۱۳۹۰ آذر ۶, یکشنبه

آزادی - دروغ هاي عاشورا

آزادی - دروغ هاي عاشورا





از سلسله دروغهاي شاخدار عاشورا ماجراي سر مبارك حضرت امام حسين تازي(ع) ميباشد كه قبول آن حماقت شخص قبول كننده را سند ميزند!!!!

ماجرا از اين قرار است كه شيعيان ادعا دارند سر مبارك آن امام همام تازي به همراه
اسيران عاشورا به شام منتقل شده و هتا يك عده پا را فراتر نهاده و ادعا ميكنند رقيه
دختر3 ساله حسين تازي در خرابه هاي شام، هنگامي كه سر بريده پدرش را در آغوش داشت و با او درددل ميكرد، جان به ايزد تبارك و تعالي سپرده است !!!!!

ادامه اين داستان خيالي اينگونه است كه سر مبارك امام همام تازي همراه اسيران عاشورا دوباره به كربلا برگردانده شده و همراه لاشه اش در قبري كه منتسب به حسين است به خاك سپرده شده است!!!!!


در گذشته پادشاهان براي اينكه از مردن مخالفان خود و خيانت نكردن فرماندهان خود مطمئن شوند از فرماندهان سپاه ميخواستند كه سر سردسته مخالفان را بريده و براي او
بفرستند. اين ماجرا ريشه در اين دارد كه در بعضي موارد سرداران به خاطر اشنائي و روابط فاميلي و يا مواردي ديگر سركرده مخالفان مغلوب را زخمي رها ميكردند و آن شورشي با تجديد قوا، دوباره به شورش برميخواست.

يزيد به عبیداللّه به عمر بن سعد والي كوفه دستور كامل كشته شدن حسين را نداده بود.
در واقع بنا به روايت هاي شيعه و منابع سني، يزيد تصميم گيري در اينباره را به عمر بن سعد واگذار كرده بود. يزيد فقط خواهان مهار حسين بود و در نامه اي كه منتسب به يزيد
است مستقيمن دستور به كشتن حسين نميدهد.

پس فرستادن سر حسين براي يزيد آنگونه هم مهم نبود كه صددرصد از كشته شدن حسين آگاه شود.


اما شيادان شيعه براي بر انگيختن احساسات مردم و رونق بازارشان داستان خيالي ساخته اند بدينگونه كه سر حسين را بالاي نيزه و به همراه كاروان به شام ميبرند و
هتا در روايت هايي افسانه اذان گفتن سر حسين بر بالاي نيزه را با حرص و ولع تمام عنوان ميكنند.


شايد براي لحظاتي سر حسين را بر نيزه كرده باشند_ از قوم وحشي تازي غير از اين هم انتظاري نميرود كه جلوي خانواده مقتول كه فاميل خودشان نيز هستند، از اينگونه كارها بكنند._
شايد براي لحظاتي سر حسين را بر نيزه كرده باشند، اما به شام نفرستاده اند. اگر هم فرستاده باشند به طور حتم اين كار توسط يك پيك با اسبي تندرو بوده است نه اينكه سر را بالاي نيزه بكنند و تاتي تاتي همراه كاروان مسير را طي كنند!!!!!!!




فاصله كربلا تا شام حدود 700 كيلومتر است. آنچه كه منابع شيعه نيز در اين مورد توافق دارند اينكه يك كاروان روزانه تا 50 كيلومتر ميتواند طي مسير كند. پس با اين حساب ميتوان گفت كاروان اسرا بين 14 تا 20 روز بعد از واقعه عاشورا به شام رسيده است.

آيا كله مبارك آن امام همام در اين مدت زماني نمي گنديد؟؟؟
يا اينكه شترهاي آن زمان تازي ها مجهز به سيستم سرد كننده و فريزر بوده است؟؟؟



علم و تجربه به ما ميگويد گوشت انسان مرده در عرض يك روز متعفن شده و تا روز سوم حالت بادكرده و متورم به خود گرفته و بافت هاي گوشت از هم گسسته ميشود.بدين گونه كه كافيست فشار كوچكي هتا با نوك انگشت به آن وارد شود تا آن قسمت گوشت متلاشي گردد.

منابع شيعه ادعا دارند رقيه دختر 3 ساله حسين در خرابه هاي شام در حاليكه سر پدرش را در آغوش داشت و با او درددل ميكرد مي ميرد!!!!
_ بايد گفت كه اگر هم سر حسين را به شام آورده باشند، با توجه به زمان رسيدن كاروان به شام، در آن تاريخ سر حسين حالت اسكلت داشته و گوشتهاي صورت و درون جمجمه اش از استخوان جدا شده بوده . كدام انسان عاقلي جمجمه ترسناك يك مرده را در
اختيار يك كودك 3 ساله قرار ميدهد؟؟؟؟؟!!!!!!_


اين خيلي احمقانه است كه يك انسان در هزاره سوم چنين داستان احمقانه اي را باور كند!!!! البته فراموش نكنيم آن عده در هزاره سوم داستان اذان گفتن سر بريده حسين بر بالاي نيزه را باور دارند!!!!

ادامه اين داستان احمقانه برگرداندن سر حسين توسط اسيران آزاد شده به كربلاست و دفن كردن آن در قبري كه بدن حسين در آن بوده!!!!!!
+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و چهارم آبان 1390ساعت 0:29  توسط محمد مومنی

۱۳۹۰ آذر ۲, چهارشنبه

به بهانه فرارسیدن ماه.................



چونکه ما تاریخمان بربادرفت/هستی وفرهنگمان درخاک رفت/کاوه وآرش همانجاخاک شد/پهلوان کشورم عباس شد/جای کوروش راعلی آمدگرفت/کل آن آتشکده،آتش گرفت/رستم وسهرابهاگم میکنیم/تازیه ناموس خودبت میکنیم/نقش رستم،تخت جمشیدخاک شد/کربلا و کاظمین آبادشد/رسم زرتشت رااگردانی که چیست/عیدماجشن غدیروفطرنیست/ای عزیزان جملگی همت کنیم/سنت اعراب خاکسترکنیم

فایده گاو بودن! « بدون عنوان

فایده گاو بودن! « بدون عنوان

فایده گاو بودن!

