطب ساكت گفتگوهاي درونيام شدهاي، آن دور، گوشهاي از دلم نشستهاي و خيره نگاه ميكني.
نه اشتباه نكن، من آنقدر ضعيف شدهام كه حسرت موفقيتهايت را نتوانم كشيد و زير هزاران هزار سنگ و آوار آنقدر خوب شدهام كه حسادت نكنم. رفيق، من دوستت دارم تنها به خاطر اينكه تو آن «من»ي هست كه ميتوانست باشد و نيست. تو نمود عيان اسطورهگونهاي از آن چيزي هستي كه قرار بود وجود من آن را حس كند. نه اشتباه نكن، شهرت براي من دقيقا همانقدر كه (احتمالا) براي تو در اين مسير بياهميت بوده، بياهميت است. اشتباه نكن، ثروت در وجود ما همچون شكست، نحس نهادينه شده است. اشتباه نكن رفيق، من از تو حرف ميزنم، از تويي كه 26 ساله شهسوار خود شدهاي. از حماسهاي كه ساختهاي و از وجودي كه فرصت پروراندنش را داشتي. من از تويي حرف ميزنم كه وقتي تنهاست به خودش ميگويد «هي مرد، آفرين...». آري من از تويي حرف ميزنم كه براي خودت دست ميزني، تبريك ميگويي، افتخار ميكني و فرصت آفرينش استعدادهايت را در تواناييهايت به اوج رساندهاي.
رفيق، من از اين گوشه دنيا، 25 ساله، منتظرم... 25 سال منتظر بودهام. منتظر عبور از تك تك اين 25 سال. در اين گوشه دنيا، زندگي يعني كسي نيست با خودش بگويد «آفرين، تو بردي!» اينجا بازيها همه باخت-باخت تمام ميشوند. اگر بزرگ شوي باختي، اگر كودك بماني باختي؛ اگر دانشجو شوي باختي اگر نشوي باختي؛ اگر پولدار شوي باختي اگر فقير بماني باختي؛ اگر مشهور شوي باختي اگر گمنام بماني باختي؛ اگر سر كار بروي باختي، اگر بيكار باشي باختي. اينجا من از دوستان و آشنايان و همسالانم هيچ احدي را نميشناسم كه احساس كند در زندگي خود «برده» است! تو، اگر دوست من بودي، تنهاترين آنها بودي كه 26 ساله در زندگيات برده بودي. اينجا 26 سالهها يا ترك وطن كردهاند يا مشغول خدمت مقدس به نظام، يا بيكارند يا بيگاري ميدهند، يا سرسپرده چماق به دستاند، يا آزاديخواه ستارهدار. اينجا يا انتخابي نيست يا اگر هست دست خودت نيست. اينجا نميتوان ايدهاي داشت، اگر ايدهاي بود نميتوان برنامهاي داشت، اگر برنامهاي بود نميتوان فرصتي يافت، اگر فرصتي بود نميتوان اجرا كرد، اگر توان اجرا بود، اجازه اجرا نبود.
باور كن دوست من، روزهايي كه جسم تو خسته از عملگرايي تكنولوژيكي بود، درون من هر روز ساعتها غرق در نظرگرايي هويتي خود بود تا راه چارهاي براي اين من وامانده بيابد. دنيا پر است از توجيه. به اندازه تعداد تمام انسانهاي روي زمين توجيه براي زندگي كردن وجود دارد.
اينجا همه در تنهايي خود آرزوهايشان را حبس كردهاند. اينجا ديگران قاتل استعدادهايت هستند. اينجا پيش هر كسي و هر جايي و هر زماني، تو بايد آن چيزي باشي كه نيستي. آنقدر نقش بيمار بازي كني تا بيمار شوي. در اين گوشه دنيا، رفقاي همسن تو هر يك به رخوتي گرفتارند. هر روزمان، يك سال باخت و هر سالمان يك عمر خستگي است.
راستي رفيق، من 25 سالهام... ميتوانستيم دوست هم باشيم. چايي بخوريم، فيلم ببينيم، خيابان گز كنيم، زندگيهاي كاريكاتوري مسخره ببينيم و خون دل بخوريم ولي خدا رو شكر، براي تو، كه با من نيستي....
هي رفيق... فردا كه صبح در آينه به خود گفتي «سلام» به ياد داشته باش كه اينجا «سالهاست آينهها شكستهاند...»
پ.ن:
1. دست به دست كنيد برسه به دست گيرنده!
2. اينجا من، يك من عام بود!
3. اين نامه مدتها بود ميخواست نوشته بشه ولي روزها ميگذشت
اشتراک در:
پستها (Atom)