این پست از طریق ایمیل به دستم رسیده و متاسفانه مرجع اصلی آن را نمی دانم:
معلمی از دانش آموزان خواست فایده گاو بودن را بنویسند و این انشاء آن دانش آموز است .
با سلام خدمت معلم عزیزم و عرض تشکر از زحمات بی دریغ اولیاء و مربیان مدرسه  که در تربیت ما بسیار زحمت میکشند و اگر آنها نبودند معلوم نبود ما الان کجا بودیم.
اکنون قلم به دست میگیرم و انشای خود را آغاز می کنم.
البته واضح و مبرهن است که اگر به اطراف خود بنگریم در می یابیم که گاو بودن فواید زیادی دارد.
من مقداری در این مورد فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که مهمترین فایده ی گاو بودن   این است که آدم دیگر آدم نیست. بلکه گاو است.
هرچند که نتیجه گیری باید در آخر انشاء باشد.
بیایید یک لحظه فکر کنیم که ما گاویم. ببینیم چقدر گاو بودن فایده دارد.
مثلا در مورد همین ازدواج که این همه الان دارند راجع به آن برنامه هزار راه رفته و نرفته و برگشته  درست می کنند.
هیچ گاو مادری نگران ترشیده شدن گوساله اش نیست.
همچنین ناراحت نیست اگر فردا پسرش زن برد، عروسش پسرش را از چنگش در می آورد.
وقتی گاوی که پدر خانواده است میخواهد دخترش را شوهر دهد ، نگران جهیزیه اش نیست.
نگران نیست که بین فامیل و همسایه آبرو دارند. مجبور نیست به خاطر این که پول جهاز دخترش را تهیه نماید برای صاحبش زمین اضافه شخم بزند ، یا بدتر از آن پاچه خواری کند.
گوساله های ماده مجبور نیستند که با هزار دوز و کلک دل گوساله های نر را به دست بیاورند تا به خواستگاریشان بیایند، چون آنها آنقدر گاو هستند که به خواستگاری آنها بروند، از طرفی هیچ گوساله ماده ای نمیگوید که فعلا قصد ازدواج ندارد و میخواهد ادامه تحصیل دهد. تازه وقتی هم که عروسی می کنند اینهمه بیا برو، بعله برون، خواستگاری ، مهریه ، نامزدی ، زیر لفظی، حنا بندان، عروسی ، پاتختی، روتختی، زیر تختی، ماه عسل ،
، طلاق و طلاق کشی و… ندارند.
گاوها حیوانات نجیب و سر به زیری هستند.
آنها چشمهای سیاه و درشت و خوشگلی دارند.
شاعر در این باره میگوید :
سیه چشمون چرا تو نگات دیگه اون همه صفا نیست
سیه چشمون بگو نکنه دلت دیگه پیش ما نیست
هیچ گاوی نگران کرایه خانه اش نیست.
نگران نیست نکند از کار اخراجش کنند.
گاوها آنقدر عاقلند که میدانند بهترین سالهای عمرشان را نباید پشت کنکور بگذرانند .
گاوها بخاطر چشم و همچشمی دماغشان را عمل نمی کنند.
شما تا حالا دیده اید گاوی دماغش را چسب بزند؟
شما تا حالا دیده اید گاوی خط چشم بکشد؟
گاوها حیوانات مفیدی هستند و انگل جامعه نیستند.
شما تا کنون یک گاو معتاد دیده اید؟
گاوی دیده اید که سر کوچه بایستد و مزاحم ناموس مردم  شود؟
آخر گاوها خودشان خواهر و مادر دارند.
ما از شیر، گوشت ، پوست ، حتی روده و معده ی گاو استفاده می کنیم.
آقای …. معلم خوب ما گفته که از بعضی جاهای گاو در تهیه همین لوازم آرایش خانم ها که البته زشت است  استفاده می شود.
ما حتی از دستشویی بزرگ  گاو (پشگل) هم استفاده می کنیم.
تا حالا شما گاو بیکار دیده اید؟
آیا دیده اید گاوی زیرآب گاو دیگری را پیش صاحبش بزند؟
تا حالا دیده اید گاوی غیبت گاو دیگری را بکند؟
آیا تا بحال دیده اید گاوی زنش را کتک بزند ؟
یا گاو ماده ای شوهر خواهرش را به رخ شوهرش بکشد؟
و مثلا بگوید از آقای فلانی یاد بگیر. آخر توهم گاوی؟! فلانی گاو است بین گاوها.
تازه گاوها نیاز به ماشین ندارند تا بابت ماشین 12 میلیون پول بدهند و با هزار پارتی بازی ماشینشان را تحویل بگیرند و آخرش هم وسط جاده یه هویی ماشینشان آتش بگیرد.
هیچ گاوی آنقدر گاو نیست که قلب دیگری را بشکند. البته
شاعر باز هم در این مورد شعری فرموده است :
گمون کردی تو دستات یه اسیرم
دیگه قلبم رواز تو پس میگیرم
دیده اید گاو نری به خاطر بدست آوردن ثروت پدر گاو ماده به او بگوید : عاشقت هستم”؟!! سرت سر شیر است و دمت دم پلنگ؟ !!
دیده اید گاو پدری دخترش را کتک بزند!؟
گاوها در جامعه شان فقر ندارند .
گاوها اختلاف طبقاتی ندارند.
آنها شرمنده زن و بچه شان نمی شوند.
رویشان را با سیلی سرخ نگه نمیدارند.
هیچ گاوی غصه ی گاوهای دیگر را نمی خورد
هیچ گاوی غمباد نمی گیرد.
هیچ گاوی رشوه نمی گیرد.
هیچ گاوی اختلاس نمی کند.
هیچ گاوی آبروی دیگری را نمی ریزد.
هیچ گاوی خیانت نمی کند.
هیچ گاوی دل گاو دیگر را نمی شکند
هیچ گاوی دروغ نمی گوید.
هیچ گاوی آنقدر علف نمی خورد که از فرط پرخوری تا صبح خوابش نبرد  در حالی که  گاو طویله کناریشان از گرسنگی شیر نداشته باشد تا به گوساله اش شیر بدهد.
هیچ گاوی گاو دیگر را نمی کشد.
هیچ گاوی
اگر بخواهم در مورد فواید گاو بودن بگویم، دیگر زنگ انشاء می خورد و نوبت بقیه نمی شود که انشایشان را بخوانند.
اما
به نظر من مهمترین فایده گاو بودن این است که دیگر آدم نیستید ……
لباس ما از گاو است ، غذایمان از گاو ، شیر و پنیر و کره و خامه … همه از گاو..
ولی با همه منافع يادشده هیچ گاوی نگفت : من
… بلکه گفت: ما

۱۳۹۰ آبان ۲۳, دوشنبه

Saeid Shabani: تیتر یک هفته خبر در جمهوری اسلامی ایران !

Saeid Shabani: تیتر یک هفته خبر در جمهوری اسلامی ایران !: افرادی که از حمله امریکا و غرب هراس دارند لطفآ تیترهای جمع آوری شده یک هفته گذشته از جمهوری اسلامی را بخوانند تا خود قضاوت کنند که در جنگ آس...

نــــــــیـــــم نــــــگـــاه: کشته شدن فرمانده موشکی سپاه،و انهدام حداقل 25 کلاه...

نــــــــیـــــم نــــــگـــاه: کشته شدن فرمانده موشکی سپاه،و انهدام حداقل 25 کلاه...: سمت چپ تصویر،پادگان هوایی سپاه در بید کنه پاسدار کشته شده -مقدم تهرانی خرابکاری هدفمند در پادگان هوایی بیدکنه سپاه - یک تحل...

هیچ نیازی به اتحاد نیست!, توافق بر اساس منافع کافیست


هیچ نیازی به اتحاد نیست!, توافق بر اساس منافع کافیست


همه علائم نشان از وارد شدن جامعه ایران به مرحله جدیدی دارد. نظام حاکم برایران به لحاظ سیاسی و اقتصادی به نقطه شکست رسیده است. فقط کافیست تیترهای وقایع زنجیره ای همین 50 روز اخیر را بروی کاغذ بیاوریم تا جای هیچ گونه شک و شبهه نماند:
1- اغاز فرو پاشی نظام اقتصادی با برملا شدن اختلاس های کمر شکن در سیستم بانکی
2-  استیضاح ناموفق وزیر اقتصاد که به معنی بن بست و عدم توانائی نظام در اصلاح امور از بالاست
3- چند پاره شدن قدرت سیاسی میان جناح های مختلف و عدم امکان تفوق کامل یکی بر دیگری که خود باعث فلج کامل سیستم تصمیم گیری قدرت حاکم(قدرت های حاکم) در حل بحران جاری ست.
در نظامی که بر اساس قدرت مطلقه ولی فقیه بنیان گذاشته شده, عملا هیچ راهکار قانونی و مسالمت آمیز برای همسازی و پذیرش "قدرت های دیگری" که عملا قدرت مطلقه را به چالش کشیده اند در نظر گرفته نشده, در نتیجه قانون جنگل تنها روش ممکن برای مبارزه جوئی های  سیاسی ست.
اگر وقایع مشکوک چند روز اخیر مثل انفجار زاغه مهمات, برخورد مسلحانه مدیران دولتی و مرگ فرزند محسن رضائی را نیز در کنار روند فوق الذکر قرار دهیم شاید "سیر طبیعی" واژه مناسبتری برای بیان مسئله باشد. مهم این نیست که این وقایع واقعا تصادفی یا نوعی تسویه حساب بوده است . بهر حال نتیجه یکسان است:  آخرین حلقه حفاظتی نظام حاکم یعنی دایره امنیتی نیز اینک دچار شکستگی شده است.

1- حاصل مفروضات بالا چیست؟
بزودی جامعه ایران بطور آشکار با خلا قدرت سیاسی, اقتصادی و امنیتی روبرو خواهد شد. جامعه ایران که سالهاست به لحاظ سیاسی و اقتصادی روند فروپاشی را بسرعت طی کرده است, اینک میرود که به لحاظ امنیتی نیز دچار فروپاشی گردد. قدرت امنیتی نظام حاکم که در فقدان مشروعیت سیاسی همانند چسب اجزای گریزان(ازمرکز) جامعه ایران را بزور به یکدیگر متصل کرده بود استحکام گذشته خود را از دست داده و به همه این عوامل میبایست فشار مضاعف خارجی را نیز افزود: جامعه ایران از هر نظربسرعت در حال فروپاشی ست
 
2- اپوزسیون مدرن عاقل و عملگراست- نه آرمانگرا
اگر تحلیل فوق را بپذیریم, یافتن وظیفه اپوزسیون چندان پیچیده نیست. پر کردن خلا قدرت با معرفی قدرت جایگزین. مشکل نیروهائی که مجموعا بعنوان اپوزسیون ایران شناخته میشوند در جهت انجام این وظیفه خطیر و حیاتی چیست؟ مهمترین عامل را می توان فقدان یک نیروی برتر و غالب در میان نیروهای اپوزیسیون دانست. بنابراین اپوزسیون ایران چاره ای جز نشستن در کنار یکدیگر ندارند هر چند به لحاظ اجتماعی وزن یکسانی ندارند.

سوال را می توان بشکل دقیقتری مطرح کرد: چرا علیرغم یک توافق همگانی روی موضوع اتحاد,همه تلاشها برای اتحاد اپوزسیون تاکنون بی نتیجه مانده است؟ از دید نگارنده دلایل اصلی زیر را به امید بحث و نقد بیشتر می توان مطرح کرد:

1- اتحاد؟ یا توافق بر اساس منافع مشترک؟
اتحاد اپوزسیون یک واژه بسیارگنگ  و قدیمی ست . اتحاد اپوزسیون واژه ای ست برامده از مبانی نظری انقلاب 57 که در شعار"همه با هم" امام خمینی متجلی میشد و معنائی نداشت بجز کنار گذاشتن تصنعی منافع و فرو کاستن آرمانها به سرنگونی رژیم شاه . امروز دیگر نیازی به  تکرار این اشتباه نیست. در حالی که امروز بدنه جامعه و مردم بدنبال مطالبات و بهبود زندگی روزمره خود هستند  و هدفشان از مشارکت در یک جنبش  اجتماعی ارتقای سطح زندگیست, دیگر حتی خواست ازادی یک ارمان محسوب نمی شود بلکه فقط روشی ست برای بهتر زیستن.

2- مدینه فاضله از منافع جداست
همانگونه که دین از سیاست باید جدا باشد. اپوزسیون فعلی ایران نیز برای مدرن شدن باید مدینه فاضله اش را به کناری بنهد و مانند یک شرکت تجاری بر اساس منافع مشترک اساسنامه توافق را بنویسد. مهم نیست مدینه فاضله "شرکا " در این توافق تا چه حد با جامعه آرمانی ما توافق دارد. مهم نیست که از یکدیگر خوشمان میاید یا نه. اینکه فلان گروه  به سوسیالیسم معتقد است یا سلطنت یا مردم سالاری دینی یا جمهوری سکولار در چنین توافقی بی اهمیت است. "نیت خوانی" جای خودش را به درک منافع میدهد . مهم این است که منافع هر کدام از نیروهای اپوزسیون تا چه حد در اساسنامه مورد توافق تامین میگردد و چگونه این توافق میتواند منافع مشترک همه ما را تامین کند.

نتیجه:
مسلما اپوزسیون فعلی ایران با همه کاستی ها می تواند  با کنار گذاشتن آرمانها و احساسات بخاطر منافع مشترک و با تعقل منطقی به یک توافق دست یابد. بی تردید  توافق همه گروه ها در یک زمان خود "آرمانی دست نیافتی ست" . نیروهای پیشتاز و مدرن آنهائی هستند که کاملا عملگرایانه یک به یک و دو بدو با نزدیکترین شرکای خویش به توافق های مقدماتی دست یابند و آغاز گر راهی باشند که کشتی منافع مشترک همه ایرانیان را به ساحل نجات میرساند.http://green-khoramdin.blogspot.com/2011/11/blog-post_14.html

۱۳۹۰ آبان ۲۱, شنبه

علی خامنه‌ای، بازیگر هزارنقش

علی خامنه‌ای، بازیگر هزارنقش

ايران / سياسی

علی خامنه‌ای، بازیگر هزارنقش

۱۳۹۰/۰۸/۲۰
در طول ۲۲ سال گذشته علی خامنه‌ای در صد‌ها نقش ظاهر شده است، از جمله ولی امر مسلمین جهان، نویسندهٔ کتاب، موسیقی‌شناس، پژوهشگر انقلاب‌های رنگی و مخملی، رئیس واقعی دستگاه قضایی، فرهنگ‌شناس، ایران‌شناس، مسئول امر به معروف و نهی از منکر در کشور، رهبر جمهوری اسلامی، رئیس بنیاد جانبازان، شریک پنهان رئیس دولت در ادارهٔ کابینه، رئیس شورای نگهبان، رئیس پنهان مجلس، ایدئولوگ، رئیس حزب پادگانی، رئیس انجمن شاعران حکومتی، قاضی دادگاه‌های سیاسی و مطبوعاتی، دشمن‌شناس و متخصص توطئه، فرمانده نیروهای نظامی و انتظامی، دادستان کل کشور در پرونده‌های سیاسی، دادستان و قاضی دادگاه ویژهٔ روحانیت، مرجع تقلید، مدرس درس خارج حوزه، مدرس اخلاق، مدیر حوزه‌های علمیه، مسئول لابی صنف آهن‌فروشان، شاعر، مبارز ضد امپریالیست، ناشر آثار ادبی مربوط به جنگ، منتقد ادبی، تهیه‌کنندهٔ سینما، زاهد، پدر دلسوز ملت، ایرانگرد، پیش‌نماز، بسیجی، استراتژیست جنگ روانی، مدیر رادیو و تلویزیون، مدیر بزرگ‌ترین زندان روزنامه‌نگاران، صاحب رکورد اعدام در جهان، متخصص در حوزهٔ قانون اساسی، فرماندهٔ انصار حزب‌الله، رئیس بنیاد خیریهٔ کمک به حزب‌الله و حماس، کوه‌نورد، خطیب، واعظ، معلم اخلاق، عارف سالک، متخصص سینمای هالیوود، تحلیل‌گر سیاسی، آینده‌نگر، ورزشکار، حضرت مسیح، بدن‌ساز، و...

برخی از این نقش‌ها را قانون اساسی برای وی تعریف کرده و وی آنها را بسط داده است، برخی را خود وی برای خود تعریف کرده و در قالب آن عمل می‌کند و برخی دیگر را نیز اعضای دفتر و وفاداران درگاه برایش جمع و جور کرده‌اند.

هر فرد عادی جامعه می‌تواند سه تا هفت نقش از نقش‌های فوق را در کنار هم بازی کند، اما دیکتاتورهای همه‌چیزدان و همه‌توان که بر نظام‌های مطلقه حکم می‌رانند همهٔ نقش‌های فوق و بسیار بیشتر از آن را طلب می‌کنند و بر عهده می‌گیرند تا جامعه و سیاست و فرهنگ در آنها خلاصه شود.

علی خامنه‌ای حقیقتا دوست ندارد کسی غیر از خودش در جامعه دیده شود یا کسی غیر از وی مورد تقدیر قرار گیرد. کسانی هم که دیده می‌شوند مرتبا باید به وی اظهار ارادت کنند. در عین حال، مسئول مشکلات کسان دیگری هستند. البته اگر کسی همهٔ نقش‌های فوق را در آن واحد در ایران بازی می‌کند باید اعتبار آن را به دستگاه تبلیغاتی و نظام سانسور و تنبیه حکومت و نظام سیاسی مبتنی بر ولایت فقیه داد. آخرین نقش‌هایی که علی خامنه‌ای بازی کرده بدین قرارند:

فرماندهٔ ماشین سرکوب

در فرایند سرکوب سال ۱۳۸۸ علی خامنه‌ای راسا به رانندگی ماشین سرکوب مشغول بود. همو بود که دستور بسیج نیروهای شبه‌نظامی و نظامی و انتظامی به خیابان‌ها را می‌داد و همو بود که دستور بازداشت و ضرب و شتم هزاران تن از مخالفان را بدون تفکیک حقوقی و قضایی معترض (مخالفت با بیان و حضور در خیابان) و اغتشاش‌گر (کسی که سنگ پرتاب می‌کند) داد.

شکل دادگاه‌های نمایشی، انفرادی‌ها و روش اعتراف‌گیری‌ها همه به دستور و زیر نظر خود وی تعیین شده بود. به دستور خود وی با بازداشت‌شدگان به روشی که همه می‌دانند رفتار شد. بنا به قول وفاداران به وی، همو بود که با سرکوب نظام را حفظ کرد. این یکی از نقش‌های موفق و در عین حال انزجارآوری بود که وی بازی کرده است.

رئیس جمهور

در ماجرای عزل حیدر مصلحی، وزیر اطلاعات، توسط احمدی‌نژاد، خامنه‌ای نتوانست به نقشی که احمدی‌نژاد برایش تعریف کرده بود (پدر و پسر) قانع بماند و در تعیین اعضای کابینه همانند دورهٔ رفسنجانی و خاتمی دخالت کرد. این رفتار باعث شد که بازیگر نقش رئیس جمهور از صحنه قهر و یازده روز نمایش را معلق کند. در ‌‌نهایت دیگر کسانی که خامنه‌ای قبلا نقش خود آنها را نیز دزدیده بود به سراغ وی رفتند و او را قانع کردند که واقعیت علی خامنه‌ای، مرد هزارنقش، را بپذیرد و به صحنه بازگردد. البته زمانی که همین نقش را به طور رسمی (در دوران خمینی) به وی داده بودند او نتوانست آن را به خوبی بازی کند. کارگردان در آن دوره نقش‌های رئیس جمهور را به نخست وزیر واگذار کرده بود و به همین دلیل مدعی نقش ریاست جمهوری که از ادای آن باز مانده به دنبال آن است که نقش حذف شدهٔ نخست وزیر را احیا کند تا خود هم رهبر باشد و هم رئیس جمهور.

رهبر جنبش‌های جهان عرب

در حالی که خامنه‌ای از کشتار ۳۵۰۰ سوری توسط دولت بشار اسد (حدود ۲۰۰ نفر از این‌ها زن و کودک بوده‌اند) حمایت کرده، خود را به عنوان رهبر جریان بیداری اسلامی معرفی می‌کند. جنبش‌های جهان عرب از نگاه او دنبالهٔ انقلاب ۳۳ سال پیش ایران هستند که خمینی و همراهانش بر موج‌های آن سوار شده و حکومت دینی تشکیل دادند. امروز نیز خامنه‌ای می‌خواهد با سوار شدن بر موج تحولات جهان عرب این حرکت‌ها را به نفع خود مصادره کند تا حوزهٔ سلطهٔ جمهوری اسلامی را بسط دهد.

فعال سیاسی ضد وال استریت

خامنه‌ای در بسیاری از رفتار‌ها و سخنانش فراموش می‌کند که رهبر یک کشور است با در اختیار داشتن صد‌ها میلیارد دلار در سال. به واسطهٔ همین فراموشی است که در نقش یک فعال سیاسی طرفدار فقرا از جنبش اشغال وال استریت حمایت می‌کند. او با خام‌اندیشی یک فعال سیاسی بیست و چند ساله منتظر است آمدن صد‌ها نفر به خیابان‌های شهرهای بزرگ ایالات متحده به فروپاشی نظام سرمایه‌داری و قدرت ایالات متحده بینجامد. خامنه‌ای حتی در دوران قبل از انقلاب نیز به عنوان یک روحانی نمی‌توانست در نقش فقیر بازی کند (فقرا در ایران پیپ نمی‌کشند).

خامنه‌ای در حالی از فعالان سیاسی جنبش اشغال وال استریت حمایت می‌کند که ارگان رسمی وی (روزنامه کیهان) برای کشته شدن برخی از این فعالان (که قبلا در عراق و افغانستان خدمت کرده‌اند) جشن می‌گرفته است یا سه تن از آنها (جاش فتال، شین باوئر و سارا شورد که در اوکلند به این جنبش پیوستند) را بیش از دو سال در زندان نگاه داشت.

متخصص برگزاری جشن‌های مذهبی

خامنه‌ای در حوزهٔ رسانه‌ها و فرهنگ عمومی خود را صاحب نظر می‌داند و نظراتش را اِعمال می‌کند. او در این حد ‌گاه تا آنجا پیش می‌رود که همانند برنامه‌ریزان جشن‌ها و مراسم عمومی در جزئیاتی که نه به فقه مربوط می‌شود و نه به رهبری کشور دخالت می‌کند: «در همین جشن‌ها که آقایون چند سالی است یاد گرفته‌اند دست می‌زنند. البته شعرشان با شعر عزاداری فرقی نمی‌کند... مداحین همان آهنگ شب عاشورا را در روز عید غدیر می‌خوانند منتها آنجا سینه می‌زنند و اینجا دست می‌زنند... اگر انسان کف‌زدن‌های مراسم اعیاد را از رادیو بشنود، با توجه به سبک‌های مرثیه‌ای آن، تصور می‌کند مراسم عزاداری است. بنابراین شایسته است شعرهای مراسم اعیاد در قالب آهنگ‌های شاد و مفرح ارائه شود.» (الف به نقل از سیاست‌نامه، ۱۷ آبان ۱۳۹۰)

حدیث‌شناس

او در مورد تکنیک‌های مداحی نیز بر اساس احادیث مزبور اظهار نظر کرده است: «این که اصرار می‌کنند که بلند گریه کنید لزومی نداره، آرام گریه کنند. وقتی می‌خواهند سینه بزنند اصرار بر این که صدای شما صدای این جمعیت نیست... اشک گرفتن از مردم هدف که نیست.» البته در این مورد حدیث‌شناسانی هستند که نظر وی را نادرست می‌دانند و عکس‌العمل نشان می‌دهند: «این بی‌سوادهایی که غلط می‌کنند می‌گویند آهسته گریه کنید... فقیه کیه. فقها ورافتاده‌اند. فقیه نائینیه، فقیه بروجردیه، فقیه حائریه... آهسته گریه کن؟! این غلط‌ها چیه.» (وحید خراسانی از مدرسان حوزه، ویدیوی هر دو سخن در یوتیوب گذاشته شده است)

جولین آسانژ، بدون ویکی‌لیکس

آخرین نقشی که رهبر جمهوری اسلامی بازی کرد نقش یک استرالیایی بود که با وب‌سایت خود تلاش داشت نظام اطلاع‌رسانی در غرب را دگرگون سازد. وی بر این اعتقاد بود که دولت‌ها نباید هیچ سند پنهانی داشته باشند و همه چیز باید شفاف باشد (غیر از سازوکار درونی ویکی‌لیکس). او صد‌ها هزار سند پنتاگون و وزارت خارجهٔ امریکا را در اختیار رسانه‌ها قرار داد. اما خامنه‌ای نه برای دگرگون کردن نظام اطلاع‌رسانی، بلکه برای آبروریزی ایالات متحده مدعی تنها صد سند است که هنوز آنها را منتشر نکرده است. خامنه‌ای بدون انتشار اسناد به ایفای نقش افشاگر می‌پردازد، کسی که یکی از سرآمدان قتل نشریات در کشور است.

۱۳۹۰ آبان ۱۵, یکشنبه

بایادشهدای عاشورای88به استقبال اتحادضداستبدایعاشورای90برویم...رسانه شمایید

بایادشهدای عاشورای88به استقبال اتحادضداستبدایعاشورای90برویم...رسانه شمایید.وقت زیادی نداریم.سعی کنیددرفضای خارج ازنت بیشترتبلیغ بشه.اسکناس نویسی یادتان نرود.هواسرده برای دیوارنویسی بهترین موقع هستش.خیابانها وکوچه ها خلوته تبلیغ کنید  هرکس هرراهی بلده.فرصت راازدست ندهید.درتصویردقت کنید.این عزیزان 88بین مابودن.چشم آنهابه ادامه راه وبه من وشماست.14و15و16آذرسه روزوفت خوبی هستش.خواهشا بیایید شروع کنیم خیلی ازعربهاعقب افتادیم.خوب به مسایل وبرنامه های دول خارجه دقت کنید.سناریوی صدام برای ایران تکمیل میشه بیاییدهرطورشده ازجنگ جلوگیری کنیم .این بارشوخی نیست.

۱۳۹۰ آبان ۱۲, پنجشنبه

پروژه امام سازی خامنه ای +عکس سند....بفرموده بگویید امام خامنه ای

پروژه امام سازی خامنه ای +عکس سند....بفرموده   بگویید امام خامنه ای

۱۳۹۰ آبان ۱۰, سه‌شنبه

9آبان :متن نهمين نامه‌ی محمد نوري‌زاد به خامنه‌ای:ما در اين سالهای پس از انقلاب، بی گناهان بسياری را برای باقی ماندن خودمان در مصدر و مسندِ قدرت کشته ايم

کلمه: محمد نوري‌زاد نهمين نامه‌ی خود را خطاب به آيت‌الله خامنه‌ای منتشر کرد. اين جهادگر و نويسنده منتقد حاکميت فعلي، در مصاحبه اخيرش با کلمه، به اين نامه اشاره کرده و گفته بود که فايل صوتی آن را نيز با صدای خودش آماده کرده است و به زودی منتشر خواهد کرد. 

آقای نوري‌زاد در مصاحبه مذکور درباره فسادهای اخيرا فاش‌شده دولت و جريان حاکم گفته بود: «اگر رهبر ما خود شخصا به دستگاههای نظارتی اجازه واکاوی در چندوچون پولی دستگاههای تحت امر مستقيمش را می داد و از آنها می خواست مرتب به مردم گزارش بدهند، ديگران اينگونه در روبيدن اموال عمومی مردم حريص نمی شدند.» 

او اکنون در نهمين نامه‌اش به رهبري، به فيلمی اشاره کرده که به طور محرمانه در حال ساخت آن برای ارائه به مقام رهبری بوده است؛ فيلمی درباره آنچه در زندان و بازجويي‌ها بر او گذشته است. وی از يورش ماموران سپاه به منزلش و ربودن تجهيزات و فيلم های ضبط شده به اين منظور خبر داده ئ با بيان اينکه ”آنان اما مرا به قدر خود خام و ناپخته انگاشتند و ندانستند آنچه از من ربوده اند، تمامی فيلم های گرفته شده نيست و من نسخه ی بسيار کاملی از آن را با خود دارم“ وعده داده است که فيلم مورد اشاره را تکميل خواهد کرد و برای آيت‌الله خامنه‌ای خواهد فرستاد. 

آقای نوري‌زاد که در مصاحبه امروزش با کلمه گفته بود «دزد هموست که ما او را به نگاهبانی گمارده ايم» در نهمين نامه‌اش به رهبری هم به صراحت نوشته است: «متاسفانه در اين روزها، ما از شجاعتِ رهبرمان سراغی نمی بينيم. و آن سوتر، گاه ملاحظاتی را از وی دريافت می کنيم که شجاعتِ وی را به مخاطره و به حاشيه می رانند. آيا اين جابجايی شجاعت و ملاحظه را به کياست و درايت و درستيِ تشخيصِ وی ربط دهيم؟ يا که نه، اين کهنسالی است که عارضه های خاصِ خود را برکشيده و بر زبان و قلمِ رهبرِ شجاعِ ما نشانده است؟ به گونه ای که او اکنون، نمی تواند دستور بازداشت و محاکمه ی دزدان صاحب نام داخل دولت را صادرکند. بلکه از آن سوي، راهِ دستگاهِ نيم بند قضا را نيز بر محاکمه ی آنان می بندد.» 

متن نهمين نامه نوري‌زاد به رهبری بدين شرح است: 



به نام خدايی که پير نمی شود 

سلام به محضر رهبر جمهوری اسلامی ايران حضرت آيت الله خامنه ای 

۱ � نامه ی نهم مرا در اين ثانيه های بی بازگشت، آينه ای تصور کنيد که قرار است تصوير صادقانه ای از جمال جميل شما را باز بتاباند. بياييد و بجای نگاه به آينه های متعارف، خود را در آبگينه ی صاف وصيقلينِ اين نوشته ی من تماشا کنيد. مگرنه اين که: ”مومن، آينه ی برادرخويش است“؟ اطمينان دارم از اين که من دراين مقال، پای از گليم فرزندی بِدر برده و خود را تا مرتبه ی برادری بالا کشانده ام، آزرده خاطر نمی شويد. چرا که من نيز پای به وادی کهنسالی نهاده ام. و شما نيک می دانيد که کهنسالي، ورطه ی خاموشِ خوف و رجاست. 

۲ � در کهنسالي، يک پای لرزان آدمی در گور است و پای ديگر او در دنيا. در کهنسالي، افق روبرو در دسترس است، و گذشته، با هر فراز و فرودش در پس و پشت. اين کهنسالی است که از يک سوی به آرامش می انجامد و از ديگرسوی به بی قراری. و در اين ميان، و ولع و سراسيمگی و چنگ اندازی به باقيِ عمر، فرصتی برای جولان پيدا کنند، فرد کهنسال را به پيچ و تابی در می اندازند که هزار جوان ماجراجوی جويای نام نيز به گردِ پايِ هياهوی او نمی رسند. 

۳ � من هميشه در خيال، کهنساليِ شما را با آرامشِ اقيانوس گونِ بزرگانی چون گاندی و نلسون ماندلا می آميختم. شما را می ديدم که بر سرير بلندِ آرامش و تدبير و فهم و کرامت آرميده ايد و ايرانيان از انوار انسانيِ شما ارتزاق می کنند. هرگز تصور نمی کردم اين ايامِ عمرِ شما با توفانی از تندی و تنش و پراکندنِ مردمان همراه باشد. آينه ی من می گويد اين روزهای کهنسالی شما، هرگز برازنده ی جايگاهِ رهبريِ شما نبوده و نيست. ای عزيز، شما برای کدام باقيِ عمر، و برای دست بردن به کدام برازندگي، دست به ترسيم توفانی ترين مقطعِ عمرِ خويش برده ايد؟ جامعه ی دريده و از هم گسسته ی امروز ما، آيا همان است که آرزويش را می داشته ايد؟ جامعه ای که توفان درونش در زنجير است و ما هر روز به پای اين سرزمينِ سر خورده اما توفاني، زنجير تازه می بنديم!؟ 

رهبر گرامي، 

۴ � آيا دوست داريد در آينه ی خيالين من، به يک جامعه ی آرمانی بنگريد؟ جامعه ای که اگر در او چشم واکنيد، خود را در آغوش آرزوهای ايمانيِ خود خواهيد يافت؟ من از طريق همين نوشته، و به يک شرط، تنها به يک شرط، شما را در متن آينده ای قرار می دهم که از زيبايی سرشار است. آينده ای که در آن، مردمان ايران سرفرازند و دوست دار اهل بيت و نماز شب خوان و اهل راز و نياز و پاک و دوست داشتنی و عزيز و خلاق و مبتکر و سرآمد و آبرودار و قوی و قرآن خوان و قرآن فهم و مجاهد و غيور و اسوه و پيشتاز و در اوجِ اقتدار و در اوجِ داد و دانش و مهر! ما مگر برای دستيابی به حداقل هايی از يک چنين افقِ انسانی و ايمانی انقلاب نکرده بوديم؟ پس من به يک شرط، شما و مردم ايران و اهاليِ جهان را نه به تماشا، که به زندگی در متنِ اين آرمانشهر شريف و شايسته می برم و بر بلندای آسمانيِ آن می نشانم. همانجايی که شما بر سرير رهبری و شايستگی های بی بديل آن آرميده ايد و از تماشای مردم موفق و خالص و خدايی ايران و جهان احساس خوشايندی را تناول می فرماييد. شايد بپرسيد آن شرط چيست؟ می گويم: من تنها با عملی شدن يک شرطِ کوچک، مردم ايران را از اعماقِ افسردگی و ورشکستگی و سرشکستگی برمی کشم و در آغوش آن آرمانشهر شورانگيز فرود می آورم. چه شرطي؟ شرط من اين است: ”کشتن يک بی گناه“. بله، به همين سادگی! ما و شما دور از چشم ديگران يک بی گناه را می کشيم، يا اگر نمی کشيم بی دليل زير گوش يک رهگذر می زنيم تا به محض جاری شدنِ اين ظلم مختصر، آن افق غليظ شيعی پيش روی ما و شما واگشوده شود. شما آيا اين شرطِ کوچکِ مرا می پذيريد؟ 

۵ � زبانم لال اگر که تصور کنم شما به پذيرش اين شرطِ ناپسند اشتياق داريد. هرگز! چرا که اميرمؤمنان علی عليه السلام دست يابی به تماميِ اين افق را به شرطِ بيرون کشيدن رانِ ملخی از دهانِ موری پس می راند. شوربختانه رهبر گرامي، ما در اين سالهای پس از انقلاب، بی گناهان بسياری را نه برای دستيابی به آن افق مبارک، که برای باقی ماندن خودمان در مصدر و مسندِ قدرت کشته ايم. و بسياری را بی دليل به زندان و دخمه های تنگ نظری خويش در انداخته ايم. آيا صدای مرا می شنويد؟ ما بی گناهان را کشته ايم. آری بی گناهان را کشته ايم. و بی گناهان بسياری را آواره و زندانی و غارت کرده ايم. و شوربختانه تر، به هيچ يک از آن درخشندگی ها که دست نيافته ايم، در غرقابی از تعفنِ دروغ و دزدی و بداخلاقی گرفتار آمده ايم. اين همان چيزی است که آينه ی بی ريايِ من در اين باريکه راهِ کهنسالي، نشان شما می دهد. 

رهبر گرامي، 

۶ � ما به اميد رسيدن به وعده ها و آرزوهای انقلاب، مردم خود را زده ايم و کشته ايم و غارتشان کرده ايم و به تلخ ترين وجه ممکن، آنان را به آوارگی در ساير کشورها ناچار ساخته ايم و عرصه را بر شهروندان خود تنگ گرفته ايم و در مقابل، عرصه های بهره مندی خود و خويشان خود را فراخ و فراخ تر ساخته ايم. قبول می فرماييد که در سخنان اين روزهای خود، هرچه بر اميد و پيشرفت و شکوفايی و دست يابی به بند بندِ سندِ سستِ ”چشم انداز“ اصرار ورزيم، بذر سخن در باد افشانده ايم. چرا که همه ی ما به چشم خود ديده و می بينيم: در جهان فهم، نام جمهوری اسلامی ايران جزو تحقيرشدگان و فرودستان رقم خورده است و کسی ما را به بازی نمی گيرد و به دوستی نمی پسندد. انقلاب ما بسيار زود پير شد و قامتش خميد. در اين پيرِ فرسوده، هيچ نشاطی و اميدِ نشاطی نيست. اين است تصوير کهنسالی ما و شما در آيينه ی واقع نمای من. 

۷ � من شخصاً از ميان همه ی صفاتِ خوب شما، شجاعتِ شما را بيشتر می ستودم. الحق شما رهبر شجاعی بوده و هستيد. منتها اين شجاعت به مرور روی به پرخاش بُرد. و در پرخاش جلوه کرد و در پرخاش نيز خانه کرد. در اين اواخر، بيشترين مخاطب پرخاش های جناب شما نه آمريکا و اسراييل و دزدان و نابکاران، که مردم معترض خودتان بوده است. و حال آنکه شجاعت، نه در لفظ، که بيشتر در عمل سر برمی کشد. گاه پوزش خواهی از مردم به خاطر رواج يک خطا، به شجاعتی افزون تر از رستم گونگی نيازمند است. متاسفانه در اين روزها، ما از شجاعتِ رهبرمان سراغی نمی بينيم. و آن سوتر، گاه ملاحظاتی را از وی دريافت می کنيم که شجاعتِ وی را به مخاطره و به حاشيه می رانند. آيا اين جابجايی شجاعت و ملاحظه را به کياست و درايت و درستيِ تشخيصِ وی ربط دهيم؟ يا که نه، اين کهنسالی است که عارضه های خاصِ خود را برکشيده و بر زبان و قلمِ رهبرِ شجاعِ ما نشانده است؟ به گونه ای که او اکنون، نمی تواند دستور بازداشت و محاکمه ی دزدان صاحب نام داخل دولت را صادرکند. بلکه از آن سوي، راهِ دستگاهِ نيم بند قضا را نيز بر محاکمه ی آنان می بندد. 

۸ � يک روز بازجوی فحاشی که دستِ بزنش هميشه بالا بود در زندان رو به من گفت: تو آدم مذبذبی هستی. که يا اهل افراطی يا تفريط. به وی گفتم: اتفاقا پايداری بر بنيان های يک رويه ی غلط و تاييد مکرر و بی دليلِ آن، نشانه ی اضمحلالِ فکری من و شماست. باز به وی گفتم: آيا سخن رهبرمان خامنه ای را به ياد داری که يک روز در وسعتی ازناچاری می فرمايند: ”هيچکس برای من هاشمی (رفسنجانی) نمی شود“، و روزی ديگر آنچنان خاکستری از ارعاب و تحقير بر او و بر سر خاندان او می افشانند که نمونه اش را مگر در حکايت های عهد قجری بشود سراغ گرفت؟ افراط و تفريط اين است. نه آنکه نوری زاد ديروز می گفت: من فدايی رهبر و نظامم، و امروز می گويد: اين نظام، آن نيست که من در سرمی پروراندم. 

بياييد با هم صريح باشيم. يکی از ظرافت های دورانِ کهنسالی در اين است که فرصت کم است و لحظه های ترميم خطا در حال فرار. و يا اين که در سالهای کهنسالی نمی شود مثل جوانان، کار امروز را به فردا افکند. چه بگويم که شما با همان شجاعتِ مثل زدني، و در سالهای سهمناکِ کهنساليِ خود، همه را قربانيِ برآمدنِ فردِ نالايقی چون احمدی نژاد کرديد. تا مگر اين غلام حلقه به گوش، عصای کهنساليِ شما باشد. يعنی همان باشد که شما می خواهيد. غافل که اين غلام حلقه به گوش، آن‌سوتر از تمايلاتِ شخصِ شما، حاجت هايی را برای خود رصد می کرده است. امروز جناب شما به آنچنان فرسايشی از آن شجاعتِ دلخواهِ ما دچار شده ايد که بايد ناگزير و دل چرکين، جنازه ی اين رييس جمهور دغلکار را تا پايان دوره اش به دوش بکشيد. چرا؟ چون او با زيرکی به اختفای اسرارِ شما دست برده و اسنادِ غيرقابل انکاری از خطاکاری برادرانِ قاچاقچی و دوستان و حاميان شما را از وزارتِ اطلاعات بيرون کشيده است. دست اگر به ترکيب او بزنيد، او � که به هيچ تعادلی متعادل نيست � ای بسا به ترکيب اطرافيان شما دست بزند و با فشار يک دکمه، همه ی اسرارِ مگوی حاميانِ شما را روی ميز شعبده اش بريزد. 

رهبر گرامي، 

۹ � من اين روزها سخت دلتنگ آن شجاعت کم نظيرِ شمايم. شجاعتی که به جولان آيد و همه ی ملاحظات نفرت انگيز و رعايت های بی دليل و نامبارک را پس بزند و زلال جويی کند. شجاعتی که بگويد: مرا از چه می ترسانيد؟ از افشای دزدی های هوادارانم؟ اين شما و اين هواداران من. رييس مجلس اگر دزدی کرده، نوری زاد اگر از ديوار مردم بالا رفته، در يک محکمه ی عدل، بگيريد و به چارميخشان بکشيد. فرزندان من آيا کج رفته اند؟ فلان آيت الله که حامی من است اموال مردم را بالا کشيده؟ به دستور من آيا ميليارد ميليارد به افغانستان و حزب الله لبنان و فلسطين پول سرازير شده؟ پاسدارانِ حاميِ من از نردبانِ خصلت های نادرست بالا رفته اند و در آسمان غارتِ اموالِ مردم خانه کرده اند؟ اين من و اين اطرافيان من و اين محکمه ی عدلِ شما. و باز بفرماييد: از آن سوی اما به دزدی های شخص رييس جمهور و معاون اولش و هزار حامی زيرک او نيز رسيدگی کنيد. و به جنازه و لشی که احمدی نژاد از ايران و ايرانی برساخته است نيک بنگريد و مقصران اين بختک شوم را شناسايی کنيد. آيينه ی ما آيا لياقتِ زيارتِ اين شجاعتِ شريف شما را خواهد داشت؟ 

۱۰ � شما برای يکدست شدن مجلس و دولت و دستگاه قضايی بسيار زحمت کشيديد. و گاه از جايگاه رهبريِ خود به زير رفتيد و همطراز رييسِ يک صنفِ سياسی به جانبداری از اين، و ايجاد تنگنا برای آن پرداختيد. آنچنان دست رييس جمهور مطلوب خود را در چنگ اندازی به زير و بالای قانون و منافع ملی واگشوديد که امروز چه بخواهيد و چه نخواهيد مسئولِ هرز رَوی های تريلياردی وی و اطرافيان وی هستيد. امروز ديگر هيچ تشکيلاتِ سياسيِ مغايری در راس يا در حاشيه ی امور نيست تا بشود آوار اين دزدی ها و کج روی ها را بر سر او فرو ريخت. قبول می فرماييد که شخص شما در افراختن اين سقفِ سُست سهيم بوده ايد. اين آينه ی برادری ماست که تصوير اين روزهای کهنسالی شما را نشان تاريخ می دهد. آيينه ای که می گويد: مصادره ی خيزشِ مردمانِ عرب به نفع خود به اسم بيداريِ اسلامي، و اين که آنان از ما الگو گرفته اند و خيال دارند همچوما شوند، و به رسميت شناختن جنبشِ وال استريت از يک سوی و سرکوب جنبشِ ايرانيان از دگرسوي، آری اين گريزها نيز نمی تواند ما را از سرنوشتی که برای بلعيدن ما خيز برداشته، برهاند. 

رهبر گرامي، 

۱۱ � ما هنرمند صاحب نامی همچون آقای جعفر پناهی را با احکامی خنده دار به قدر يک عمر از کار بی کار و ممنوع الخروج کرده ايم. جعفرپناهی در تلخ ترين وجه، در آثار اجتماعی اش از ما انتقاد می کرد و به زشتی های جاری جامعه می پرداخت. يک نظام پويا، دست يک هنرمند منتقد را می بوسد که حواس همه را به نقاط ضعف جامعه معطوف می کند. نه آنکه او را به خاطر اين که به ما گفته ”لباس تان لجنی است، پاکش کنيد“ به چارميخش بکشيم. ما به اسم اين که نبايد آبروی متهمين را پيش از اثباتِ جرم بُرد، هنوز که هنوز است هيچ اسمی و نشانه ای از اختلاسگران و دزدان و همکارانِ آن رقمِ بهت انگيزِ سه هزار ميليارد تومانی منتشر نکرده ايم، اما بلافاصله اسم چند مستند ساز را بدون آنکه محکمه ای برای رسيدگی به اتهام آنان ترتيب داده باشيم، با جاسوسی و عامليت بيگانگان درمی آميزيم و بلافاصله نيز در روزنامه ی کيهان مان نيز منتشرش می کنيم. خلاصه کنم. کارهای خنده دار ما از آن روی که به اسم اسلام صورت می پذيرد، بساط خنده ی مردمان جهان را فراهم آورده است. و يا اخيرا دوستان سپاهي، در يک يورشِ ناگهاني، فيلم ها و ابزارِ کارِ خودِ مرا که در روستای زادگاهم برای آگاهيِ شخصِ شما � آری برای آگاهيِ شخصِ شما � مشغول ضبط خاطرات داخل زندان بودم برمی دارند و می برند. 

۱۲ � به خاطر شريفتان هست در نامه ی محرمانه ای که از داخل زندان برای جناب شما نوشتم، به چه نکاتی متذکر شدم؟ همان نامه ای که ظاهراً حضرتعالی بعد از مطالعه ی آن � بدون آنکه من تقاضای عفوی کرده باشم � دستور فرموديد تا مرا آزاد کنند؟ در آن نامه ی سراسر خيرخواهانه، من برای شما نوشته بودم: پادشاهان و حاکمان در گذشته های دور، يا خود با لباس مبدل به ميان مردم می رفتند و ارکان حکومت خود را وارسی می کردند، يا فرزندان و امنای خود را به اين منظور به هرکجا گسيل می فرمودند. و نوشته بودم: من نمی گويم جناب شما با لباس مبدل به زندان اوين يا به زندانهای ديگر سربزنيد. ويا يکی از فرزندان خود را (مثلا آقا ميثم را) به طور ناشناس و در هياتِ يکی از آحاد مردمِ معترض به زندان اندازيد، بلکه اين من � محمد نوری زاد � امين شما. من از داخل زندان اوين برای شما خبر می رسانم که هيولاهايی در قامت سربازان گمنام امام زمان با متهمين سياسی چه می کنند. و باز برای شما نوشتم که همين بازجويان امام زماني، خودِ مرا زده اند و به ناموسم فحش های رکيک داده اند. و قاضيان مرعوبِ دستگاه قضا در خنده دار ترين احکام سه دقيقه ای و ده دقيقه ای برايم پرونده سازی کرده اند و افزون بر سه سال ونيم قبلی برايم دوسال ديگر زندان بريده اند. به آينه ی صادقانه ی من آيا می نگريد؟ 

۱۳ � از زندان که بيرون آمدم، از همان بدو آزادي، در اين فکر بودم که با چه تمهيدی به آن وعده ی مطروحه وفا کنم و همچون فرزندی امين، شما را در جريان فجايع داخل زندان بگذارم. طی دو ماه، فيلمنامه ای نوشتم با نام ”محرمانه برای رهبرم“. و چهارماه در سکوت و تنهايي، خودم، و تنها خودم، جلوی دوربين خودم قرار گرفتم و بدون ذره ای اغراق، فضای تنگ سلول های انفرادی و بازجويی های خشن را برای شما بازسازی کردم و هرآنچه را که برخودم رفته بود ثبت و ضبط کردم. دراين چهار ماه، نه عکس و خبری از اين فيلم منتشر کردم و نه مطلب تازه ای نوشتم و نه به حساسيت های داغ و دزدی های بُهت انگيز اطرافيان رييس جمهور داخل شدم. چرا که نيک می دانستم اگر اين فيلم به سرانجام برسد و شما آن را ملاحظه فرماييد، مثل فيلم های محرمانه ای که سابقا برای جناب شما می ساختم و می فرستادم، بلافاصله برای برچيدن برجهای بلند بی عدالتی دستور خواهيد فرمود. درست مثل داستان کهريزک که به محض آگاهی از قضايای فجيع آن، به برچيدنش دستور فرموديد. 

۱۴ � چندی پيش، در ظهر روز پنجشنبه هفتم مهرماه، هجده مامور اطلاعاتی سپاه، بی آنکه نگران اسکله های قاچاقِ همکارانِ سپاهی خود باشند، و بدون اين که از پيمانهای ميليارديِ بدون مناقصه ی قرارگاه خاتم الانبيا روی ترش کنند، و بی آنکه از دزدان صاحب نام شاغل در دولت و اختلاسهای تريلياردی دولت خدمتگزار سراغی گرفته باشند، همزمان به انزوای هنری من در روستای زادگاهم و در تهران به خانه ام وارد شدند و وسايل کار و امکانات حرفه ای و تصاوير ضبط شده ی مرا بار کردند و بردند. انگار غنيمتی از يک حرامی سر گردنه گرفته باشند. آنان اما مرا به قدر خود خام و ناپخته انگاشتند و ندانستند آنچه از من ربوده اند، تمامی فيلم های گرفته شده نيست و من نسخه ی بسيار کاملی از آن را با خود دارم. و اين که اگر يکصد بار ديگر راه مرا سد کنند، باز من دست به کار می شوم و کار بايسته ی خود را سامان می دهم. چه از داخل زندان و چه از بيرونِ آن. 

۱۵ � خنده دار آيا نيست آنجا که من برای شما نامه ی سرگشاده می نويسم، به زندانم در می اندازند که چرا آبرو داری نکردی و به انتشار آشکار نوشته هايت دست بردی و محرمانه ننوشتی! اکنون نيز که فيلم محرمانه ای برای شما می ساختم، اموال مرا می برند و برايم پرونده ی جديدی می گشايند که چرا محرمانه دست به کار شدي؟ گرچه من اين روزها در تنگنايم اما ترتيبی داده ام فيلم مورد اشاره برای شخص شما آماده و ارسال گردد. اين عهدی است انسانی و ايمانی که مرا برای افشای فاجعه هايی که در پستوهای پنهانِ امنيتی و قضاييِ کشورمان دست به دست می شود، بی قرار می سازد. در قدم بعدي، فيلمنامه ی اين اثر خود به خود روی سايت شخصی ام قرار می گيرد تا همگان به نيت من و وظيفه ی شما آگاهی يابند. چرا که صراحتِ آينه ی من بايد با کهنسالی شما همنشين شود. با من آيا موافق نيستيد؟ 

۱۶ � من هنوز دلتنگِ شجاعتِ کم نظير شمايم. که با يک نَفَسِ روح اللهي، همه ی بافته های فرعونی اطرافيان و منتسبين به خود را از صحنه برانيد و انصاف و عدل را به اين سرزمينِ فلک زده بازآوريد. از باب نمونه بارها گفته ام و نوشته ام که انتخاب آقای شيخ صادق لاريجانی برای رياست قوه ی قضاييه، از آن روی اشتباه بود که نام شما را در تاريخِ خسارت های اسلاميِ اين سرزمين ثبت کرد. اين که آيندگان بدانند يک زماني، رهبر جمهوری اسلامی ايران، فردی را بدون آنکه تجربه ی قضايی داشته باشد، صرفا به دليل حرف شنوی و قرابت فکری اش با وی بر اين مسند حساس و حياتی گمارد و اعتنايی نيز به خسارت های برخاسته از اين انتخاب نادرست نکرد. 

۱۷ � دو سه ماه پيش، بيست و پنج پرسشِ شرعی و سياسی � اجتماعيِ خود را برای بيست و يک مرجع و عالم و مجتهد صاحب نام کشورمان ارسال نمودم تا بدانها پاسخ گويند. به جز يکي، هيچ يک به پرسش های من پاسخ نگفت. ترسی که مراجع و علمای ما بدان دچار شده اند از جنس همان ترسی است که بسياری از بزرگان ما را در خود خمير کرده است. فضای تلخِ امنيتی ای که متاسفانه تحت مديريتِ ما و شما به جان جامعه در افتاده، مدير و استاد و دانشجو و روحانی و مرجع و باسواد و بی سواد نمی شناسد. همه را از هم ترسانده است. حتی نمايندگان مجلس را، که جليقه ای از خفتِ ترس به تن کرده اند، و مثل آدم های منگ، ذليلانه داستان حق مردم را و سوگندِ صيانت از حق مردم را دمِ دهانه ی کوزه ی نمايندگی خود نجوا می کنند و ذليلانه تر، سخن از فتنه و دخالت بيگانگان در فجايعِ جاريِ جامعه می گويند. کدام بيگانه به قدرِ خودِ ما تنِ رنجورِ اين نظام فلک زده را به زيرِ چرخ برده، و همزمان جيبش را خالی کرده است؟ از آينه ی شفافِ من نا اميد نشويد. اين آينه، برای رؤيتِ جمالِ دلنشينِ شما، پايکوبی می کند. 

رهبر گراميِ ما، 

۱۸ � در شهری دور، به ديدار جمعی از علمای روحانی رفتم. پيش از آنکه گفتگويی دربگيرد، ديدم به اشاره ی عالمی هفتاد ساله، يک سينی به گردش در آمد و همه ی حاضران، طبق يک عادتِ جاري، تلفن های همراهِ خود را در آن سينی نهادند و سينی را به جايی دور بردند. من آن روز در آن محفلِ متزلزل، طعمی از کهنسالی شما را به کام افشاندم. به آينه ای که پيش روی مبارکتان قرار داده ام نيک آيا می نگريد؟ می بينيد پايه های تختِ رهبری شما بر چه اوضاع اسفباری چفت بسته است؟ 

۱۹ � يک روز در همين نزديکی ها، هفت پرسشِ صريحِ خود را برای جناب سيد محمد خاتمی فرستادم تا بدانها پاسخ بگويد. پاسخ نگفت. شخصا به ديدار ايشان رفتم. وی در همان ابتدای سخن، قاطعانه گفت: “ آقای نوری زاد، من به سؤال های شما جواب نمی دهم“. از او رنجيدم اما در دل به وی حق دادم. چرا که هريک از ما ظرفيتی برای شنودنِ فحش های رکيک مخالفان خود داريم. من آن روز باور کردم که ظرف صبوری آقای خاتمی از فحش های امثالِ آقای حسين شريعتمداری لبريز است و وی تحمل هجمه های تازه تری را ندارد. در عين حال که خودِ آقای خاتمی قبول داشت پرسش های توفانی تری در ميان مردم دهان به دهان می شود و بی پاسخ نهادنِ آنها چاره ی پر کردنِ گودالِ عميقِ نفرتِ مردمان نيست. من آن پرسش های هفتگانه را به زودی منتشر خواهم کرد تا هم شجاعت آقای خاتمی برای ما و شما بازتعريف شود و همه بدانند ترس از سايه ی ماموران اطلاعاتی چه به روز بزرگان ما آورده است. 

۲۰ � ما شما را شجاع می خواهيم. بسيار شجاع. چه کنيم، اين شجاع خواهيِ ما، همان است که از روحيه ی جنابِ شما فهم کرده ايم. آينه ی من نيز بی تاب نمايشِ شجاعتِ شورانگيز حضرتِ شماست. شما اما نه که برای خود در ميان دايره ی سپاهيان، وسعتِ امنی پديد آورده ايد، از خواست های بطئيِ ما مردمان فاصله گرفته ايد. اين روزها پاسدارانِ پاک و انسان و شريف و مردميِ ما يا رخ در نقابِ آسمانِ خدا کشيده اند، يا به حاشيه رانده شده اند، يا منزوی اند، و يا در حال فرسودن و دق کردن. از آن سوی اما پاسدارانی که کامشان به چرب و شيرين قاچاقِ هزار جور کالا و دلارهای نفتی و غيرنفتی آلوده است، بله، اين پاسداران، بر چهارستون زير و بالای مسند ها و منصب های سرزمين ما قفل بسته اند و همينان باقيِ عمر شما را با شما به معامله نشسته اند. اينان امروز به ظاهر مطيع اوامر شمايند و از شما حرف شنوی دارند، اما زبانم لال، همين که يک روز سر بر زمين سرد بگذاريد، فردای آن روز، همين پاسدارانِ سيری ناپذير، پوست از تن ايران و ايرانی می درند. از باب امتحان هم که شده، در خفا از اين پاسداران نفتی و قاچاقچی بخواهيد که دست از عادتِ مستمرِ بالا کشيدن اموال مردم بردارند. فکر می کنيد آيا به سخن شما اعتنايی بکنند؟ هرگز! آری هرگز! مباد ای نور چشم به اين دل ببنديد که اگر سردار و شهردار ديگری جای احمدی نژاد را بگيرد، نگرانی های امروزين شما به شادمانی و آرامش بدل خواهد شد!؟ اينان از آن روی که آسمانخراشِ قدرت خود را بر خون بی گناهان و آسيب های دلخراشی که بر مردم وارد آمده نهاده اند، با هر جرعه آبی که سربکشند، خون خواهند نوشيد. و هرگز نيز با به رخ کشيدن احداث چند پل و چند پارک و چند بنای عام المنفعه، نمی توانند بر داغ و سوز مردم ما سرپوش بگذارند و به خيال خام خود سر به هزارتوی معاملات نظامی گری خود فرو برند. 

۲۱ � ديداری داشتم با يکی از بزرگانِ صاحب نام نظام. در آن ديدار وقتی ترس را ديدم که همچون تن پوشی بر تن اين بزرگوار قالب بسته است و الفاظِ بريده بريده، نايِ جاری شدن از زبان وی را ندارند، به وی گفتم: چرا ما نبايد ذره ای از شجاعتِ اجداد شما را در شما ببينيم؟ ای رهبر گرامي، طريقِ ترساندنِ مردم و برجستگان جامعه اگر می توانست چاره سازی کند، شوروی سابق هنوز برقرار بود. آنجا که ابرقدرتی چون شوروي، وقتی در کانونی از ترسندگيِ مردمِ خود خانه می کند و بعد از هفتاد سال مثل شمعی فرو می ِکشد و درخود فرو می ميرد، چرا ما بسيار سريع تر از او فرو نپاشيم و فرو نميريم؟ 

رهبر گرامی ما، 

دوست دارم با همان شجاعت کم نظيری که اين روزها کمتر از درد و داغ ما سراغ می گيرد، فرمان صادر کنيد بانيان و علت های انشقاق مردمان از ميان برچيده شوند. انتخابات مجلس در پيش است. ما که نمی خواهيم بعد از سی و سه سالی که شعار استقلال، آزادي، جمهوری اسلامی سرداده ايم، هم استقلال را و هم آزادی را و هم جمهوری اسلامی را در خاک ببينيم؟ هيچ آيا از خود پرسيده ايد با ريسمانی که چين و روسيه به گردن ما بسته اند، کدام استقلال؟ و با سانسور و زندان و ترسی که به جان جامعه درانداخته ايم، کدام آزادي؟ و با نکبتی که از معارف دينی افراشته ايم، کدام اسلام؟ ما و شما را چاره ای نيست مگر اين که مردم خود را به بازی بگيريم و بدانها بها بدهيم. و اين که در گام نخست، پاسدارانِ فربه از مالِ حرام را به جايگاه واقعی خود که پادگانها و مواقف نگاهبانی است، باز فرستيم. زندانيان سياسی را و رقبای سياسيِ خود را آزاد کنيم و از انتقاد نهراسيم و آن سوتر از خود و خويشانِ خود، برای ديگران نيز حق حيات قائل شويم. آينه ی زلال ما، سخت مشتاق رويت جمال مبارک شماست. آنجا که در آن جمال نوراني، خيرها و خوبی ها بی تابانه برای انتشار پای می کوبند. والسلام 

همراه و دوستدار شما: محمد نوری زاد 
بيست و پنجم مهرماه سال نود